آگاه:

نه بندر حال خوش دارد، نه هرمزگان بیاساید
نشد از درد و محنت، لحظه‌ای ایران بیاساید
تقاص چیست این؟ باد اَفره سختِ گناهِ کیست؟
که ایران حق ندارد یک نفَس، از جان بیاساید
و حکمت چیست؟ قسمت نیست کنجِ جامه‌دانِ ما
لباس مشکی و شال عزا یک آن بیاساید؟
چرا شد مَسقط الرّأس مصیبت مُلک جم، تا خود
به قصرِ خویش «قارون» لَم دهد، «هامان» بیاساید
وطن چون مرتع خشکی است بی شمشاد و آویشن
بگو تا ایل برگردد، بگو چوپان بیاساید
به چاه از مکر و تلبیس برادرها پناه آورد
خدا می‌خواست یوسف گوشه زندان بیاساید!
چرا اردی بهشت، اردی جهنّم می‌شود هرسال؟
خدایا رخصتی، یک لحظه این سامان بیاساید
عباس احمدی