آگاه: «افعی تهران» در ۱۴قسمت سعی کرد، قاتل سریالی را مخفی نگه دارد که این مخفی ماندن در واقع استعاره از همین جنایتهای خرد و کلان ارتکابی خفی و آشکار یا در [آستانه] ارتکاب ولی مخفی بسیاری از آدمهاست. این سریال اما در قسمت آخر و پایانبندی درنهایت نشان داد آرمان بیانی همان افعی تهران است که با هنر کارگردانی و صحنهسازی توانست در [آستانه] دستگیری قسر دررفته و با برگشت همسر سابق و پسرش به زندگی او و همراهی تراپیستش با وجود فهمیدن اینکه او قاتل است، به زیست عادی خود ادامه دهد. در این میان، همهچیز طبق منطق اصل روایت پسین بر مبنای رخداد پیشین است و نمایانی یک انسان پر زخم و جانی که به زیست میانه خود (بین انسانیت سیال و جانی بودن معلق) ادامه میدهد. اما شاید این نکته، ابهام و سوال برای عدهای ایجاد شود که پس امر اخلاقی، ذات امیدآفرینی و درونمایه امنیتمحوری کجای این پایانبندی قرار دارد؟
پایانبندی که در فرامتنش اینگونه القا میکند که بزهکار/جنایتکار به دلیل موجه آنچه از کودکی بر او گذشته، در میانسالی و سایر مقاطع سنی محق به انتقام، تلافی و درنهایت رهاشدگی است. این استدلال درست است و در واقع میتوان این ایراد را به این فرامتن و پایانبندی گرفت که مخاطب را مجاب میکند بپذیرد که حق دارد هر زمانی که دلش میخواهد انتقام زخمهایش را از مسببان و مشابه آنها بگیرد و به هیچ میزان و عدلی هم پاسخگو نباشد، چرا که آسیب دیده است و دست خودش نیست.
اما این سوی ماجرا را هم باید دید که آسیبهای روحی و تروماهای روانی که با یک انسان از بدو تولد تا بلوغ جنسی و اجتماعی و سپس عقلی همراه است، بههرحال عمق مخفی ماندن و سطح تلافیجویی را همیشه همراه خود داشته و در بزنگاهها اگر عقل فردی، خرد اجتماعی و اخلاق عمومی آن را کمک نکنند، طغیان خواهد کرد. پس زمانی که فرد یاغی میشود تنها بازوی امنیت ساختاری میتواند به تداوم تراوش جنایتش پایان دهد و پیش از آن همان مکانیزمی که از عقل و خرد گفته شد. ولی آیا این چرخه متوقف خواهد شد؟ آیا اگر پایانبندی سریال اینگونه بود که «بیانی» شناسایی و دستگیر میشد یا ازسوی تراپیستش لو داده و به ارکان امنیتی معرفی میشد و در این حین همسر سابقش او را با بردن فرزندش ترک میکرد. نتیجهگیری، جمعبندی و فرامتن این میشد که بفرمایید این عقوبت و سرانجام یک جانی و جنایت است؟ و ما چقدر خوبیم و چقدر دنیا گلستان است و تمام؟
اینکه تصور کنیم افعی تهران در پایانبندیاش دارد شر، شرور و شرارت را تئوریزه میکند و چیزی غیر از این نیست، غلط است، چون اگر همان مدل دستگیری که بالاتر گفتم رخ میداد، این یعنی تحقق امر اخلاقی و امنیتی که پایان جنایت حاصل از تروما زندان و اعدام است و باقی آدمها پند و اندرز گرفته و با خودآگاهی اجازه بیرون زدن عفونت چرکی روح و روان خود را نمیدهند، یا بهنوعی پاک کردن صورتمسئله است؟
اتفاقا تاکید بسیار سریال در اکثر قسمتها بر روابط پدر پسری در بین سه نسل است، تاکید بر آسیبی که از سوی مادر به فرزند وارد میشود و از سمت پدر مهر تایید و تاکید میخورد و درنهایت گسست بنیاد خانواده و چنین حاصلی را نمایان میکند. اتفاقات بسیار در مهد و مدرسه پسرک و توجه به بنیان تربیت از دل خانواده و بنیاد تعلیم از دل آموزشوپرورش و مبنای آگاهی از عمق فرهنگ جامعه و اخلاق اجتماعی است. و میخواهد بگوید اگر این سیر و روند درست شود دیگر زخمی نخواهد ماند که مگسی رویش بنشیند و ابزار قانون و امنیت بخواهد تکلیف زخم و مگس را با هم یکسره کند.
درواقع «افعی تهران» میخواهد بگوید اگر درک و همراهی درست از ابتدای کودکی رخ دهد، فرد هیچگاه در آستانگی آسیب قرار نگرفته و به [آستانه] تلافی، انتقام و جنایت هم نزدیک نخواهد شد. در غیر این صورت، همگان یک مار درونی دارند که چون از بچگی با آن بزرگ و تبدیل به افعی شده، و این جامعه، نهاد خانواده، و بخشی از ساختار و سیستم در این افعی شدن نقش ایفا خواهد کرد و بدیهی است که شناسایی نشود، توسط درمانگر همراهی و در اجتماعات عالم رها و با آن حس همذاتپنداری شود، چون همه زخمی هستند و دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
درواقع ما باید تئوریزه نشدن شر و شرارت را از بدو تولد در سازوکار تربیت انسانی-الهی نهادیه کنیم که مجبور به توجیه تئوریزهانگاری آزادی شر و شرور نشویم و گمان نکنیم این چنین پایانبندی یعنی نفی و نهی امر اخلاقی و سیستم امنیتی؛ چراکه اگر از ابتدای پیامد و شکلگیری یک زخم، اصلاح و ترمیم صورت پذیرد، آن مار درونی تبدیل به اژدها و افعی نخواهد شد که دامان همه را بگیرد.