۱۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۰:۵۵

دکتر روح‌الامین سعیدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع) معتقد است ترامپ، برخلاف سیاستمدارانی مثل اوباما یا بایدن که با ظرافت دیپلماتیک عمل می‌کردند، به‌عنوان یک تاجر و نه دیپلمات، این نگاه را عریان به نمایش گذاشت. او در چند دقیقه گفت‌وگو با زلنسکی، «آمریکای بدون نقاب» را نشان داد. این نگاه تحقیرآمیز در پس‌پرده همیشه وجود داشته، چه در میان دولتمردان، چه متفکران و اساتید آمریکایی. 

آگاهانتشار فیلم برخورد دونالد ترامپ با زلنسکی سرمنشأ تحلیل‌های بسیاری شد و به‌عنوان یک صحنه تاریخی ماندگار در تحلیل‌ها مطرح شد. این اتفاق را برای ما تبیین کنید و از ریشه‌های چنین برخوردی برای ما بگویید. رییس‌جمهور آمریکا و معاونش چرا اینگونه برخورد کردند؟
اتفاقی که اخیرا در کاخ سفید رخ داد و رفتار ناشایست دونالد ترامپ، رییس‌جمهور آمریکا و معاونش با ولادیمیر زلنسکی، رییس‌جمهور کشوری مستقل و محترم در نظام بین‌الملل، برای بسیاری از ناظران جهانی، اصحاب رسانه‌ها و مردم عادی عجیب و غیرمنتظره بود. اما این رفتار چندان هم شگفت‌آور نیست و کاملا مسبوق به سابقه است. شاید تازگی‌اش در این باشد که این‌بار چنین برخوردی با مقام یک کشور اروپایی دیده شد، چیزی که کمتر نمونه داشته اما این نوع رفتار با کشورهای جنوب جهانی -کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین- پیشینه‌ای طولانی و ریشه‌ای عمیق در تفکر و فرهنگ آمریکایی دارد.


این ریشه به دهه‌ها پیش بازمی‌گردد، زمانی که آمریکا پس از جنگ جهانی دوم فرصت یافت رهبر نیمی از جهان و هژمون «جهان آزاد» شود. در نظم دوقطبی و پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی، این فرصت گسترش یافت تا رهبری کل جهان را در دست گیرد و نظم بین‌المللی لیبرال را هدایت کند. آمریکایی‌ها -یا به تعبیری مرد سفیدپوست آنگلوساکسون- با تکیه بر ثروت عظیم، قدرت نظامی و اقتصادی و به مدد برتری تکنیکی و علمی، خود را در جایگاه برتر و سایر ملت‌ها را در جایگاه فرودست تصور کردند. این نگاه از بالا به پایین تبخترآمیز، جهان را برای آمریکا به «ابژه» تبدیل کرد؛ موضوعی برای شناخت نخبگانش یا اعمال قدرت سیاستمدارانش.
پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا به‌عنوان یکی از دو قطب پیروز، رهبری اروپای غربی و کشورهای پذیرنده جهان آزاد را بر عهده گرفت. اروپا، چه در قالب ناتو و چه از طریق نهادهای اقتصادی مانند صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی که در کنفرانس برتون‌وودز (۱۹۴۴) پایه‌گذاری شدند، این رهبری را پذیرفت. پس از جنگ، اروپا دیگر نتوانست نقش پیشین خود را در نظام کلان بین‌الملل بازیابد و زیر سایه آمریکا قرار گرفت. اگر کمک‌های آمریکا در قالب طرح مارشال نبود، شاید اقتصاد ویران‌شده اروپا هرگز احیا نمی‌شد. انگلستان، فرانسه، آلمان و دیگران با این کمک‌ها دوباره جان گرفتند اما این وابستگی موضع اروپا را نسبت به آمریکا تبعی، منفعل و ضعیف کرد.
