۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۹

زهرا بذرافکن-خبرنگار گروه فرهنگ: فیلم «کارآموز»، داستان قدرت گرفتن دونالد ترامپ در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی را روایت می‌کند. هم‌زمانی اکران فیلم با روزهای اوج انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا که دونالد ترامپ یکی از کاندیداهای آن بود، نگرانی‌هایی را برای کمپین انتخاباتی این کاندیدای ریاست‌جمهوری به وجود آورده بود و اعضای ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ اعتقاد داشتند، ساختار این فیلم به گونه‌ای است که می‌تواند ازسوی کمپین حزب دموکرات و کامالا هریس، علیه دونالد ترامپ مورد بهره‌برداری سیاسی قرار بگیرد. از طرفی هم، در ابتدای راه‌یابی این اثر به جشنوراه ۲۰۲۴ کن، گروه انتخاباتی ترامپ به‌شدت از آن انتقاد کرد و آن را کاملا ساختگی و زباله خواند. حالا چند روزی از انتخابات آمریکا گذشته و دونالد ترامپ نیز با اختلاف قابل‌توجهی، رییس‌جمهور قطعی چهار سال آینده این کشور شده است.

آگاه: خود ترامپ نیز در واکنش به این فیلم، تهدید به اقدامات قانونی کرد؛ بنابراین، به‌دلیل حساسیت‌های ایجاد شده، فیلمبرداری این اثر به‌جای ایالات‌متحده در کانادا انجام شد. بااین‌حال، فیلم به‌موقع در آمریکا و در جریان کارزار انتخاباتی ترامپ اکران شد. اکران فیلم «کارآموز» در حالی صورت گرفت که استیون چونگ، سخنگوی ترامپ نیز، ۳۰ماه اوت (۹شهریور) در بیانیه‌ای این فیلم را «مداخله نخبگان هالیوود در انتخابات قبل از نوامبر» خوانده و گفته بود: «این فیلم یک توهین مخرب محض است و هرگز نباید اکران شود.» چونگ تاکید کرده بود: «این فیلم حتی ارزش ندارد که در بخش دی‌وی‌دی‌های ارزان‌قیمت یک فروشگاه تخفیف‌خورده در آستانه ورشکستگی و تعطیلی قرار بگیرد.»

روزهایی که ترامپ، ترامپ نبود
گابریل شرمن در نقش فیلمنامه‌نویس و علی عباسی به‌عنوان کارگردان فیلم «کارآموز» سراغ بخشی از زندگی «دونالد ترامپ» رفته‌اند که کمتر کسی از آن باخبر است؛ دوران پیش از اوج گرفتن ترامپ و آشنایی‌اش با روی کوهن که نقش استاد و مراد او را دارد و باعث می‌شود ترامپ جوان از زیر سایه‌ پدرش خارج شود و رفته رفته به جایگاهی برسد که امروز در آن قرار دارد. 
در دوران مک‌کارتیسم، روی کوهن برای خود در میان جمهوری‌خواهان سنتی آمریکا، شهرتی دست و پا کرده بود. او کسی بود که توانست با پافشاری‌های بسیار، اتل و جولیوس روزنبرگ را به ظن جاسوسی برای شوروی محکوم به اعدام با صندلی الکتریکی کند؛ ماجرایی که سال‌ها برای خود در صدر اخبار آمریکا جایی دست‌وپا کرد و مورد توجه بسیاری حتی خارج از مرزهای این کشور بود. این کار باعث پیشرفت کوهن شد تا آنجا که باعث شد او در راهروهای کاخ سفید رفت و آمد کند و حتی با ریچارد نیکسون هم رفاقتی پیدا کرد. او آدم قدرتمندی بود که با وجود جنجال‌ها قدرتی بیشتر از یک وکیل معمولی داشت و بسیار پرنفوذ بود. 
