آگاه: یکی از این جلوهها، همدلی ایرانی است که در بزنگاههای حساس و حیاتی فرصت بروز و ظهور مییابد؛ جلوهای که نه یک استثنا بلکه یک قاعده است اما کمتر تلاشی برای تئوریزه شدن آن صورت گرفته است. یادداشت پیشرو، درآمدی برای ورود به اینگونه تلاشهاست.
استعارهها، راهی برای فهم ملموس همدلی ایرانی
استعارهها به ما امکان میدهند تا مفاهیم پیچیده را با استفاده از تصاویر ملموس توضیح دهیم و فهم عمیقتری نسبتبه آنها به دست آوریم. استعارهای که در این خصوص به کار ما میآید، استعاره «باغ و بیشه» است. با تکیه بر این استعاره، تلاش میکنیم تا ابعاد مختلف مفهوم همدلی را روشنتر درک کنیم.
استعارهها نقشی کلیدی در انتقال مفاهیم دارند. متفکران حوزه شناخت معتقدند که ذهن انسان مفاهیم را عمدتا از طریق تجربههای تصویری و ملموس درک میکند. این تجربهها از دوران کودکی بر اساس مفاهیم پایهای مانند بالا و پایین، چپ و راست، عمق و سطح شکل میگیرند و سپس مفاهیم پیچیدهتری مانند عدالت یا آزادی از ترکیب همین اصول اولیه ساخته میشوند؛ بنابراین استفاده از استعارههای ملموس ابزاری موثر برای بیان و تبیین مفاهیمی است که در ظاهر پیچیده به نظر میرسند. بر همین اساس، از استعاره باغ و بیشه برای توضیح مفهوم چندبعدی همدلی استفاده میکنیم.
همدلی در این بحث، صرفا یک کنش گفتاری یا معادلهایی مانند دلسوزی و همدردی نیست، بلکه مقولهای چندلایه است که با کمک استعاره باغ و بیشه میتوان ابعاد مختلف آن را بررسی کرد. باغ نمادی از فضایی فطری و مبتنی بر همدلی است، جایی که مرزها مشخصاند و قاعدهای طبیعی برای رشد و هماهنگی وجود دارد. در مقابل، بیشه سرزمینی بینظم با مرزهای نامشخص است که نظام آن بر اساس ضرورتها و توافقات مصنوعی شکل گرفته است.
قانون حاکم بر باغ قانون عطوفت و همبستگی است، فضایی که در آن همه اجزا به صورت طبیعی به یکدیگر مربوطاند. باغبان نقش کلیدی در فراهم کردن زمینه رشد طبیعی موجودات باغ ایفا میکند. این در حالی است که بیشه فضایی است که اجزای آن (اعم از درختان، بوتهها و خارها) در تقابل با یکدیگر قرار دارند و همزیستی آنها تنها با قوانین پیچیده و مبتنی بر معامله ممکن میشود. محصول باغ میوهای رسیده است که نشانه رشد طبیعی و هماهنگی است اما محصول بیشه موادی خام است که به پردازش و تغییر نیاز دارد تا قابلیت استفاده پیدا کند.
جوامعی که براساس منطق بیشه شکل گرفتهاند، جامعههایی مصنوعی هستند که تلاش میکنند میان اجزای متضاد توافق ایجاد کنند. در چنین جوامعی افراد بهشکلی ساختگی به یکدیگر پیوند خوردهاند و طبیعتا قواعد خاصی برای حل منازعات برقرار شده است. در نقطه مقابل، جوامع مبتنی بر باغ ساختاری ارگانیک دارند که تعاملات انسانی در آنها بدون ستیز و با محوریت صلح سامان مییابد.