از همان زمان، آمریکایی‌ها نگاهی تحقیرآمیز به اروپایی‌ها داشتند؛ نگاهی که در مواضع مقاماتشان (هرچند در لفافه دیپلماتیک) و نخبگان علمی‌شان آشکار است. هرچند در دهه‌های اخیر اروپا تلاش کرد از این سایه سنگین خارج شود اما آمریکا با طرح‌هایی مانع آن شد. جنگ اوکراین، که بسیاری آن را طراحی آمریکایی می‌دانند، نمونه‌ای از این تلاش است. آمریکا با امنیتی‌سازی روسیه و تبدیل آن به تهدیدی برای اروپا، این قاره را دوباره به خود وابسته کرد. اروپا که به دلیل قطع ارتباط انرژی با روسیه چاره‌ای نداشت، به دامن آمریکا پناه برد. در این میان، اوکراین قربانی شد. آمریکا با بی‌اعتنا به سرنوشت اوکراین و نابودی منابعش، این کشور را فدای طرح خود برای نزدیک‌تر کردن اروپا به خود و دور کردنش از روسیه کرد.
آمریکا و اروپا هزینه‌های زیادی صرف کردند تا اوکراین در برابر روسیه مقاومت کند، اما هدف اصلی، تضعیف اروپا و وابسته‌سازی آن به آمریکا بود. پس از تحقق این هدف و با روی کار آمدن ترامپ، سیاست تغییر کرد. حالا آمریکا به‌دنبال نزدیکی با روسیه است، شاید برای مهار چین. از ابتدا هم قرار نبود اوکراین پیروز جنگ شود؛ این کشور نه توانش را داشت و نه در قد و قامتش بود. اوکراین از اول محکوم به شکست بود. هزینه‌ها صرف شد، اما برای آمریکا سود داشت. حالا که جنگ رو به پایان است، آمریکا از موضع طلبکار و با ادبیاتی تحقیرآمیز با زلنسکی صحبت می‌کند: «ما برای شما هزینه کردیم، حالا باید امتیاز بدهید، معادن ارزشمندتان را به ما واگذار کنید.»  
این رفتار ریشه در نگاه متکبرانه و از بالا به پایین آمریکا به کل اروپا دارد؛ چه نسبت‌به فرانسه، چه آلمان و حالا اوکراین. اما چون زلنسکی در موضع ضعف است و برگ برنده‌ای ندارد، نقاب از چهره آمریکا افتاده. ترامپ، برخلاف سیاستمدارانی مثل اوباما یا بایدن که با ظرافت دیپلماتیک عمل می‌کردند، به‌عنوان یک تاجر و نه دیپلمات، این نگاه را عریان به نمایش گذاشت. او در چند دقیقه گفت‌وگو با زلنسکی، «آمریکای بدون نقاب» را نشان داد. این نگاه تحقیرآمیز در پس پرده همیشه وجود داشته، چه در میان دولتمردان، چه متفکران و اساتید آمریکایی. آنها جهان را مال خود می‌دانند، خود را رهبر جهان می‌بینند و قرن بیست‌ویکم را قرن آمریکایی نامیده‌اند. اوباما و بایدن، به‌عنوان سیاستمدارانی باتجربه، این نگاه را آشکارا بروز نمی‌دادند اما ترامپ، که سابقه دیپلماتیک ندارد و با ظرافت‌های آن آشنا نیست، به‌صراحت نشان داد که آمریکا چه موضع متوقعانه‌ای نسبت به مقامات اروپا و جهان دارد. آنها جهان را از آن خود می‌دانند، خود را رهبر آن می‌بینند و قرن بیست‌ویکم را قرن آمریکایی می‌نامند. این ذهنیت را می‌توان در چند دقیقه گفت‌وگوی ترامپ با زلنسکی به‌وضوح مشاهده کرد. 
مصادیق دیگری از لحاظ تاریخی در مورد کشورهای دیگر و اینگونه برخوردها وجود دارد؟
مصادیق برخورد ناشایست آمریکا با دیگر کشورها، چه در سال‌های اخیر به‌ویژه در دوره اول ترامپ و چه در مدت کوتاه بازگشتش به قدرت، بسیار فراوان است. در روابط با اروپا، دیدار اخیر ترامپ و مکرون هرچند به‌شدت دیدار با زلنسکی نبود، اما گرم و دوستانه هم نبود. اختلافات آمریکا و اروپا در کنفرانس‌ها آشکار شده و ظهور ترامپ این شکاف‌ها را عیان‌تر کرد. در مورد کشورهای غیراروپایی، این رفتارها حتی پررنگ‌تر است. برای نمونه، ترامپ صراحتا عرب‌ها را «گاو شیرده» خواند و گفت باید آنها را دوشید. این نگاه در دولت‌های دیگر آمریکا و نه فقط ترامپ، نسبت به کشورهای درحال توسعه نیز سابقه طولانی دارد.  
