آگاه: یکی از داستانهایی که بهتازگی برای نوجوان نوشته شده «تو خواب میکائیل هستی» اثر تیمور آقامحمدی است. در این کتاب نوجوان میتواند خودش را در آینه شخصیت اصلی ببیند، زیرا نویسنده تصویر نزدیک به واقعیت امروزی از یک نوجوان امروزی ارائه کرده است. تصور متداول اما رنگ باختهای که در داستانهای نوجوان نشان داده میشود. فردی شاد در حال و هوای بچگی و دور از فضای بزرگسالی. اغلب به این داستانها که توجه کنیم نوجوان بچهای است که هنوز چیزی نمیفهمد اما کنجکاو است. او میخواهد با جاهطلبی زودهنگام وارد دنیای بزرگترها شود و دنیا را متحول کند یا گره از معمایی بگشاید. شناخت اغلب ما درباره نوجوان همین است یک آدم کوچولو با دغدغههای فانتزی که به احساسات پاکش حتی میشود خندید. شاید نوجوانان نسل پیش چنین بودهاند اما امروز دیگر اینطور نیستند.
راستش را بخواهید دو نسل قبل یعنی نوجوانان دهه۶۰ هم این اندازه صاف و ساده نبودند و توی سرشان بهخصوص در سن بلوغ جنگها بود ولی فرقش این بود که آنها بیانش نمیکردند و نویسندگان و بزرگترهای دیگر هم در هر جایگاهی جسارت ابرازش را نداشتند. نوجوان امروز بیش از پدر و مادرش در دنیای مدرن زندگی میکند و به نظر ما با مسائل وقیحانه مواجه میشود. اما این وقاحت از نظر ما بزرگسالان در نظر آنها استقلال و آزادی است. حالا برای آفرینش یک داستان اگر شخصیتی دور از تمدن، سادهلوح و معصوم آفریده شود مخاطب خود را در آن میبیند و میپسندد؟ اگر کسی مثل هوشنگ مرادی کرمانی شخصیتی ماندگار مثل مجید را خلق کرد به آن علت است که ویژگیهای بنیادین آن را درست شناخته است و مصادیق روزگار خود را بر آن سوار کرده: نوجوان لجباز است، بیکله است، تبش تند است، گندهگوست... اما در هر دوره تاریخی به نوعی بروز میکند حتی در هر دوره از نوجوانی هم به شکلی است. درجات متفاوتی هم به تناسب شرایط مختلف دارد. این شرایط میتواند خانواده، سن، محیط زندگی و غیره باشد. یک کلام نویسنده نباید یک شابلون از دهههای ۵۰ و ۶۰ داشته باشد و براساس آن شخصیت بسازد.
«تو خواب میکائیل هستی» تلاش کرده تصویری درستتر از یک پسر در سن بلوغ نشان دهد. خلق چنین داستانی تهور میخواست و احتمالا تیمور آقامحمدی را با اخم و تَخم مخالفان روبهرو کرده اما به هرحال گامی رو به جلو اتفاق افتاده است.
ایلین ماری آلفین در کتاب «خلق شخصیتهایی که بچهها دوست دارند» توجه نویسندگان را به این نکته جلب میکند که برای هر شخصیت باید خصوصیاتی در نظر گرفت تا بهواسطه آن احساسات را نشان داد. مثلا میکائیل یک عطرباز است، موسیقی کلاسیک را دوست دارد و اسکیتسواری حرفهای است. پس کنش و واکنشهایش را با آنها نشان میدهد، آدمها را بهوسیله آن میشناسد و معرفی میکند؛ پیشرفت و تحول خود و مسیر داستان را هم از آن راه میگوید.
بله همان اول داستان برایم عجیب بود که یک نوجوان ۱۵ساله از نت عطرها حرف بزند. چه حرفها! یک نوجوان برای جلب نظر دخترکی فوقش ادکلن یا افشانهای از سر میز بردارد و با آن دوش بگیرد. اما بپذیریم که درباره جزئیات عطرها حرف زدن غریب است. با پیشرفت داستان نویسنده به من قبولاند که میکائیل حق دارد بیفتد دنبال این دغدغههای گندهتر از دهانش؛ به جای اینکه مثل رفیقش مدام توی باشگاه بازی رایانهای پول حرام کند.
نکته جذابتر داستان بخش یک سوم پایانی است نویسنده طوری بلوغ رفتاری شخصیت اصلی را نشان میدهد که خودبهخود حس میکنم میکائیل چقدر نسبت به صفحات پیشین بزرگتر شده است. خیلی نرم و روان و با آفریدن چند صحنه کوتاه. همانطور که ما در دنیای واقعی یکباره متوجه تغییرات خَلقی و خُلقی نوجوان میشویم.