راه شناخت جامعه باغ و بیشه
اهالی باغ ممکن است دچار توهم بیشه شوند. یعنی بهجای حفظ نظام فطری خود، تلاش کنند ساختارهای مصنوعی بیشه را پذیرفته یا تقلید کنند. همانطور که میل دائمی اهالی بیشه، تبدیل فضای خود به باغ است. در یک مطالعه جامعهشناسانهای که سال گذشته ازسوی گروهی از محققان ایتالیایی انجام شد، مشاهده کردند که حتی در جوامعی که بیشتر شبیه به بیشه هستند، رفتارهایی استثنایی و نادر وجود دارد که شایسته توجه دقیقاند. این رفتارها نشاندهنده تمایل ضمنی افراد به حرکت به سمت فضایی شبیه به باغ است؛ فضایی که پایههای آن بر همدلی حقیقی بنا شده باشد. رفتارهایی مشاهده شد، مانند ماهیگیری که جان خود را به خطر انداخت تا مهاجران غیرقانونی را نجات دهد، یا یخچالهای همبستگی در برزیل که به حمایت از زبالهگردان اختصاص یافتند. این نوع اقدامات، استثناهایی هستند که میتوانند الهامبخش تبدیل آنها به قواعد اجتماعی شوند.
اما در جامعهای که همدلی قاعده اصلی است، به تجربههای فرهنگی و لمس واقعی آنها نیاز داریم. چنین تجربههایی به ما امکان میدهند از حالت انزوا یا «بیشهواری» ذهنی به واقعیت «باغبودگی» و درک جامعهای بر پایه همدلی برسیم. دانالد وینیکات، روانکاو در کتاب خود، «بازی و واقعیت»، مطرح میکند که انسان برای درک خود و جهان بیرونی نیازمند عبور از فضاهای گذار است. در کودکی، اسباببازیها نقش این گذار را ایفا میکنند و در بزرگسالی، تجربههای فرهنگی و تعاملات جمعی این نقش را به عهده میگیرند. بنابراین، ورود به فضای باغبودگی مستلزم مشارکت در تجربههای فرهنگی و افزایش آگاهی نسبتبه آنهاست. فعالیتهایی همچون پویشهای اجتماعی نمونههایی از این تجربههای فرهنگی هستند که به تحلیل، فهم و تبیین بیشتری نیاز دارند. این آگاهی به ما کمک میکند تا همدلی را در سطحی عمیقتر بفهمیم و در مسیر تبدیل توهم بیشگی به واقعیت باغبودگی حرکت کنیم. در جامعه ایرانی، رفتار همدلانه بر سر بزنگاه و بهصورت خودکار و جلوتر از حرکت مسئولان، دیده میشود. مردم تجربههای فرهنگی همدلانه را نه با ضرب و زور که به شکل نوعی رفتار عادتواره از خود بروز میدهند. در چنین فضایی قاعدتا همدلی نه یک استثنا که یک روال جاری است و حقیقت باغبودگی آن را نمایان میسازد.
راه توسعه رفتارهای همدلانه
ما انسانها برای تجربه جهان و فهم آن به زاویه دید یا پرسپکتیو نیاز داریم. برخلاف اشیایی که هیچ تفاوتی برایشان در مواجهه با جهان وجود ندارد، ما ذهن داریم و از طریق آن جهان را تجربه و در آن عمل میکنیم اما این تجربه تنها با یک زاویه نگاه حاصل نمیشود بلکه ما به دیدگاههای متنوعی نیاز داریم که بتوانند درک ما از جهان را گسترش دهند. اگر تنها محدود به زاویه دید خود باشیم، محبوس در تفکر و تجربه شخصی خواهیم ماند. اما زمانی که دیدگاه دیگران را مدنظر قرار دهیم، درمییابیم که دنیا میتواند از زوایای مختلف دیده شود. این فرآیند به ما امکان میدهد نهتنها بیطرفانهتر با واقعیت مواجه شویم، بلکه دیدگاهی بالاتر و جامعتر نسبت به اتفاقات اطرافمان پیدا کنیم.
برای توضیح بهتر، میتوان سه نوع نگاه به جهان را مطرح کرد: نگاه عامل، نگاه مشاهدهگر و نگاه تعاملگر. هر یک از این سه دیدگاه نقش خاصی در نحوه تجربه و فهم جهان دارد.
نگاه عامل، نگاهی مستقیم و بیواسطه است که در لحظه روی میدهد. در این حالت با جزئیات دقیق و بدون فاصله با واقعیت مواجه هستیم؛ برای مثال، وقتی شنا میکنیم، وجودمان تماما درگیر آن عمل است و تجربه لحظهای داریم؛ جزئیات آشکار میشود و تمامی توجه ما به همان زمان و مکان متمرکز است.
