زهرا بذرافکن - سرویس فرهنگی: «ضد» فیلمی است در ژانر تریلر-سیاسی که در سال 1400 ساخته شده و در جشنواره فجر چهلم برنده سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه و همچنین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی نادر سلیمانی در نقش ناصر شد. این اثر پس از فیلمهای ماجرای نیمروز، مصلحت و ... که با موضوعات جریان نفوذ در دهههای 50 و 60 ساخته شدهاند، از نگاهی متفاوت به ماجرای ترور شهید بهشتی میپردازد. داستان درباره یک ضد قهرمان به اسم سعید است که در زمان ریاست جمهوری بنی صدر در اوایل دهه 60 عضو سازمان منافقین است و در ادامه در پروژه ترور شهید بهشتی همکاری میکند.
یک روایت ِ تاریخی از امروز
در عین اینکه نگاه ضد در میان همه آثار با موضوعیت نفوذ، یگانگی ویژهای دارد و از منظر تازهای مخاطب را به تماشای این ماجرا دعوت میکند، با این حال از شعارزدگی در امان نمانده است. شخصیتها در ورطه تک بعدی بودن و زاویه دید محدود غوطهور شدهاند و تکرار و کلیشه در داستان، مخاطب را خسته میکند. تلاش ابتدایی روایت برای بیانی شفاف بدون سوگیری مستقیم ستودنی است اما به زودی اسیر همین دام میشود. بازی ضعیف شخصیت اصلی نیز به این ضعف دامن زده و این نگاه تازه را با بیان شعاری مریض کرده است. در نهایت آنچه فیلم را از یک سقوط آزاد حتمی نجات میدهد سکانس پایانی است که جریان نفوذ را از روایتی گنگ در دهه 60 به امروز و این لحظه متصل میکند.
ضد، یک عاشقانه پر نفاق
ربیعی، کارگردان اثر با روایت یک عاشقانه در فیلم تلاش کرده است تا داستان را از حالت تک بعدی یک رازآلود سیاسی خارج کند اما زیاد در روایت موازی این دو و توزیعش در کل فیلم موفق نبوده و بیشتر به رها شدگی خرده روایتها در میان فیلم میماند که برای فهم منطق روایی آن به مخاطب خوراک کافی داده نشده است. به نظر میآید ایده پشت فیلم قوی است اما در پردازش شکل نگرفته و کمیتش لنگ است. ماجرای عاشقانه فیلم خیلی زود جان میگیرد و شخصیت محوری قصه بدون هیچ درنگی با آن همراه میشود. بیننده از این میزان آزادی عمل و فکر یک عضو مهم سازمان منافقین متحیر میشود اما در ادامه، داستان عاشقانه بدون منطقی محکم از اهمیت میافتد و به دست سعید کامل از صحنه فیلم محو میشود.
پای روایت ضد روی گاز
فیلم از وسط یک ماجرا آغاز میشود. طراحی صحنه و لباس و به طور کلی میزانسن خوب و دقیق جایی برای ابهام باقی نمیگذارد و مخاطب را به دهه پرماجرای ۶۰ میبرد. هنوز چند دقیقه از ماجرا نگذشته که پای یک داستان عاشقانه در روایت باز میشود. کمی که جلوتر میرویم انگار همه چیز واضح باشد، مخاطب وادار به همراهی با ریتم تند فیلم میشود، ضربآهنگی که سوالهای زیادی از مخاطب را بی پاسخ گذاشته و رد میشود. پردازش بی قاعده به روایتهای موازی فیلم، خط داستان را از دست مخاطب در میآورد و او را سردرگم میکند. سعید در ابتدای فیلم علیرغم اینکه در میانه فعالیتهای سیاسی و چریکی است به سادگی تن به رابطه عاشقانه قدیمی میدهد و دقیقا مشخص نیست تعلق خاطرش به سازمان اولویت است یا یک عشق قدیمی، آنچه روشن است نه تا نیمه فیلم که تا انتهای آن به سوالات مهمی پاسخ درستی داده نمیشود. سابقه ورود سعید به سازمان منافقین و چگونگی این حد از نفوذ و برش در حزب جمهوری اسلامی سوالی است که در داستان با وجود عینیت نداشتن شخصیت سعید با یک چهره واقعی، بی پاسخ میماند.
شخصیت پردازی علیه ضد
شخصیتهای فیلم بسیار به اندازه و دقیقاند. شخصیت ناصر که مافوق سعید در سازمان منافقین است، یکی از نمونههایی است که در عین این که خیلی دقیق و خوب بازی شده اما با پردازش ضعیف تلف شده است. این ضعف در باقی شخصیتهای فیلم نیز جاری است. بسیاری از مواردی که مخاطب برای تداعی درست از شخصیتها و روایت نیاز به تبیین دارد دچار خلاای است که پاسخ آن به عهده مخاطب گذاشته شده و رها میشود. به عنوان مثال در کشاکش دوراهی ایجاد شده برای سعید میان بیتا و سازمان، بیننده چیزی ندارد تا به آن چنگ بزند و این رفت و برگشتهای ذهنی سعید را حلاجی کند، بنابراین یک جا او را عاشق واقعی و یک جا یک چریک دیوانه میبیند و بین این دو مردد میماند.
در قصه اصلا معلوم نیست که سازمان منافقین چرا به سراغ بیتا میرود و اینکه آیا با صحبت او که به ماجراهای پدرش در ایران اشاره میکند خط و ربطی دارد یا خیر. به نظر میآید شخصیتهای کلیدی و دقیقی که هر کدام نقش خود را در روایت دارند دچار گمگشتگی شده و سهمشان در روایت به خوبی توزیع نمیشود. این خلاای است که به خط داستانی فیلم آسیب زده و روایت را از ریل خارج کرده است.
به نقل از سعید مستغاثی، منتقد و کارشناس سینما اصل فیلمنامه با نام «بیتا، منیژه و اعظم» داستان سه زن را در ارتباط با محمدرضا کلاهی روایت میکرده که در حادثه ترور و انفجار در دفتر حزب جمهوری دخیل بوده اند. اعظم، همسر ناصر و در این بین ایفاکننده نقش اصلی در همکاری برای انفجار بوده که از روایت حذف شده. علت ورود اعظم به رابطه سعید و بیتا، آگاهی به بی انگیزگی سعید نسبت به فعالیت سیاسی بعد از بازگشت بیتا به ایران بوده است. این گوشه از روایت در فیلم جامانده و مخاطب نمیداند کی و چرا پای بیتا به سازمان باز میشود و چرا منیژه با این جدیت به دنبال سردرآوردن از کار اوست. از این علامت سوالهای بزرگ در فیلم کم نیست و این در حالی است که بخشی از فیلمنامه که بیشتر از صحنههای سعید و بیتا بوده است، حذف شده. با این حال آنچه نمیتوان نادیده گرفت جسارت این روایت در به صدا در آوردن زنگ هشدار نسبت به جریان نفوذ در کشور در عصر حاضر است.