فیلم با دونالد ترامپی شروع می‌شود که در خیابان‌های نیویورک در دهه۱۹۷۰ سرگردان است و گویی راه را گم کرده است. دوران رکود اقتصادی در شهر نیویورک است و این شهر به کمک نیاز دارد. شهر را در عمل، جرم و جنایت فراگرفته و با آن شهری که پیش از آن بود، فرسنگ‌ها فاصله دارد. دونالد ترامپ اما شیفته‌ زندگی قدرتمندان است و دوست دارد با ساختن نیویورک به میان‌ آنها برود. او تلاش کرده تا عضو باشگاهی شود که فقط عضویت افراد قدرتمند و ثروتمند را می‌پذیرد و خودش آشکارا هنوز چنین کسی نیست و فقط پدری ثروتمند دارد که این ثروت هم آنقدرها زیاد نیست که برای او قدرتی به همراه آورد. در این میان، دونالد ترامپ به شکل اتفاقی با روی کوهن آشنا می‌شود و این آشنایی مقدماتی می‌شود که می‌دانیم برای همیشه آمریکا را تغییر می‌دهد.
در نیمه‌ اول فیلم «کارآموز»، دونالد ترامپ با بازی سباستین استن، جوانی است که فقط دوست دارد ترقی کند و در این مسیر از زیر پا گذاشتن هیچ اخلاقیاتی هم ابا ندارد. گرچه چون بسیاری از موارد برای او تازگی دارند و گاهی جا می‌خورد، شاید هم عذاب وجدان بگیرد اما چون هدف وسیله را برایش توجیه می‌کند، خیلی‌زود این احساس را کنار می‌گذارد و برای به دست آوردن موفقیت به هر قیمتی ادامه می‌دهد. تمام نیمه‌ ابتدایی، فیلم‌ساز روی رابطه‌ استاد و شاگردی و مرید و مرادی دونالد ترامپ و روی کوهن تمرکز کرده که طی طریق و بالا رفتن از پلکان ترقی را به او می‌آموزد. 
روی کوهن سه قانون دارد: اول «حمله حمله حمله»، دوم «هیچ‌چیز را گردن نگیر» و سوم «همیشه اعلام پیروزی کن و شکست را نپذیر.» به نظر می‌رسد که شیوه‌ قصه‌گویی علی عباسی هم حداقل در نیمه‌ اول مبتنی بر آن قانون طلایی اول است. او در تمام مدت، قصه‌ خود را به شکلی پیش می‌برد که گویی شخصیت‌هایش درحال حمله به این و آن و حتی مخاطب هستند و هیچ ابایی از حمله به دوستان و آشنایان خود هم ندارند. یادگیری همین سه قانون است که در نهایت باعث می‌شود دونالد ترامپ از زیر سایه‌ پدرش خارج شود و برای خود تشکیلاتی راه بیندازد. از سوی دیگر، در این نیمه، شیوه‌ گریم سباستین استن هم به گونه‌ای است که او را در نظر ما جوانی خوش‌قیافه و معصوم نشان می‌دهد اما قصه هر چه جلوتر می‌رود و دونالد ترامپ هم پیچیده‌تر و خونخوارتر می‌شود، چهره‌اش تغییر می‌کند و با آن خنده‌ غریب و لب‌های کش‌آمده‌اش بیشتر به «جوکر» در کامیک‌بوک‌های دی‌سی می‌ماند تا مردی ثروتمند که فقط از ثروت خود استفاده می‌کند. گویی علی عباسی آشکارا او را همان جوکر مرموز و خطرناکی می‌داند که از دل سایه‌ها بیرون آمده تا شهر یا کشوری را با نیمه‌ تاریک خودش آشنا کند. در این نیمه، کیفیت تصاویر فیلم به گونه‌ای است که گویی با یک فیلم دهه‌ هفتادی طرف هستیم. این تصاویر دانه‌دار و به ظاهر کهنه در ترکیب با شهری کثیف و پر از جرم و جنایت و آن شیوه‌ قصه‌گویی پر ضرباهنگ مخاطب آشنا با تاریخ سینما را به یاد فیلم‌های ضدجریان آن دوران می‌اندازد و البته حاشیه‌ صوتی فیلم و انتخاب موسیقی هم به کمک ساخته‌شده این فضا می‌آید. 