با همه اینها اما میکائیل بعد از پایان کتاب برای من تمام شد. نباید میشد. گمانم عناصر شخصیتی میکائیل عمیق نبود. من زمان کمی داشتم برای اینکه با این نوجوان زندگی کنم شاید صحنههای بیشتر یا خودمانیتر بگویم صفحات بیشتری نیاز بود تا به جوانب مختلفش پی ببرم. حیف بود زود تمام شدن این بچه. شخصیتهای ناآشنای داستان با همه متفاوت بودنشان اما با قدرت قلم نویسنده پذیرفتنی شده بودند. به عنوان نمونه شاید من در نوجوانی سروکارم به کتابهای گوته و موسیقی کلاسیک نیفتاده باشد اما قشری هم هستند که جور دیگری زندگی میکنند و قشری حتی بالاتر از میکائیل مثل آوا.
داستان سر راست اما با تعلیق و کشش خوب، کم تعداد بودن شخصیتها، مناسب بودن داستانهای فرعی و زبان خوب و نثر ساده همه ویژگیهای خوب داستان است. اما از جهتی هم فکر میکنم اگر نویسنده با چنین موضوعی سراغ نوشتن برای نوجوانان رفته یعنی سطح مخاطب خود را در داستانخوانی بالاتر در نظر گرفته است، همانطور که روی جلد کتاب نوشته شده مثبت ۱۳سال، پس اگر روند داستان پیچیدهتر میبود، خوانندهاش بیشتر لذت میبرد. به همان منظور شخصیت «کیا» هم میتوانست اثرگذارتر ظاهر شود و نیز داستانهایی که برای شخصیت دایی، مادر، خانم جواهری و حتی آوا آفریده شده، کمی چاقتر باشد.
نکتهای که در لفافه بیان میشود خواب دیدنهای میکائیل است. داستان در گونه واقعگرا روایت شده و اشاره به خوابی که در ابتدای داستان شده آن را اندکی وهمآلود میکند اما در ادامه میبینیم نویسنده قصد ندارد فضایی فانتزی یا حتی ژانر وهمی ایجاد کند.
خواب دیدن، این اتفاق طبیعی، گاه برای پسران نوجوان به پدیدهای شرمآور تبدیل میشود که حتی نمیتوانند درباره آن با کسی حرف بزنند یا راهکاری بخواهند. اینجا با تکرار موضوع خواب که اشاره مستقیمی به آن نشده اما میبینیم میکائیل هم از دست آن رهایی ندارد.
اتفاقا جای چنین داستانهایی در میان کتابهای نوجوان خالی است. کتابی که بتواند با دغدغه سراغ مسئله بلوغ نوجوان برود. بچهها در این دوره بسیار خود را تنها و مضطرب میبینند و گاه پدر و مادری همراه در کنارشان نیست. چه خوب میشود اگر خود و مشکلات خود را کمی واقعیتر در دنیای داستان پیدا کنند و حتی اگر چارهای مستقیم برای دردهای خود نیافتند، دستکم همراهی و همدلی حس کنند تا این دوره سخت را کمی سبکتر بگذرانند.
میدانم ممکن است برخی منتقدان بگویند آوردن این مسائل در داستان نوجوان بدآموزی دارد و بهتر است در غالب کتاب آموزشی به پدرها و مادرها آموزش داده شود ولی اگر والدین کتاب نخواندند چه؟ اگر خواندند و کمکی نکردند چه؟ بههرحال هنر همیشه میتواند به شیوهای غیرمستقیم، پاک و درست انسانها را بهسمت پیام خود راهنمایی کند، آنچنان که کسی دلواپس نشود.
به بهانه انتشار «تو خواب میکائیل هستی»
نویسندگان داستان نوجوان چقدر بچهها را میشناسند؟
سمیه جمالی ـ نویسنده و پژوهشگر
۱ آبان ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۶
نویسندگان داستان نوجوان تا چه اندازه آنها را میشناسند؟ پاسخ این پرسش را هر نویسندهای که برای این مقطع سنی مینویسد باید مدام بهروزرسانی کند. اگر نویسنده چهار سال پیش مخاطبش را میشناخت امروز نمیتواند چنین ادعایی کند. بله دقیقا چهار سال یا حتی کمتر. زیرا اتفاقات اجتماعی و تحول در ارتباطات، باعث تغییرات زودبهزود در این رده سنی میشود.