نگاه مشاهدهگر حالتی متفاوت دارد. در این نوع نگاه، انگار از فاصلهای بالا به خودمان یا مسیرمان مینگریم. این دیدگاه امکان ارزیابی، تحلیل و فاصله گرفتن از تجربه را فراهم میآورد. گویی با یک چشم سوم به عملکرد و انتخابهای خود نگاه میکنیم و میتوانیم مسیرها و نتایج احتمالی را ببینیم؛ تصویری کلنگر از واقعیت.
نگاه تعاملگر اما زمانی رخ میدهد که با فرد یا افراد دیگر وارد ارتباط میشویم. از این طریق، دیدگاههای جدید خلق میشوند که متعلق به هیچیک از طرفین نیستند، بلکه در فرآیند تعامل شکل میگیرند. نتیجه این تعامل، فضایی بینابینی است که دو نگاه مجزا را به یکدیگر متصل کرده و ما را در دریافت مشترک شریک میکند. این دیدگاهها امکان برقراری ارتباط عمیقتر را میان افراد فراهم میکنند.
این سه نوع نگاه که از کتاب «فاصلهها» اثر هایدی مایبام برگرفته شدهاند، پایههایی برای فهم بهتر جهان هستند. مسئله اساسی این است که چگونه این دیدگاهها را در خود و دیگران پرورش دهیم تا آگاهی عمیقتری نسبت به تجربیات پیدا کنیم. فهم اینکه چطور بین این سه نوع زاویه دید حرکت کنیم یا آنها را جایگزین کنیم به ما کمک میکند که تجربههای خود را غنیتر سازیم؛ برای مثال، یکی از روشها این است که جایگاه نگاه عامل و مشاهدهگر را در خود تغییر دهیم. وقتی در حال تجربهای هستیم، آن را از حالت عامل به مشاهدهگر انتقال دهیم. این کار به ما اجازه میدهد تا از لحظه فاصله بگیریم و آن را بهتر ارزیابی کنیم. معمولا وقتی به خاطرات گذشته فکر میکنیم، ناخواسته از نگاه مشاهدهگر استفاده میکنیم اما اتفاقات اخیر همچنان از طریق نگاه عامل در ذهن ما شکل دارند.
موضوع دیگر، تغییر جایگاه نگاهها در تعامل با دیگران است. معمولا هر کس نسبت به خودش نگاه عامل دارد و دیگران را از زاویه دید مشاهدهگر ارزیابی میکند؛ اما اگر این جایگاهها عوض شوند، ما قادر خواهیم بود نهتنها خودمان را بهتر بفهمیم، بلکه بیشتر با دیگران همدل شویم. مثلا اگر درباره دیگران صحبت کنیم، از زاویه عامل نگاه کنیم؛ طوریکه گویی در لحظهای زنده آنها را تجربه میکنیم. یا اگر بخواهیم درباره خودمان حرف بزنیم، از دید دیگران به خودمان نگاه کنیم؛ یعنی خودمان را همانگونه ببینیم که دیگری ما را مشاهده میکند.
این تغییر جایگاهها میتواند روابط میانفردی را عمیقتر کند و آگاهی ما نسبت به جهان و تجربیات انسانی را ارتقا دهد. این فرآیند تنها یک انتخاب فردی نیست، بلکه ابزاری برای یادگیری همدلی و فهم بهتر دنیاست.
مسئله مهمتر آن است که از تعامل و تبادلنظر میان دیدگاههای مختلف، فرآیندی ایجاد میشود که به شکلگیری یک دیدگاه مشترک منتهی میشود. این رخداد زمانی امکانپذیر است که فرد بتواند خود را جای دیگری قرار دهد و از زاویه دید او به واقعیت بنگرد. تجربه همدلانه زمانی پدیدار میشود که ما نهتنها جهان را از منظر دیگران ببینیم، بلکه بتوانیم حس و تجربه آنها را درک کنیم. این دیدگاه، ممکن است شامل نقش عامل، مشاهدهگر یا حتی تعاملگر باشد اما ساختار آن یکسان است، هرچند محتوای آن تفاوتهایی داشته باشد.