همه‌ اینها در ترکیب با ضرباهنگ تند و سریع زندگی روی کوهن که آدمی ضدجریان است و زیستی طبیعی ندارد و دوست دارد دونالد ترامپ را هم کنار خود ببیند، درست جلوه می‌کند و خوب پیش می‌رود. در واقع قانون اول او یعنی «حمله حمله حمله» ‌در بافت و ساختار فیلم هم نفوذ کرده و به آن سر و شکل داده است. حضور درست جرمی استرانگ در نقش روی کوهن و بازی اغراق شده در جان بخشیدن به شخصیتی که هیچ چیز زندگی او طبیعی نیست نیز به درست ازکاردرآمدن این فضا کمک می‌کند و در عمل نیمه‌ ابتدایی فیلم را به اثری قابل دفاع به لحاظ سینمایی تبدیل می‌کند. 
در نیمه دوم اما ناگهان همه‌چیز عوض می‌شود و فیلم هم شروع به افت می‌کند. مهم‌ترین دلیل این افت هم به حذف تقریبا کامل روی کوهن از داستان بازمی‌گردد که توجیه درستی ندارد. حال دونالد ترامپ برای خود کسی شده و توانسته با ساختن یکی دو هتل در شهر نیویورک و البته ساختمان مجلل «ترامپ تاور» شهرتی برای خود دست‌وپا کند. شبکه‌های تلویزیونی مدام او را دعوت می‌کنند و روزنامه‌ها و مجلات به چاپ کردن عکسش مشغول هستند. ازدواج کرده و صاحب فرزند شده و همه رویش حساب می‌کنند. پدرش هم با وجود سختگیری‌هایش نمی‌تواند تحسینش نکند و تحویلش نگیرد. او دیگر به روی کوهن به‌عنوان استاد و مراد نیازی ندارد. پس او را خیلی ساده دور می‌اندازد. 
فیلم، بخشی از این موضوع را به اخلاق و روحیه‌ سنتی ترامپ ارتباط می‌دهد؛ چراکه روی کوهن، آشکارا با آن شیوه‌ متفاوت زندگی خود، مظنون به درگیری با بیماری ایدز در دوران اپیدمی آن است و ترامپ هم می‌ترسد که نکند از طریق لمس ساده‌ او به این بیماری دچار شده باشد. فیلم، پا را فراتر می‌گذارد و در سکانسی که قرار است بامزه باشد اما تحمیلی به نظر می‌رسد و توی ذوق می‌زند، ترامپی را نمایش می‌دهد که درحال بحث کردن با دکتری درباره‌ نحوه‌ انتقال بیماری ایدز به دیگران است. با عوض شدن شیوه‌ زندگی ترامپ و حذف روی کوهن از زندگی او، تصاویر دانه‌دار دهه‌های هفتادی فیلم هم از بین می‌روند و کیفیت آنها واضح می‌شود و آن ضرباهنگ سریع هم جای خود را به ریتمی آرام‌تر می‌دهد. این در حالی است که زندگی ترامپ بسیار سریع‌تر شده و او در واقع به‌دنبال راهی است که بتواند خواب را هم از برنامه‌ زندگی خود حذف کند و تا می‌تواند بیدار بماند و فقط کار کند. 

زاویه دید محدود در فرمی ناهماهنگ
عدم همخوانی روایت با فرم قصه‌گویی در نیمه‌ دوم، بزرگ‌ترین مشکل فیلم کارآموز است. همه‌چیز حاکی از آن است که ریتم قصه باید سرسام‌آورتر شود اما در عمل این اتفاق نمی‌افتد و قصه‌گویی علی عباسی مسیر دیگری را طی می‌کند. در چنین چهارچوبی است که بخشی از اتفاقات مهم زندگی دونالد ترامپ هم جایی برای کارگردان ندارند و او خیلی زود از آنها می‌گذرد و فرصتی در اختیارشان قرار نمی‌دهد که جای خود را در روایت پیدا کنند. 