برخورد با محمدرضا پهلوی، وفادارترین و مهم‌ترین متحد آمریکا در غرب آسیا، نمونه بارزی است. ریچارد نیکسون در مصاحبه‌ای پس از شرکت در مراسم ترحیم او اعتراف کرد: «رفتار ما با شاه ایران درست نبود. او متحد ما بود و این می‌تواند عبرتی برای دیگران باشد.» این سخن، که متن و فیلمش موجود است، نشان می‌دهد آمریکا در شرایط سخت به متحدانش پشت می‌کند. امروز هم زلنسکی، که کاملا در مدار آمریکا عمل کرد و قربانی طرح‌هایش شد، با همان برخورد تحقیرآمیز و طلبکارانه روبه‌رو شده است؛ آن هم برای بهره‌کشی از منابع طبیعی اوکراین.  
این نمونه‌ها در تاریخ معاصر جهان فراوان است؛ از پادشاهان خاورمیانه تا کشورهای اروپایی که موارد کمتری دارند، به‌ویژه در دوره اخیر و با قدرت‌گیری ترامپ. در محافل علمی و دانشگاهی هم این نگاه دیده می‌شود. مثلا جان مرشایمر، نظریه‌پرداز رئالیست آمریکایی، در تحلیل‌هایش با ادبیاتی تحقیرآمیز و تمسخرآمیز از اروپا حرف می‌زند و وزنی برایش قائل نیست. او البته با توجه به واقعیت روابط بین‌الملل، که در آن اروپا عملا نقش موثری ندارد، چندان هم بی‌راه نمی‌گوید. به هر حال، مصادیق تاریخی این رفتار بسیار است و می‌توان نمونه‌های زیادی را یافت.

رهبر انقلاب چندی پیش تصریح کردند دلیل منع مذاکره با آمریکا تجربه است. این تجربه در آینه اوکراین وابسته به آمریکا چگونه خودش را نشان داد؟
تجربه اخیر نشان داد که آمریکایی‌ها در سیاست‌هایشان تناقض جدی دارند. در سیاست‌های اعلامی خود، از حقوق بشر، ارزش‌های انسانی و فراملی‌گرایی سخن می‌گویند اما در عمل، وقتی پای منافع و امنیت ملی‌شان به میان می‌آید، با کسی شوخی ندارند. نکته جالب اتفاق اخیر این بود که این نگاه تحقیرآمیز نه فقط به کشورهای غیرغربی، بلکه به یک کشور اروپایی - اوکراین - هم اعمال شد. آمریکا در تاریخ طولانی خود بارها نشان داده که به تعهداتش نسبت‌به کشورهای غیرغربی، ازجمله کشورهای اسلامی، پایبند نیست؛ نمونه‌اش برخورد با محمدرضا پهلوی، حسنی مبارک و دیگر مقامات غرب آسیاست که در بزنگاه‌ها به‌راحتی رها شدند.  
همیشه تصور می‌شد این رفتار مختص کشورهای غیرغربی یا جنوب جهانی است، اما حالا دیدیم که حتی متحدان غربی و سفیدپوستشان، مثل اوکراین، هم از این نگاه در امان نیستند. رابطه راهبردی دو سوی آتلانتیک که همیشه ستایش می‌شد، در عمل نشان داد وقتی منافع آمریکا ایجاب کند، حتی برای شرکای اروپایی هم ارزشی قائل نمی‌شوند. این تجربه می‌تواند درس بزرگی برای مقامات کشورهای مسلمان، آسیایی و از جمله ایران باشد. کسانی که به حمایت یا همکاری آمریکا دل بسته‌اند، باید بدانند که آمریکا به متحدان دیروز خود هم رحم نمی‌کند و حتی از یک کشور اروپایی مطالبات حداکثری دارد، چه برسد به جمهوری اسلامی که دشمنی دیرینه با آن دارد.   
بنابراین، هرگونه مذاکره با چنین دولتی - چه در موضوع هسته‌ای و چه دیگر مسائل - بی‌فایده است. وقتی آمریکا با اوکراین و زلنسکی این‌گونه رفتار می‌کند، به‌طریق‌اولی با کشوری مثل ایران که غیرغربی و مسلمان است، بدتر عمل خواهد کرد. به تعهداتش نمی‌توان امیدی داشت.

