معمولا وقتی حرف از سلیقه و ذائقه می‌شود پای یک جمله ثابت در میان است و آن هم اینکه «به سلایق هم احترام بگذارید.» اما آیا واقعا باید به همه سلیقه‌ها احترام گذاشت؟ اصلا سلیقه چیست و چه چیزی تعیین‌کننده سلیقه افراد است؟ آیا می‌توان سلیقه و ذائقه را هم تربیت کرد؟

چه شد که ذائقه انسان مدرن افول کرد؟

آگاه: به نظر می‌رسد در جهان مدرن، شخص «سلیقه» مستقل و خاصی از خود ندارد چون همه ما در جهان سرمایه‌داری آن‌قدر مدام در معرض تبلیغات و پروپاگانداهای مختلف قرار داریم که سلیقه ما بدون اینکه خودمان به آن آگاه باشیم شکل داده می‌شود؛ به بیان ساده‌تر چیزی که ما امروز به عنوان سلیقه می‌شناسیم واقعی نیست، بلکه تکثیرشده سلیقه عده دیگری است که ما را تربیت کردند همان چیز را دوست داشته باشیم. ازآنجایی‌که در جهان سرمایه‌داری همه چیز بر پایه سود، پول و منفعت است طبیعی است که در فرایند تربیت سلیقه و تبلیغات هم سود در اولویت باشد و افراد یک جامعه سلیقه‌شان به سمتی برود که پولش در جیب سرمایه‌داران برود. مد هم از همین‌جا می‌آید. فراگیر کردن یک فرهنگ یا سبک و این فراگیری در اغلب مواقع منجر به تک‌بعدی شدن سلیقه و یکسان‌سازی می‌شود.