در آثار زندگی‌نامه‌ای به‌طور عمومی،‌ فیلم‌سازان زندگی خصوصی فرد و درگیری‌های شخصی‌اش را به موازات زندگی اجتماعی او نمایش می‌دهند؛ به‌ویژه اگر با شخصیتی چون دونالد ترامپ طرف باشیم. علی عباسی اما تصمیم گرفته که این دو را در راستای هم تصویر کند یا حداقل مکث چندانی روی زندگی خصوصی او نداشته باشد. زمانی که ریتم قصه در نیمه‌ دوم افت می‌کند، مکث روی مشکلات زناشویی دونالد ترامپ با همسرش یا ناتوانی او در بچه‌دار شدن که فقط اشاره‌ای گذرا به آن می‌شود و از همه مهم‌تر، غم و احساس عذاب وجدانش پس از مرگ برادرش می‌توانست به کمک فیلم بیاید و افت کردن ریتم فیلم را توجیه کند اما وقتی فیلم این موارد را بدون مکث برگزار می‌کند و با اشاره‌ای جزیی از آنها می‌گذرد، دوباره به سیر ترقی ترامپ می‌پردازد و روی معاملات نه‌چندان اخلاقی او مانور می‌دهد، فرصت ساختن درامی پویا درباره‌ یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های این روزهای دنیا از دست می‌رود. از طرفی، بدهکاری‌های زیاد دونالد ترامپ هم فرصت خوبی برای مانور دادن به دست می‌دهند؛ به‌ویژه که ما را بیشتر با آن بخش حسابگر و شیطانی شخصیت او آشنا می‌کنند اما باز هم سازندگان فقط با اشاره‌ای گذرا به کازینوهای آتلانتیک‌ همه چیز را جمع می‌کنند و در یک سکانس کوتاه، تهدیدهای کسانی را برای بازپس‌گیری پول خود نمایش می‌دهند. این در حالی است که خود فیلم، این توقع را به وجود می‌آورد که به این موضوع تا پیش از پایان، بیشتر پرداخته خواهد شد؛ چراکه مخالفت با ساخته شدن این کازینوها آخرین باری است که روی کوهن را در حال مشورت به دونالد ترامپ نشان می‌دهد و بعد می‌فهمیم که مخالفت‌های او چندان هم بی‌جا نبوده است. با این حال، نپرداختن به این ضرر ناشی از سرمایه‌گذاری اشتباه، نه تنها به رابطه‌ روی کوهن و دونالد ترامپ ضربه می‌زند، بلکه مخاطب را هم گیج می‌کند که چرا فیلم‌ساز پیش از آن، این اندازه روی نمایش مخالفت کوهن با این سرمایه‌گذاری وقت می‌گذارد؟ 

پیروی از قصه کلاسیک انگلیسی
نقطه ضعف دیگر فیلم، پرداخت شخصیت روی کوهن در نیمه ‌دوم در همان چند حضور کوتاه اوست. در نیمه‌ ابتدایی، او آدمی است که هیچ حدومرز اخلاقی ندارد و حاضر است هر کاری انجام دهد تا به هدفش برسد. حال اینکه چرا تمام توانش را بدون ذره‌ای تردید و دریافت مبلغی پول، خرج کسی مانند دونالد ترامپ می‌کند، کسی نمی‌داند. 
فیلم، بی‌تعارف در نیمه‌ دوم تمایل دارد از او انسان رقت‌انگیزی بسازد که بیماری زمینش زده و در حال پشت سرگذاشتن پیامدهای دوران پرسرعت و بی‌پروای گذشته است اما در عمل، کار علی عباسی به نقض غرض تبدیل شده و روی کوهن در نیمه‌ دوم انسانی واداده است که می‌توان برایش دل سوزاند. شاید قرار بوده که روی کوهن به پیروی از دستورالعمل مری شلی در داستان فرانکنشتاین به نمونه‌ای از دکتر فرانکنشتاین تبدیل شود که نمی‌داند در حال خلق چه هیولایی است. در فیلم علی عباسی این دکتر فرانکنشتاین، هیولایی به نام دونالد ترامپ خلق می‌کند که خودش هم نمی‌تواند از پس او برآید. این هیولا روزی چنان خبیث می‌شود که نه معنای عشق را می‌فهمد و نه معنای دوستی را، او فقط از دیگران استفاده می‌کند و حتی طالب محبت هم نیست. 
