۳ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۶

کتاب «پری خانه ما» آخرین اثر بهناز ضرابی‌زاده است که امسال در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران رونمایی شد.

آگاه: این اثر شامل خاطرات ۹خانواده شهید استان همدان است که بیش از دو شهید تقدیم انقلاب کرده‌اند. ضرابی‌زاده در این کتاب سراغ مادر، همسر، خواهر و برادر شهدا رفته تا قصه زندگی و رشادت آنها را به رشته تحریر درآورد.

چندصدایی خوشایند
بهناز ضرابی‌زاده که پیش از این کتاب‌های موفقی چون «دختر شینا» و «ساجی» را در کارنامه حرفه‌ای خود دارد، این‌بار به سراغ اهالی شهر خود، یعنی همدان رفته است. او خانواده‌های چند شهید را سوژه نوشتن قرار داده و خاطرات آن‌ها را به زبانی ساده و صمیمی نقل کرده است. وی در مقدمه کتاب می‌گوید که هدفش نوشتن خاطرات مادران شهید بوده اما به‌دلیل فوت تعدادی از این مادران، پای خاطرات دیگر افراد خانواده مانند برادر، همسر و خواهر نشسته است. از قضا همین موضوع باعث چندصدایی شدن خوشایند این روایت‌ها شده و خواننده از چند زاویه به دیدن زندگی این شهدا می‌نشیند.

نامه بعد از شهادت
حاصل ساعت‌ها نشستن پای صحبت خانواده‌های شهدا شده ثبت لحظات ناب و تلخی که این خانواده‌ها تجربه کرده‌اند. جایی که از زبان همسر شهید می‌نویسد: «فردای روزی که ایرج شهید شد پستچی زنگ زد گفت: نامه دارین از جبهه. نامه ایرج بود با دست لرزان نامه را باز کردم یک‌دفعه آن فضای سنگین غم و غصه شکست. همه سرتاپا مشکی بودیم اما می‌خندیدیم. در و دیوار پرچم و پارچه عزا بود اما ما شاد بودیم با شادی بچگانه‌ای گفتم: ایرج زنده‌ست نامه فرستاده، توی نامه نوشته بود اگر من شهید شدم ناراحت نباشید این راهی است که سعادت من در آن است.»

مادران چشم‌انتظار
به تصویر کشیدن چشم‌انتظاری مادران و خانواده‌های مفقودالاثرها در کتاب «پری خانه ما» با هنرمندی و ظرافت خاص انجام شده است. تجربیاتی که هر مادر مفقودالاثری بارها آن را از سر گذرانده است: «هنوز وقتی صدای زنگ در یا تلفن می‌آید می‌گویم ایرج آمد، ارسلان آمد. ایرج با پا در می‌زد الهی قربان آن پاهای محکم و مردانه‌اش بروم. آن موقع که ایرج شهید شده بود ما توی حیاط خوابیده بودیم. ارسلان سرباز بود نصفه‌شب رسید و با پا کوبید به در. من و خواهرم به هول از خواب بیدار شدیم و هر دو با هم گفتیم ایرج آمد پری تا صبح سر مرا گرفت توی بغلش و آی ضجه زدیم آی گریه کردیم.»

دلتنگی، این‌بار از نگاه خواهر
دلتنگی خواهران شهدا هم دست‌کمی از مادران شهدا ندارد و نویسنده کتاب از این هم زاویه روایت غافل نشده و هنرمندانه و مستند آن را در قالب کلمات به تصویر کشیده است: «وقتی تورج شهید شد دیگر دلمان نمی‌آمد برویم باغ اما رفتیم. از پشت در صدای بلبلی را شنیدیم در را باز کردیم بلبل روی همان درختی نشسته بود و می‌خواند که تورج می‌نشست و برایمان می‌خواند. رفتم جلو و گفتم: سلام تورج جان خوبی داداشی؟ برامون بخون نزدیک‌تر رفتم؛ خیلی نزدیک بلبل از من نترسید و پرواز نکرد. هنوز هم هست حالا شاید همان نباشد اما هنوز بلبلی روی همان درخت می‌خواند.»

آرزوهای دودشده
آرزوهایی که مادران برای پسرانشان داشتند، رخت و تخت دامادی که همه دود شده و به هوا رفته بود این موارد هم در روایت داستانی پری خانه ما لحاظ شده است. آنطور که در کتاب می‌خوانیم مادر شهید تعریف می‌کند: «وقتی تشک و پتو می‌خریدم می‌گفتم این برای عروسی محسن این یک دست برای عروسی ناصر این هم برای رمضان. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یک روزی این رختخواب‌ها را برای عزای بچه‌هایم باز کنم اگر می‌دانستم دستم می‌شکست و این ملافه‌ها را بااین‌همه ذوق و شوق نمی‌دوختم. شب که همه خوابیدند رختخوابم را برداشتم و بردم پشت در حیاط انداختم محسن و اکرم و اعظم گفتند: مامان چرا اینجا می‌خوابی؟ گفتم: می‌خوام اگه بچه‌ها آمدن برم در براشان باز کنم.»