براساس قواعد بین‌المللی این روحیه‌ای که از مسئولان آمریکایی در قبال زلنسکی مشاهده کردیم چگونه قابل مهار است؟ عزت کشورها در برخورد با آمریکا در چه صورتی حفظ خواهد شد؟
این رفتار متبخترانه آمریکا ریشه در قدرت سخت و نرمش دارد؛ یعنی هم قدرت نظامی و اقتصادی، هم قدرت فرهنگی و ایده‌ای. راه مقابله، مهار و موازنه این قدرت است. این موازنه‌سازی دو شکل دارد: اول، موازنه داخلی، یعنی کشورها توانمندی‌های داخلی خود را افزایش دهند تا در برابر آمریکا رابطه‌ای برابر داشته باشند. چین نمونه بارز این رویکرد است. طی دهه‌های اخیر، چین با تقویت قدرت نظامی و اقتصادی خود، فاصله‌اش با آمریکا را کم کرده و حالا به اذعان خود آمریکایی‌ها، تنها رقیب هم‌تراز آنهاست. به همین دلیل، آمریکا نمی‌تواند با مقامات چین مثل زلنسکی رفتار کند و مجبور است با احترام بیشتری عمل کند. چین ۵۰سال پیش این‌گونه نبود؛ با تلاش منظم، قدرت داخلی‌اش را بالا برد و حالا جایگاهش محترم است.
دوم، موازنه خارجی، یعنی همکاری مشترک میان کشورها برای مقابله با آمریکا. برای مثال، بریکس به‌عنوان تشکلی از کشورهای جنوب جهانی، قدرت این کشورها را در برابر آمریکا تقویت کرده است. وقتی ترامپ تهدید می‌کند که در صورت ایجاد پول واحد در بریکس تعرفه‌ها را ۱۰۰ یا ۱۵۰برابر می‌کند، نشان‌دهنده نگرانی آمریکا از این اتحاد است. در عرصه فرهنگی و ایده‌ای هم همین‌طور است؛ اگر ایده‌ها و فرهنگ آمریکایی به چالش کشیده شود و الگوهای بدیلی ظهور کند، تک‌گویی آمریکا پایان می‌یابد. از بحران مالی ۲۰۰۸ به بعد، به‌ویژه با تلاش کشورهایی مثل چین برای ارائه الگوهای جایگزین، نظم لیبرال و ارزش‌های آن به گفته خود تحلیلگران آمریکایی تضعیف شده و نشانه‌هایی از الگوهای بدیل دیده می‌شود. پس راه مقابله با آمریکا، کسب قدرت است؛ چه از طریق موازنه داخلی و چه خارجی. تا این قدرت متعادل نشود، رفتارهای تحقیرآمیز آمریکا، مثل آنچه ترامپ با زلنسکی کرد، ادامه خواهد داشت. شاعر پارسی‌گوی هم گفته است: «برو قوی شو اگر راحت جهان‌طلبی / که در نظام طبیعت ضعیف پامال است» این منطق آشکار سیاست بین‌الملل است که ترامپ آن را عریان به نمایش گذاشت.

آینده زلنسکی که جزو وابستگان جدی به آمریکا بود به چه سمت و سویی خواهد رفت؟
به نظرم زلنسکی بازنده تمام‌عیار این بازی است؛ بازی‌ای که آمریکا برای تضعیف و وابسته‌سازی اروپا و امنیتی‌سازی روسیه آغاز کرد. زلنسکی و مردم اوکراین قربانی این طرح شدند و حالا، همان‌طور که ترامپ گفت، زلنسکی دیگر کارتی برای بازی ندارد و نمی‌تواند امتیازی از آمریکا بگیرد. او و مردمش بازنده‌اند، چون به آمریکا و غرب اعتماد کردند. اروپا هم ضرر کرد اما وضعیت اوکراین به‌مراتب غم‌انگیزتر است. پیش‌بینی می‌کنم طی ماه‌های آینده جنگ پایان یابد و مصالحه‌ای بین آمریکا و روسیه، بدون نقش جدی اروپا و حضور موثر اوکراین، شکل بگیرد. زلنسکی چاره‌ای جز پایان جنگ و تمکین به آمریکا ندارد. در ازای کمک‌های دریافتی، مجبور خواهد شد معادن ارزشمند تیتانیوم و دیگر فلزات اوکراین را به آمریکا واگذار کند؛ زیرا آمریکا هیچ‌گاه کمک بلاعوض نمی‌دهد و منافع خود را اولویت قرار می‌دهد. سرنوشت تلخی در انتظار اوکراین است: از یک‌سو زیرساخت‌هایش در برابر روسیه نابود شد، سربازان بسیاری از دست داد و خسارات سنگینی متحمل شد؛ از سوی دیگر، در لحظه نیاز، آمریکا و غرب او را تنها گذاشتند. این آینده‌ای غمبار است، اما روابط بین‌الملل عرصه عبرت‌هاست و کشورها باید از آن درس بگیرند.