به نظر می‌آید، سکانس مفصل عمل جراحی نیز با تاکید بر آن شکل غریب بخیه‌زدن سر ترامپ، اشاره به روند تکمیل شدن هیولای فرانکنشتاین دارد. به طبع، اولین قربانی، خود دکتر فرانکنشتاین است. او باید کنار رود تا این هیولا فرصت عرض‌اندام پیدا کند. کاری که در عمل، در آن نمای آخر که تمام آمریکا در چشمان ترامپ ظاهر می‌شود، اتفاق می‌افتد. اما درست ساخته شدن این تشابه به دکتر فرانکنشتاین، بیش از آنکه کار سازندگان اثر (فیلمنامه‌نویس و کارگردان) باشد، کار جرمی استرانگ در نقش روی کوهن است. فیلم «کارآموز» به‌رغم بهره‌بردن از یک کارگردانی و فیلمنامه‌ قابل قبول و بازی نه چندان بد سباستین استن در نقش دونالد ترامپ، فرصتی برای عرض اندام جرمی استرانگ است که با آن شیوه‌ راه رفتن و حرف زدن که گویی همواره چیزی در گلویش آزارش می‌دهد یا نگه داشتن گردنش به سمت جلو، تمام قاب‌های فیلم را از آن خود می‌کند. او شیوه‌ دیگری هم دارد و آن هم پیروی از آن سه قانون یادشده‌ شخصیتش در نحوه‌ بازیگری است. به این معنا که جرمی استرانگ طوری نقش روی کوهن را بازی می‌کند که گویی شخصیتش انسانی تقلبی است. در واقع روی کوهن خلق شده ازسوی او انسانی است که خودش مدام درحال نقش بازی کردن است. کوهن در اینجا واقعا تلاش کرده که آن سه قانون را زندگی کند و این از او انسانی ساخته که خودش می‌داند همه چیزش تقلبی است و همین هم آزارش می‌دهد و می‌توان نتایج این آزار را در بازی استرانگ هم دید. درست مانند دکتر فرانکنشتاین که خودش را مدام فریب می‌دهد و درنهایت هم چوب تمام آن فریب‌ها را می‌خورد. 

امداد از افسانه آلمانی
از طرف دیگر، در فیلم می‌توان رویکرد دیگری هم مشاهده کرد که همان پیروی از سنت قصه‌گویی «فاوستی» است. این رویکرد بیش از آنکه به روی کوهن ارتباط داشته باشد، متمرکز بر شخصیت دونالد ترامپ است. او آدمی است که روحش را به شیطان می‌فروشد و انسانیتش را با موفقیت مادی و کسب قدرت تاخت می‌زند. این لحن، برخلاف حال و هوای فرانکشتاینی، چندان در فیلم قابل مشاهده نیست، درحالی‌که سازندگان آشکارا تلاش دارند دونالد ترامپ خود را انسانی معرفی کند که با شیطان هم‌سفره شده است. دلیل این موضوع هم آن است که برخی سکانس‌های فیلم گل‌درشت از کار درآمده‌ و جای خود را به شکل ارگانیک در بطن داستان پیدا نمی‌کند. همین رویکرد کلیشه‌ای هم آخرین ضربه را به فیلم می‌زند تا فیلم جنجالی «کارآموز» در نهایت و در بهترین حالتش، تنها فیلمی قابل قبول از کار درآید.

