آگاه: نمایشگاه کتاب تهران از آن رویدادهاست که همیشه اشتیاقی برای آغاز آن و افسوسی در پایان زودهنگام آن داشته و داریم. من از آن دسته آدمهایی نیستم که در نمایشگاه کتاب قد کشیده باشم و فرصت گشتن هرساله لای غرفههای آن را داشته باشم، یعنی بعد مسافت و جبر جغرافیایی اجازه نداد. باری، حالا چند سالی است که مخاطب هرسالهاش هستم و از آغاز اردیبهشت منتظرش میمانم. نمایشگاه کتاب برای من فقط فرصت آشنایی با کتابها و نویسندهها و ناشران نیست، منظری انسانی و اجتماعی دارد و هر دوره بستر و مجال آشنایی با آدمهای جدیدی هم شده است. گرچه که دو سالش هم گرفتار آن ویروس معروف و تعطیل شد. بگذریم؛ امسال هم همان روزهای آغازین و شروع نمایشگاه و یک روز هم میانه آن فرصتی را خالی کرده و به ماجراجویی میان کتابها رفتم.
کودکان و نوجوانان گل سر سبد نمایشگاه کتاب
فکر میکردم روز دوم است و همه نمایشگاه را برای روزهای آخرش کنار میگذارند اما از همان ابتدا حضور آدمها گرچه با ازدحام و غلغله نبود اما قابل توجه بود. بهویژه در قسمت کودک و نوجوان که بخش بزرگی در نمایشگاه به خود اختصاص داده بود. نگاه ویژهای که این سالها در حوزه کتاب و نشر و حالا در بزرگترین ویترین تخصصی آن یعنی نمایشگاه کتاب به مخاطب کودک و نوجوان میشود، همانی است که منتظریم به دیگر حوزهها هم سرایت کند. حالا انتشار کتاب کودک و نوجوان یک امر کاملا تخصصی است؛ از بخش محتوایی و فنی و هنری آن تا فروشش در غرفههای نمایشگاه کتاب که همه و همه برای این مخاطب عزیز مناسبسازی شده است. چرخیدن میان غرفههای ناشران تخصصی کودک و نوجوان و تماشای طیفی از گروههای سنی مختلف که فرصت دیدن و خواندن میان انبوهی از محصولات مختلف نشر برایشان فراهم است به خودی خود شیرین بود.
متصدیانی که فقط فروشندهاند
نوبت به ناشران عمومی رسید، استقبال و حضور در روزهای اول بد نبود اما در روزهای میانی خیلی بهتر و قابل توجه بود، بهویژه ساعات بعدازظهر و زمانی که وقت اداری تمام میشد. از همان ازدحام ایستگاه متروی بهشتی میشد حدس زد که در نمایشگاه چه خبر است.
چینش غرفهها بد به نظر نمیرسید اما خیلی هم جالب نبود. تا یک جایی با ترتیب حروف الفبا میتوانستی ناشران را پیدا کنی و از یک جایی خیلی هم ترتیبی نداشت. میشد که چینش بهتری داشته باشد و دسترسی آسانتری بااینحال از سال گذشته نظم بیشتری یافته بود. یکی از مواردی که بههرحال و با هر قصدی که به غرفهای رفته باشی، درنهایت میتواند تو را نگه دارد و تبدیل به خریدار و مخاطب کند، متصدی یا متصدیان غرفههاست. فروشندههایی که با روی گشاده و لبخند از بازدیدکننده استقبال میکنند و بعد هم تلاش میکنند تا به طریقی علاقهمند و خریدار یا دستکم آشنا و در آینده مخاطب شوی. امسال از این دسته متصدی در غرفههای مختلف کمتر دیدم. بیشتر «فروشندهها» بودند که فقط در غرفهها کتاب میفروختند. نمیشد خیلی سوال کرد و سوال هم میپرسیدی به جوابی نمیرسید. در عوض در برخی غرفهها تا بخواهی میتوانی سوال بپرسی و از تجربه شخصی آدمهای توی غرفه درباره کتابها بدانی، حتی اگر آخرسر نخواهی کتاب را بخری. توی غرفه بعضی از ناشران هم نویسندههای جوان هر روز حضور داشتند و برایشان از هر چیزی مهمتر بود که مخاطب را از نزدیک ببینند و با او تعامل کنند و ذائقهاش را بشناسند. همه نه! اما بیشتر ناشران دولتی و سازمانی غرفههایی با آدمهایی که فقط فروشندهاند داشتند و راستش خیلی هم برایشان مهم نیست کتابی بخری یا نه یا قبل از انصراف از خرید کتاب درست به تو معرفی شده باشد یا نه. توی برخی غرفههای دانشگاهی یا پژوهشگاهی هم متصدی غرفه روی صندلی به خواب رفته بود و گاهی هم با رد شدن آدمها چرتش پاره میشد.
سفری در زمان
روزهای اول نمایشگاه که معمولا کسی کتابی نمیخرد، بیشتر فرصت دیدن و چرخیدن و نشان کردن کتاب و غرفههاست برای روزهای بعدی و خرید، البته خودم را نمیگویم که همان روز دوم از آرامش قبل از شلوغیهای نمایشگاه استفاده کردم و هر آنچه دوست داشتم خریدم. به علاوه، این قاعده شامل بخش کودک و نوجوان نمیشود. توی غرفههای کودک و نوجوان که بروی از همان روز اول همه دست پر میچرخند، بههرحال ماجرای بچهها فرق میکند. وزهای میانی نمایشگاه اما خریداران بیشتر بودند. توی دستهایشان کیسههایی از کتاب هرچند سبک دیده میشد. یک زوج میانسال هم با چمدانهای چرخدارشان آمده بودند تا راحت و بیدغدغه بچرخند و کتابها را به خانه ببرند. من که ندیدهام اما میگویند سالهای پیش بعضیها با چرخدستیهای بزرگ و باری از کتاب توی راهروها رفتوآمد میکردند.
یکی از عجایب نمایشگاه، موجودی کتابهای قدیمیتر در برخی غرفههای ناشران قدیمیتر بود که به سفری در زمان میماند. کتابهایی که از قیمت روی جلدشان متعجب میشوی و محال است برای اطمینان نپرسی: «این قیمتش به تومان است؟» توی غرفه انتشارات «سمت» یک آقایی چند جلد کتاب خرید که همهاش از همین نوع بود. موقع حساب کردن که شد چیزی حدود ۹۰هزار تومان مبلغ ناقابل چند جلد کتاب قطور شد که به طنز به فروشنده گفت: «۱۰۰تومان بکش سر راست شود.» خندهدار است بله، اما این کتابها خیلی هم قدیمی نبودند. بیشتر آدمهایی که توی غرفهها و مشغول بررسی کتابها دیدم یا اول قیمت را میپرسیدند یا روی جلد دنبالش میگشتند. ناراحتکنندهتر آن است که آدمها به نمایشگاه کتاب بیایند و آخرش دست خالی برگردند.
از طرفی کتابهای مرجع یا تاریخی، ادبی و کتابهای مصور و دانشنامهها بیشترشان خاک خوردند، حتی ناشران تخصصی این کتابها، غرفههاشان هم خاک میخورد و کسی جرات نمیکرد حتی بپرسد: «قیمت چند است؟»
نظر شما