محمد بیابانی
در چشمهای ما ببین این مردم خونخواه را
بنگر پس از سیّد حسن، آغاز نصرالله را
محمود تاری
قهرمانِ نبرد حزب الله
مردِ مردانِ مرد حزب الله
جبهه در جبهه لاله گون سنگر
عشق را رهنورد حزب الله
مثل تندر نهیب او گردد
فتح و نصرت نصیب او گردد
گردد او را سپاه حق همراه
خیمه دارد دلم در آن درگاه
باشد از لطف دوست سردارش
قهرمانی به نام نصرالله
دل و جانش همه خدا باور
همه آزادگان ورا یاور
قهرمانی بلند آوازه
می کِشد او نفس نفس تازه
شعر شوق و حماسه را دفتر
دارد از خون لاله شیرازه
بنگر از او شکوه بهروزی
تو بخوان آیه های پیروزی
فاتح رزم بی امان آری
برده از دشمنش توان آری
سرنگون از اراده اش صهیون
سربلند است در جهان آری
بشنو ای دل صلای حزب الله
سر و جانم فدای حزب الله
دل ما و طلوع این گفتار
که بُوَد عشق قافله سالار
می خروشد دوباره نصرالله
آن که باشد دلیر و پرچمدار
می خروشد همیشه آن سَیِّد
مثل دریای بی کران سَیِّد
مردِ میدان پُر خطر آن مرد
شده با عشق همسفر آن مرد
روز رزم و خطر به میدان ها
دارد از جان خود سپر آن مرد
آن که دارد ز پی سعادت را
میخرد گوهر شهادت را
احمد شهریار
با دلهره همین که شنیدم: شهید شد!
چشمم به خون نشست و دلم ناامید شد
عالم سیاهپوشِ غمش گشت و هرکجا
گوشِ زمانه غرقِ کلامِ مجید شد
پیشِ رسول و آلِ رسولِ خدا چنین
عمامه سیاهِ سرش روسفید شد
این جنگ هم کشیده شد آخر به کربلا
سید، «حسین» گشت و عدویش یزید شد
سید حسن پسر شد و سید علی پدر
تا پای جان مرادِ خودش را مرید شد
بودند سخت منتظرش دوستانِ او
امشب برای اهلِ جنان روزِ عید شد
این جنگ، جنگِ سختِ علیهِ رژیم پست
با قتلِ دوست واردِ عصرِ جدید شد
حامد حجتی
آیههای فتح میخوانم به نام خندههایت
تا ملاقات خدا رفته است هرم ربنایت
بیقرارم، بیقرار جاء نصرالله والفت
آیهها و سورهها جاری است در اوج صدایت
میروی تا اوج، تا انا الیه راجعون، چون
غرق حیرت ماندهام در پیشگاه چشمهایت
سینه، مالامال درد است ایدریغا! سیداه!
رفتهای جای تو خالی مانده در این روزهایت
خون تو میجوشد از پژواک فریادی نهفته
بازهم پیچیده در تاریخ مظلومان ندایت
در زمین پژواک درد توست جاری در زمانه
مانده از اقلیم چشمان تو صدها جان بهجایت
دردهای تو بلایی نیست، زیبایی است، زیبا
چونکه فرموده است مولا البَلاء الوُلایَت
نیلهای آبی این سرزمینها بعد نامت
سرختر میجوشد از دریای سرخ بینهایت
سامریها رد اعجاز تو را در خون گرفتند
سامریها را بتاران با تکانی از عبایت
سید مظلوم! ای قد قامت تکبیر در خون
با اذان عشق در گوش زمان جاری، صلایت
راه تو راه حسین بن علی در بیکرانهاست
نام تو لبریز از عشق است عشق دلربایت
اربا اربای تنت را بادها در خود شکستند
اشکها باران شدند انگار در کرب و بلایت
شیعه حیدر شدن یعنی که با فرق پر از خون
استخوانی در گلو باشی بهوقت ابتلایت
در نجف بیروت جاری میشود با ذوالفقارت
کربلا لبنان به آغوشش کشیده با ردایت
عصر یک روز پر از باران نشستم رو به لبنان
سیبها را هی تعارف میکنی جانم فدایت!
سیبها را مثل زیتونهای غزه دوست دارم
سیبهایی که رسیده در تب انگشتهایت
عصر یک روز گرفته، چشمهایم خون و داغ است
عطر یک پیراهن معصوم پیچید از قبایت
عاشقانه دوستت دارند ایرانها، جهانها
عاشقانه داغ بر دل مانده از عطر هوایت
نام تو سید حسن، نصر من الله است راهت
نام تو پیوند دارد باشکوه ندبههایت
رفتنت انگار در خود آمدن دارد دوباره
رجعت سرخ شهیدان، انبیا و اولیایت
صبح نزدیک است سید! خون تو این را گواهی
من، خودم، عطر سواری را تنفس میکنم در ماورایت
محمدمهدی سیار
یک کاسه خون... چشم غروبآلود آفاق است
هر صبح و شب دنیا به خون تازه مشتاق است
رو میکند هر روز طرزی تازه از کشتن
ماییم و حیرت بس که این سلاخ خلاق است
از چشم ما گر بنگری این زخمها مرهم
از چشم ما گر بنگری این زهر تریاق است
این چشمهای غرق خون، دستان بیپیکر
تعبیر بانگ «کُلّنا عباس» عشاق است
رفتهست آه کودکان تشنه تا عیّوق
ای اذن میدان! طاقت عباسها طاق است