موضوع تجربه تاریخی که رهبر انقلاب به آن اشاره کردند و در سوالات بالاتر هم به آن اشاره شد، جزو موضوعات مهم تحلیلی از نگاه ایشان در مسائل بین‌الملل و سیاسی است. پیرامون این تجربه تاریخی و تاکیدی که ایشان همیشه داشته‌اند توضیح دهید و اینکه چگونه این تجربه در عرصه سیاست قابل نهادینه شدن است؟
رهبر انقلاب باتوجه‌به مطالعات گسترده‌ای که در زمینه تاریخ ایران و تاریخ جهان دارند و همچنین سال‌ها فعالیت سیاسی خود در دوران مبارزه و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به‌ویژه در مسئولیت‌های خطیری مانند ریاست‌جمهوری و رهبری، به درک عمیقی از نحوه عملکرد نظام بین‌الملل و ایالات‌متحده آمریکا دست یافته‌اند. تجربه نشان داده که این درک، واقع‌بینانه و عمیق است و با تصورات رمانتیک و ایده‌آلیستی که برخی مقامات دارند، تفاوت دارد. این افراد گاهی با خوش‌بینی و سهل‌انگاری به واقعیات نظام بین‌الملل نگاه می‌کنند، درحالی‌که نگاه رهبر انقلاب مبتنی بر واقعیت‌ها و تجربیات تاریخی است.
به اذعان بسیاری از صاحب‌نظران و تحلیلگران، این نگرش باعث شده که جمهوری اسلامی به پیش برود و قدرت بگیرد و به یک قدرت منطقه‌ای در عرصه‌های نظامی، دفاعی و علمی تبدیل شود. بسیاری بر این باورند که تاثیر این دیدگاه در سال‌ها و دهه‌های آینده بیشتر نمایان خواهد شد. براساس همین درک عمیق تاریخی از عملکرد نظام بین‌الملل، رهبر انقلاب معتقدند که مذاکره با آمریکا چندان سودمند نیست و نمی‌تواند منافع ملی ما را تامین کند. ایشان همواره بر این موضوع تاکید داشته‌اند که سیاست‌های آمریکا امپریالیستی هستند و فهم درستی از واقعیات جامعه ایرانی ندارند.
رهبر انقلاب احساس کردند که برخی مقامات و افکار عمومی شاید دیدگاه دیگری دارند؛ برای مثال، در ماجرای برجام، ایشان بیان کردند که خوش‌بین نیستند و وقتی طرف مقابل به اهداف خود برسد، ممکن است به وعده‌های خود عمل نکند. بااین‌حال، به کسانی که معتقد بودند می‌توان از طریق مذاکره منافع ملی را تامین کرد، اجازه دادند تا راه خود را امتحان کنند، هرچند خودشان تاکید داشتند که خوش‌بین نیستند.
وقتی آن اتفاق افتاد و خلف وعده‌ها مشاهده شد و ما پاسخی نگرفتیم، ایشان دوباره درها را بستند. به اندازه کافی به جریان غرب‌گرا و طرفداران مذاکره فرصت داده شد تا هر کاری که می‌توانند انجام دهند و هرگونه عرض‌اندامی که می‌خواهند داشته باشند. ایشان تمدید مذاکره را به صورت مشروط پذیرفتند و برجام امضا شد. اما طرف مقابل به تعهدات خود عمل نکرد و رهبری تصریح کردند که شروطی که گذاشته بودیم، عملیاتی نشد و از خطوط قرمز عبور شد. رهبری این مسائل را پذیرفتند تا این جریان فرصت پیدا کند و طرح خود را به آزمون بگذارد. اما وقتی حجت برای مردم و مقامات تمام شد و کار انجام نگرفت، رهبری درها را بستند و در مواقعی اعلام کردند که نه مذاکره می‌کنیم و نه جنگی خواهد شد. این در حالی است که دشمن تهدیدهایی را مطرح می‌کند.