سلیقه یعنی چه؟
لسینگ، فیلسوف و نویسنده آلمانی معتقد است کسی که یک سلیقه تک‌بعدی دارد مثل این است که هیچ سلیقه‌ای ندارد. سلیقه حقیقی همه‌جانبه است و تمام انواع زیبایی‌ها را در برمی‌گیرد. 
از نظر بوردیو، ذائقه یا سلیقه مفهوم واسطی است که عادت‌واره (Habitus) که شامل رفتار، ادراک و عادت می‌شود، از طریق آن به عادت‌واره دیگران نزدیک می‌شود و نوعی هویت گروهی ایجاد می‌کند. 
در نهایت از طریق ذائقه‌های متمایزکننده است که انسان‌ها در جامعه، خودشان و دیگران را طبقه‌بندی می‌کنند.
«صنعت فرهنگ»، دشمن سلیقه انسان مدرن
تئودور آدورنو، جامعه‌شناس، فیلسوف و موسیقی‌شناس آلمانی و از بزرگان مکتب فرانکفورت نظریات قابل تأملی درباره هنر و به‌خصوص موسیقی دارد که به‌شدت متاثر از اندیشه هگل است. در ادامه مقدمه‌ای که در ابتدای مطلب اشاره شد می‌خواهیم از منظر جامعه‌شناسی با کمک از نظریات آدورنو اتفاقی را که بر سر سلیقه فرهنگی انسان مدرن آمده واکاوی کنیم.
آدورنو با ماکس هورکهایمر از دیگر جامعه‌شناسان مکتب فرانکفورت دوست صمیمی بود و تحقیقات و پژوهش‌های بسیاری با هم در حوزه فرهنگ و هنر انجام دادند؛ به‌طوری‌که او و همکارش ماکس هورکهایمر را می‌توان مبتکر تئوری «صنعت فرهنگ» دانست.
صنعت فرهنگ از نظر آدورنو شامل دستگاه‌های تبلیغاتی و رسانه‌ها می‌شود که بر قضاوت مصرف‌کنندگان در مورد انواع کالاها شکل می‌بخشند. تا قبل از آن، اگر مصرف‌کنندگان کالایی را مصرف می‌کردند آن را مفید یافته بودند، اما امروزه، هدف از تولید و مبادله کالاها به‌هیچ‌روی برآوری هیچ نیازی نیست، بلکه بیشتر مقاصد مبادله‌ای و سیستم سرمایه‌داری در فرآیند تولید مسلط است.
از طرفی نقد اجتماعی سرمایه‌داری تقریبا، غیرممکن شده است، زیرا، منابع و امکاناتی که سرمایه‌داری به روشنفکران خود (اعم از فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی و طبیعی) می‌دهد، چنین اجازه‌ای نمی‌دهد. منابع اطلاعاتی روشنفکران نیز به‌طور بنیادی با اصول اساسی سرمایه‌داری که کمّی‌شده و مبادله‌ای هستند، همساز شده‌اند؛ بنابراین، روشنفکران و فلسفه وجودی آنان، در باز تولید نظام سرمایه‌داری نهفته است. بنابراین دلایل آدورنو از اینکه متفکران راهی جایگزین نسبت به روابط ستمگرانه پیدا کنند ناامید می‌شود.
صنعت فرهنگ کارگاه سطحی‌گرایی عمومی است، فردیت را می‌کشد و بیننده، شنونده و خواننده را به «سرگرم شونده» تنزل می‌دهد. صنعت فرهنگ تناقضات اجتماعی را پنهان می‌سازد و از جامعه تصویری با وحدت هارمونیک ارائه می‌دهد و با شکل‌دادن به یک سلیقه و ذائقه عمومی فرد را با جامعه هم‌نوا می‌کند. هدف اولیه صنعت فرهنگ نه گسترش فراست و دانش پویا، بلکه گسترش سرمایه و کسب سود بیشتر است. صنعت فرهنگ تفاوت‌های فرهنگی و اختلافات فکری را تنزل می‌دهد و به‌این‌ترتیب به رضایت فرد از جامعه دست می‌یابد. اگر برای نظام‌های سیاسی در دوره پیشین، سازمان‌ها و تشکیلات مهم بود، امروز روابط‌عمومی اساسی شده است. به باور آدورنو و هورکهایمر در چنین جامعه‌ای فرهنگ خود کم‌کم به روابط‌عمومی تبدیل می‌شود و وظیفه آن دیگر گسترش نگرش انتقادی، شکل‌دادن و حفظ ارزش‌های والا و انسانی نیست، بلکه دفاع از منافع مؤسسات در داخل و سامان‌دادن به خط‌مشی‌ها و مقاصد مدیران، کارشناسان و سیاستمداران در جامعه است.
از نظر این فیلسوف و موسیقی‌دان آلمانی، تکثیر مکانیکی هنر، آن را به کالا و شیء تبدیل کرده است؛ امری که انتخاب و دریافت هنر را سخت دگرگون ساخته است. امروز شنونده یک کنسرت یا خریدار یک رمان قبل از آنکه از محتوای اثر مطلع باشد آن را بر حسب قیمت خرید انتخاب می‌کند. آدورنو این نوع دریافت هنری را «قهقرایی» می‌داند. او برای خروج از این برزخ، خواهان استقلال هنر و هنر اصیل است. هنر، نزد آدورنو جایگاه ویژه‌ای دارد، هنر مدافع فرد در مقابل، جامعه و اپوزسیون صنعت فرهنگ است. هنر تناقضات را برملا می‌سازد و از نقش فرد و «خاص» در مقابل، عام و یکسان‌شدگی دفاع می‌کند، هنر این وظیفه را از طریق نفی انجام می‌دهد. اگر نظام‌های سیاسی برای یکدستی و یگانگی (بگویم کاذب) تلاش می‌کنند، کار هنر در کنار آشتی‌دادن انسان با طبیعت، برجسته کردن تمایزات و اختلافات است. آدورنو به‌رغم تردید فراوانش هنوز در هنر امکانات نفی و دگرگونی را می‌بیند.
آدورنو با همکاری هورکهایمر در خلال جنگ جهانی دوم اثری نوشتند که در آن در صدد تبیین این امر برآمدند که چرا جهانی بااین‌همه ظرفیت برای خوبی و زیبایی، چنین سرسختانه به بدی و زشتی گراییده است. چرا سپیده‌دم روشنگری به کابوس فاشیسم ختم شد و چرا نوید اجتماعی خوشبختی، در هم شکست؟ آن‌ها با درهم‌تنیدن فلسفه، تفسیر ادبی و نقد اجتماعی کوشیدند نشان دهند که عقل، راهنمای ادعایی روشنگری، غیرعقلانی شده است. عقل قصد رهایی انسان‌ها را داشت، اما به جای آن، در قالب سلطه‌جویی‌های نهان، به خدمتِ پهن‌کردنِ دامی برای انسان‌ها درآمده بود. عقل با به‌جانیاوردن هدف خویش و در عوض، خدمتگزاری به‌عنوان ابزار سلطه‌جویی، غیرعقلانی شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.