۳۰ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۸

نمایش «آن شب» به نویسندگی و کارگردانی خشایار پیرعلمی مهرماه در تالار ماه حوزه هنری برگزار شد.

آگاه: خلاصه‌ای از نمایشنامه «آن شب» درباره جوانی است که از لحاظ جسمی و ذهنی ناتوان بوده و به زبان ساده می‌توان گفت که کم‌توان ذهنی و جسمی است. این جوان با بازی امیرعلی محمدی عاشق بازیگری بوده و با مراجعه به مراکز و به دنبال یادگیری فن بازیگری است. همه او را به سخره می‌گیرند و حرف و خواسته‌اش را با شوخی و طنز پاسخ می‌دهند.آقای عاشق بازیگری با آن مشکلات جسمی اما مصمم در راه خواسته‌اش گام برمی‌دارد و حتی خانواده‌اش علاقه او را جدی نمی‌گیرند.
نمایش با دیالوگ مشهور شکسپیر آغاز می‌شود که خود برائت استهلالی است به موضوع اصلی آن؛ «آن زمان که این کالبد خاکی را بشکافیم درون آن رویاهای مرگباری را می‌بینیم. ترس از همین رویاهاست که عمر مصیبت‌بار را اینقدر طولانی می‌کند. زیرا اگر انسان یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه می‌تواند خود را آسوده کند، کیست که در برابر ظلم ظالم، تفرعن جابر، تکبر متکبر، دردهای عشق شکست‌خورده و رنج‌هایی که لایقان صبور از دست نالایقان می‌بینند، تن به تحمل دهد.»
نمایش از میزانسن چندان حرفه‌ای و جذابی برخوردار نیست و قابلیت رقابت با سایر آثار را ندارد. ولی آنچه اهمیت دارد تحلیل درست از نمایش است و اگر به‌درستی نمایشنامه معنی و تحلیل شود، ناخواسته نور، لباس، گریم و لحن شخصیت به‌درستی تدوین و تبیین خواهند شد. لحن طنزآلود نمایش و شخصیت‌پردازی ناقص اثر باعث پرداخت ضعیف آن شده است. اما داستان و خط روایی آن به کمک اثر می‌آید. حس همذات‌پنداری مخاطب با شخصیت اصلی که به‌واسطه نقص از رسیدن به آرزوهای خود بازمی‌ماند می‌تواند در جذب او موثر واقع شود.
خشایار پیرعلمی، نویسنده و کارگردان نمایش‌های «ساعت گس»، «جنگ کثیف» و «هویت» توانسته با روایتی ساده مراحلی از زندگی و موانع این عالم مادی را به نمایش بگذارد که تاثیری هرچند گذرا را به مخاطب القا می‌کند. او در این اثر، جنگ‌های غیرواقعی درون ما را با نگاهی از بیرون و خردمندانه می‌نگرد و سرانجامی برای فائق آمدن بر همه موانع و مشکلات که ما را از آنچه می‌خواهیم دور می‌سازند و به زوال می‌برند، می‌یابد.
موتیف «منم بازیگرم، نشناختی؟! محمدرضا گلزارم» اشاره‌ای ظریف به دنیای نابازیگری و سلبریتی بودن دارد که به جای آنچه باید به‌عنوان استعداد دیده شود، فقط فیزیک و ظاهر است که به‌عنوان پیش‌نیاز بازیگری مدنظر قرار می‌گیرد.
اسب سپید چوبی در میزانسن طراحی‌شده استعاره‌ای از عقل جزئی است که پای آدمی را در حصار نواقص خود به بند می‌کشد. بال‌های سپید پدر و مادر نیز اشاره‌ای دارد به نقش والدین در پریدن از حصار ناتوانی‌ها. شاید نمایش «آن شب» را بتوان در واژگان امید و تلاش خلاصه کرد؛ واژگانی که آدمی را از همه حصارها بیرون می‌کشند. ذات هنر فقط در ساخت‌های هنرمندانه و حرفه‌ای خلاصه نمی‌شود، بلکه انتقال مفاهیم انسانی و هستی‌شناسانه در ظرف هنر خود می‌تواند رسالت آن باشد.