دولت ترامپ با توجه به ویژگی‌هایی که دارد و موضع متبخترانه و متکبرانه و پیش‌شرط‌های غیرقابل قبولی که ارائه می‌کند، رهبری صراحتا اعلام کردند که ما به‌هیچ‌وجه مذاکره نخواهیم کرد. مذاکرات مبتنی بر پیش‌شرط‌های غیرقابل‌قبول، برای هیچ ملت مستقل و آزاده‌ای قابل‌قبول نخواهد بود؛ بنابراین، به نظر نمی‌رسد که مواضع رهبر انقلاب تغییر کرده باشد؛ بلکه باتوجه‌به امیدهایی که در مردم وجود دارد، ایشان فرصت‌هایی را برای آزمون دیدگاه‌های مختلف فراهم کردند. آنها اقداماتی را انجام داده بودند تا از همین طریق مسائل را حل کنند. اما وقتی دیدند که رهبر انقلاب چنین موضع صریحی اتخاذ کردند، از این موضوع احساس تعجب کردند، زیرا ممکن است تمام برنامه‌هایشان به هم ریخته باشد و آنچه تصور می‌کردند محقق نشده است. درواقع، اگر کسی مواضع رهبر انقلاب را در طول سال‌های گذشته بررسی کند، می‌تواند یک منطق مشخص و مستمر را در مواضع ایشان نسبت‌به مذاکرات مشاهده کند.

اگر نکته‌ای باقی مانده است، بفرمایید.
حفظ منافع ملی به‌عنوان یک شاخص مهم در بررسی مذاکره یا عدم مذاکره مطرح می‌شود. اگر مذاکره‌ای وجود داشته باشد که به ارتقای منافع ملی منجر شود، باید آن را دنبال کنیم. اما اگر برآوردی از مذاکره وجود داشته باشد که به منافع ملی آسیب بزند، آن مذاکره نباید انجام شود. در واقع، مذاکره ذاتا خوب یا بد نیست، بلکه یک ابزار است که باید در زمان مناسب از آن استفاده کرد؛ زمانی که احساس می‌کنید برآورد شما به نفع منافع ملی است، باید مذاکره کنید و زمانی که مشخص شود که مذاکره به نفع منافع ملی نیست، باید از آن خودداری کنید. در شرایط فعلی، باتوجه‌به تجربیات گذشته، عاقلانه نیست که به مذاکره روی بیاوریم، زیرا مشخص شده که این نوع مذاکرات نه‌تنها منفعتی نداشته، بلکه ضرر هم داشته است. عقل حکم می‌کند که از تجربیات گذشته درس بگیریم و اقداماتی را که قبلا نتیجه‌ای نداشته و آسیب‌زا بوده‌اند تکرار نکنیم. شرافتمندانه نیست که به‌طور مکرر به طرف مقابل مراجعه کنیم.  درباره ویژگی‌های یک مذاکره خوب و زمینه‌های آن، به طور کلی باید گفت که مذاکره خوب باید در شرایط برابر انجام شود. به عبارت دیگر، در روابط بین‌الملل ما از اصطلاح «بازی برد-برد» (Win-Win situation) استفاده می‌کنیم. این بدان معناست که هر دو طرف مذاکره باید احساس کنند که می‌توانند امتیازاتی را کسب کنند؛ به‌طوری‌که نتیجه مذاکره مثبت باشد. این نوع مذاکرات را «Positive some games» می‌نامند. اما آنچه آمریکا در ارتباط با جمهوری اسلامی ایران می‌خواهد، یک بازی حاصل‌جمع صفر است، یعنی «Zero some games». به این معنا که اگر بازی ۱۰امتیاز داشته باشد، آمریکا می‌خواهد تمام ۱۰امتیاز برای خود او باشد و ایران هیچ امتیازی نداشته باشد. این همان چیزی است که اسراییل و آمریکا خواهان آن هستند.