۲۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۹
کد خبر: ۵٬۹۵۳

مکان تو را می‌برد به آمفی تئاتر پالمیرا، زمان تو را می‌برد به کلاس درس رستم و سهراب ۲۰ سال پیش که استاد ایستاده دست به کمر و کتاب در دست دارد ابیاتی از نبرد رستم و سهراب می‌خواند.

«اگر مرگ دادست بیداد چیست؟»

آگاه: «چو خورشید گشت از جهان ناپدید/ شب تیره بر دشت، لشکر کشید» یک شب تیره تابستان داغ که روزش را به‌خاطر هجوم بی‌امان گرما تعطیل کرده‌اند، روی صندلی‌هایی که برای تماشای تنیس تعبیه شده‌اند دو ساعت می‌نشینی و چشم و گوش می‌دوزی به نبرد رستم و سهراب و روایتی که از دل افسانه‌های مه‌آلود و تاریخ خون‌آلود برخاسته است؛ روایتی که گره می‌خورد به صدای علی زند وکیلی و گویی این فردوسی است که دارد برای قهرمانانش مرثیه می‌خواند.
روی صحنه حسین پارسایی ناگهان رستم، رخش و دوگانه اساطیری ایران باستان نمایان می‌شوند و به هنرآفرینی می‌پردازند. نمایشی اقتباسی از اثر سترگ ادبی تاریخی ایران، شاهنامه فردوسی و داستانی اسطوره‌ای که هزاران قرن است اذهان ایرانی و انیرانی و آثار ادبی و روانشناسی را به خویش مشغول ساخته است.
ور نیک رستم با صدای علی زند وکیلی و شمایل سام تلاش می‌کند خون سهراب را از دست‌های رستم بشوید و ور دیوسیرت او با بازی بانیپال شومون تلاش می‌کند تا روایتی حقیقی از پس تضادها و خصلت‌های ناپسند جهان پهلوان بیرون بکشد. این روایتی است جاری از درون و بیرون؛ آنچه روایت ادبی کلاسیک از آن دور بود. ادبیات روایی کلاسیک جز در جهان بیرون روایت نمی‌شود ولی روایت نمایش رستم و سهراب از درون رستم آغاز می‌شود و در درون او نیز پایان می‌یابد. درون‌کاوی شخصیت که در هنر امروز و ابزاری برای هنرمند و مولف معاصر است به یاری عوامل این کنسرت نمایش می‌آید تا به روایتی دیگرگونه و نه باژگونه دست یابد.
دیو درون رستم می‌کوشد او را با آنچه در حقیقت رخ داده روبه‌رو سازد؛ آنچه که رستم می‌خواهد فراموش کند، آنچه دیو آز در نهاد آدمی می‌نهد یا حس وطن‌دوستی به انسان می‌بخشد. رستم ناگهان از یک اسطوره پسرکش فاصله می‌گیرد، دور می‌شود و تبدیل می‌شود به یک وطن‌پرست که فرزند خویش را با نام و ننگ قربانی وطن می‌کند. 
تئاتری که نگارنده از آن می‌گوید صحنه جدال رستم است فقط و فقط؛ رستم با خود، با سهراب، با تهمینه، با کاووس، با همه کابوس‌های یک سرزمین و یک انسان، نه! یک ابرانسان که غم‌هایش سوپر غم می‌شوند و دردهایش اَبَر درد و به‌راستی و بر اساس آنچه در میان دیالوگ‌های این تئاتر و ترانه‌های آن به صحنه آمده است، اژدهایان فقط در درون‌اند و ایران و رستم یکی‌ست. دردهای رستم دردهای ایران‌اند؛ نه ایران امروز که در حصار مرزهای دست‌ساخته اسیر گشته، بلکه ایران تا همیشه، ایران بی‌مرز.
آری روایت‌های این تئاتر تضادگونه‌اند و این تضاد گریزناپذیر است تا آنجا که درد آفریده شود و درد رستم بودن، درد پهلوان بودن، درد جهان‌پهلوان بودن بتواند تاب آورده شود.
از فراز روزمرگی‌ها و با گرانی بلیت و مسیر دور به تماشای اثری نشستیم که نمی‌توانست ارزان تمام شود و باید ایمان آورد که یک کار تمدنی و سترگ را نمی‌توان برای ارزان تمام شدن قربانی صحنه‌های کوچک و بازیگران بی‌نام و گمنام کرد. اگرچه در نظر نگارنده، برخی از بازیگران به‌اصطلاح سلبریتی نتوانستند در حد نام اثر ظاهر شوند ولی نامشان توانست بهانه‌ای باشد برای آنان که همواره به بهانه نیاز دارند تا هنر را ببینند.
اگر مرگ دادست بیداد چیست/ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
ازین راز جان تو آگاه نیست/ بدین پرده اندر ترا راه نیست
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.