درباره نویسنده و کارگردان «کارآموز»
علی عباسی، کارگردان فیلم «کارآموز» متولد سال۱۳۶۰ در تهران است. او در سال۱۳۷۸ برای تحصیل به دانشگاه صنعتی امیرکبیر رفت اما پس از مدتی تصمیم به مهاجرت گرفت و به سوئد رفت. مدرک کارشناسی خود را در رشته معماری از فرهنگستان پادشاهی علوم سوئد دریافت کرد. عباسی بعدها تصمیم گرفت که تغییر رشته دهد و در رشته فیلمسازی مشغول تحصیل شود. به همین خاطر، به کشور دانمارک رفت و موفق شد از آکادمی فیلمسازی دانمارک در رشته فیلمسازی فارغ‌التحصیل شود. عباسی کارش را با ساخت فیلم کوتاه آغاز کرد. اولین فیلمی که باعث شهرت جهانی عباسی شد، فیلمی در ژانر وحشت به نام «شلی» بود که ضمن حضور در جشنواره فیلم برلین، توجه منتقدان را هم به خود جلب کرد. فیلم بعدی عباسی یعنی «مرز» در بخش نوعی نگاه جشنواره کن پذیرفته شد و توانست جایزه اصلی این بخش را از آن خود کند. فیلم سیاه‌نمای «عنکبوت مقدس» فیلم بعدی علی عباسی بود که در بخش اصلی جشنواره فیلم کن حضور پیدا کرد و جایزه بهترین بازیگر زن این جشنواره را صاحب شد. آخرین ساخته علی عباسی یعنی فیلم «کارآموز» هم توانست در بخش اصلی جشنواره فیلم کن حضور پیدا کند اما به نسبت فیلم‌های قبلی عباسی موفقیت چندانی در چشم منتقدان کسب نکرد و حاشیه‌های بسیاری را نیز ایجاد کرد.
گابریل شرمن، نویسنده فیلم «کارآموز»، روزنامه‌نگاری است که اخبار مربوط به کاخ سفید دوران ترامپ را پوشش می‌داد. او با همکاری راجر آیلز، موسس فاکس نیوز، فیلمنامه این فیلم را نوشته است. شرمن با استفاده از تجربیات خود در پوشش اخبار سیاسی، توانسته جزئیات ناگفته زیادی را به داستان بیفزاید. 

نگاهی بر ابعاد سینمایی و فنی فیلم
تم اصلی فیلم کارآموز، نمایش پیچیدگی قدرت و فساد است. فیلم به بررسی چگونگی استفاده ترامپ از روابط و استراتژی‌های مختلف برای رسیدن به قدرت و موفقیت می‌پردازد. همچنین، به موضوعاتی همچون فریب و خیانت نیز می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه این عوامل می‌توانند در دنیای تجارت و سیاست نقش مهمی
 ایفا کنند. 
بازی‌های بازیگران نقش‌های اصلی، سباستین استن و جرمی استرانگ از نکات مثبت فیلم است، همچنین فیلمبرداری و طراحی صحنه و موسیقی متن تاثیرگذار هم در خوب بودن این فیلم تاثیر بسزایی دارند. برخی از منتقدان معتقدند که فیلم حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد و بیشتر به بازگویی داستان‌های شناخته‌شده می‌پردازد و اینکه طولانی بودن فیلم ممکن است برای برخی تماشاگران خسته‌کننده باشد از جمله نکات منفی این فیلم است. موسیقی متن فیلم «کارآموز» را آهنگساز شناخته‌شده، هانس زیمر ساخته است. زیمر با استفاده از ترکیبی از سازهای کلاسیک و الکترونیک، توانسته است فضایی پرتنش و درعین‌حال دراماتیک را برای فیلم ایجاد کند. موسیقی متن این فیلم به‌خوبی توانسته است احساسات و تحولات شخصیت‌ها را به تصویر بکشد و به عمق داستان بیفزاید. 
علاوه‌براین، فیلم «کارآموز» پر از نمادگرایی‌های مختلف است. یکی از نمادهای اصلی فیلم، استفاده مکرر از آینه‌هاست که نشان‌دهنده دوگانگی شخصیت ترامپ و تضادهای درونی او است. همچنین، استفاده از رنگ‌های تیره و فضای تاریک فیلم، به‌خوبی حس و حال پرتنش و تاریک داستان را منتقل می‌کند. این فیلم در وبگاه آی.ام.دی.بی امتیاز ۷.۲ را کسب کرده است. در وبگاه راتن تومیتوز، امتیاز ۸۲درصد و در متاکریتیک نیز امتیاز ۶۴ از ۱۰۰ را کسب کرده که نشان‌دهنده نقدهای متفاوت یا متوسط است.