هدایت تجربههای همدلانه به شاهراه خیر جمعی
با این مقدمه، زمینه مناسبی فراهم میشود تا به دیدگاههای مشترکی درباره موضوعات مختلف دست یابیم. این فرآیند میتواند تجربههای همدلانه را عمق ببخشد و ما را به یک خیر جمعی برساند. تجربههای همدلانه میتوانند ما را به توافقی درباره نفع عمومی هدایت کنند و علاوهبر آن، راهی برای دستیابی به حقوق مشترک باز کنند. چنین تجربههایی نهتنها امکان خلق و درک مشترک را فراهم میآورند، بلکه درعینحال بر پایه فرهنگ و خلق و خوی مشترک، ما را بهسمت حس و زبانی مشترک سوق میدهند.
به این ترتیب، همدلی به معنای قراردادن خود در جای دیگری و تفکر از زاویه دید او، پایه بنیادینی برای دستیافتن به زبان مشترک، نفع متقابل و ارزشهای مشترک است. مفاهیمی همچون خیر جمعی، حق مشترک، حس مشترک و حتی خلق مشترک همه نتیجه تجربههای همدلانه هستند. این فضایی که همدلی ایجاد میکند، آگاهی جدیدی به همراه دارد، آگاهی نسبتبه اهمیت و ارزش اینگونه تجربهها. مواجهه همدلانه از طریق پویشهای اجتماعی نظیر ایران همدل، فضای جدیدی برای کنشهای معنادار ایجاد میکند که در آن، این کنشها از حالت استثنا خارج شده و به قاعدهای فراگیر تبدیل میشوند.
عناصر کلیدی همچون شراکت، تفاهم، توافق، تعامل و تعاون نیز بر بستر همدلی شکل گرفته و تقویت میشوند. وفاق، پیش از ظهور همدلی غیرممکن است؛ چراکه خود همدلی مقدمهای برای وفاق است. به همین ترتیب، تعاون نیز بر مبنای همدلی شکل میگیرد. با ایجاد دیدگاههای مشترک از طریق تجربههای همدلانه، فضایی برای تعامل موثرتر پدیدار شده و جامعه را قادر میسازد تا به انسجام و یکپارچگی بیشتری دست یابد.
فهم هم سرگذشتی و هم سرنوشتی با استعاره درخت
در انتها میتوان استعاره درخت را بهعنوان نمایی استعاری برای توضیح بیشتر این مفاهیم در نظر گرفت. همدلی میتواند مانند ریشههای درخت عمل کند که نهتنها گذشته ما را قوام میبخشد و تاریخمان را پیوند میدهد، بلکه هویت ما را پایدارتر میکند. همچنین، همدلی امید و انگیزه برای مواجهه با زمان حال را ایجاد کرده و امکان تداوم حرکت جمعی را فراهم میآورد. گذشته خوب ما با کمک همدلی زنده نگه داشته میشود و همین امر ما را قادر میسازد تا از تجربیات تلخ عبور کرده و مسیر آینده را روشنتر کنیم.
همدلی نهتنها حال ما را مستحکم ساخته و امکان بازتولید تجربیات مثبت را مهیا میکند، بلکه آینده روشنی نیز برایمان طراحی میکند و چشمانداز مشترکی به ما میبخشد. همانطورکه درخت ریشهای قدرتمند دارد که باعث رشد شاخهها و گسترش تنه آن میشود، هر شاخه نیز بازتاب ریشههایی است که عمق بیشتری یافتهاند. این استعاره نهتنها هویت گذشته ما را تعریف میکند، بلکه تصور روشنی از اکنون و آینده ارائه میدهد.
این درختان، خانوادههای باغاند؛ با خاطره، ریشه، تاریخ و آینده. تنهای محکم، شاخههایی گسترده و افقی بزرگ دارند که متکثر و متنوع است. اینها یک درخت و یک باغاند که واقعیتی میسازند و پایداری و همدلی ایرانی را نمایان میکنند. همدلی عاطفی، پیوند خاطره، امید و حال را شکل میدهد و ذهن جامعه ایران برای چنین همدلی آمادهتر است، چون جامعهای ایمانی با مناسکی برای کنار هم بودن است. کافی است این آگاهی و تجربه زیسته در باغ را دریابیم، چراکه حتی تجربه اشتباه در باغ ارزشمندتر از تجربه صحیح در محیطی بیارتباط است. ذهن باغ ایران ظرفیت بالاتری برای همدلی نشان میدهد.