روزگار سخت همسران
ضرابی‌زاده به روزگار همسران شهدا بعد از شهادت همسرانشان هم می‌پردازد. به سختی‌هایی که بعد از شهادت همسر متحمل شده‌اند. نکات ریزی که تابه‌حال گفته نشده یا کمتر سعی شده بیان شود.
در بخشی از کتاب یکی از همسران شهدا تعریف می‌کند: «این حرف‌ها آزارم می‌داد چه ناجوانمردانه و مظلومانه روزهای سخت از راه رسید. تنها بودیم تنهاتر شدیم. خیلی بد و سخت گذشت اما گذشت. دوران بیوگی شروع شد چه دوران بدی؛ زن بیوه بی‌پناه است، بی‌تکیه‌گاه تمام مسئولیت‌های زندگی افتاده بود روی دوشم. جرات نداشتم با کسی حرف بزنم برادرم از یک طرف سینه سپر می‌کرد مرد صاحبخانه از آن طرف غیرتی می‌شد. دو سال تمام مشکی پوشیدم تمام آن دو سال در تنهایی و غم و غصه گذشت. توی خیابان راه می‌رفتم برایم حرف درمی‌آوردند. می‌رفتم بازار خرید طور دیگری متهم می‌شدم. هیچ‌کس دلش برای تنهایی من و بچه‌هایم نمی‌سوخت عاقبت کارم به قرص‌های آرام‌بخش کشید. تنها کسی که به فکر ما بود پدرم بود عصرها یک کیسه میوه فصل می‌گرفت دستش و می‌آمد سراغ ما و می‌گفت آمدم سراغ صغیرها...»

باور نکردم نیست
بسیاری از تجربیات خانواده‌های شهدا گفتنش آسان است و تجربه کردنش دشوار. بعضی چیزها به زبان آوردنش آسان. آنجا که ضرابی‌زاده از زبان همسر شهید می‌نویسد: «فقط چهار سال با شوهرم زندگی کردم. در هجده‌سالگی بیوه شده شدم. بچه‌هایم از وقتی فهمیدند پدر یعنی چه با عکس پدرشان حرف زدند من هم همین‌طور. هر وقت کارش داشتیم می‌رفتیم می‌ایستادیم روبه‌روی عکسش و حرفمان را می‌زدیم. هیچ‌وقت باور نکردم نیست و شهید شده چون از اول زندگی نبود مثل آن وقت‌ها که ماه‌به‌ماه نمی‌دیدمش هنوز هم فکر می‌کنم جبهه است و برمی‌گردد. سه‌ماهه باردار بودم که رفت جبهه ۶ماه بعد برگشت همان شب بچه‌مان به دنیا آمد.»

دشمن‌شاد نکنیم
نویسنده کتاب «پری خانه ما» از استواری خانواده‌های شهدا هم غافل نشده است. زمانی که در اوج اندوه حواسشان به انقلاب است که کاری نکنند که دشمن‌شاد شوند. آنجایی که ذکر خاطره می‌کند: «مادرشوهرم دستم را گرفت و برد توی یکی از اتاق‌ها و گفت: مرضیه‌خانم تو هم شدی همسر شهید تا همسایه‌ها و دوست و آشنا و مردم نیومدن داد بزن گریه کن هوار بکش مردم که اومدن محکم باش با گریه و زاری نباید روحیه مردمو تضعیف کنیم و اجر بچه‌ها رو از بین ببریم نمی‌خوام منافقین فکر کنن ما ضعیفیم یا کم آوردیم.»

کتابی برای مسئولان
«پری خانه ما» را باید چندبار خواند. مطمئن باشید از وقتی که برای مطالعه‌اش گذاشته‌اید پشیمان نمی‌شوید. این کتاب را می‌توان در زمره کتاب‌هایی قرار داد که روزی دوباره سراغش خواهید رفت. یعنی از آن کتاب‌هایی نیست که یک‌مرتبه خوانده شود و فراموش شوند. کتابی است که می‌تواند تذکر دهد و این رسالت بزرگی است که این کتاب برعهده دارد. به نظر نگارنده، این کتاب را هر مسئولی باید در دفتر کارش داشته باشد و هر چند یکبار به آن سر بزند.
کتاب پری خانه ما در ۲۵۶صفحه سال۱۴۰۳ ازسوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.