آگاه: نمایش خشونت از کجا شروع شد و به کجا میرود؟
سال ۸۹-۹۰ که محمدحسین لطیفی قلب یخی را شروع کرد فکرش را نمیکردیم که نمایش سکانس چاقوخوردن شخصیت «پیمان» با موسیقی درام همراه باشد و در گوگل از آن به عنوان سکانس «غمگین» چاقوخوردن علی طباطبایی(مرحوم که بازیگر نقش پیمان بود) یاد کنند و حالا همین تصویر چاقوکشی، ویترین معمول و بیخطر سریالهای نمایش خانگی محسوب شود و ما هم به آن عادت کرده باشیم. پس از مسائل پیشآمده درباره قلب یخی، تلاش ناموفق سازندگان فیلمهای کمدی و درام در سالهای پس از آن برای جذب مخاطب باعث شد که پس از حدود ۵-۶سال در سال۱۳۹۷ از ساخت سریالی با نام «قورباغه» مطلع شویم؛ سریالی که در کیفیت، قابلتحسین است اما چاقوکشی کمترین حد خشونت در آن بود. سریال «قورباغه» ۱۳قسمت بود که فقط در کلام و عنوان، پنج قسمت آن مستقیما به خشونت اشاره داشت: «سگها را بکش»، «نفرتانگیزی که به ستون چسبیده»، «انگشت بریده»، «او را در آتش بسوزان» و «اشکهای قرمز» عناوین قسمتهای سریال قورباغه بودند و این تاکید بر خشونت تا لایههای محتوایی و پرداخت قصه نیز تزریق شده بود. پس از آن در سال ۱۳۹۹ سریال پرتنش اما سطحی و کمعمق «آقازاده» لنز دوربین را روی دختری جوان دیدیم که با یک بولدوزر در حال لهشدن در یک ماشین بود و خونش از لابهلای شیشه و فلز ماشین به راه افتاد. در سال۱۴۰۲ پسر جوانی را دیدیم که کشته شد و تکهتکه در بشکهای انداخته شد و حالا در سال۱۴۰۳ با کلکسیونی کامل از طراحی سکانسهای خشونتبار مواجهیم که به لطف رنگ، نور، گریم و وضوح صدا، مخاطب را (خواسته یا ناخواسته) در خود غرق میکنند. در سریال «داریوش» آدم زنده به آتش کشیده میشود و در این ناکجاآباد پلیس و امنیت حضور و جایگاهی ندارد. چهار قسمت اول سریال «گردنزنی» هم با قتل خشونتبار سه نفر رقم میخورد. اوج این مسئله نمایش غیرمنطقی خشونت در سریالهای نمایش خانگی جایی است که در سریال «بازنده» دختر خردسالی را که دزدیده شده، در جایگاه شاهد مستقیم یک قتل میبینیم. نکته جالبتوجه درباره این سریال این است که در تیزر معرفی فیلم از همین سکانس استفاده شده، تو گویی ویترین اثر روی همین سکانس سوار شده که از خلقش احساس خلاقیت یا افتخار شده و از آن در تیزر معرفی و تبلیغ اثر استفاده شده است. پس از چند وقت، مشاهدهگر مجموعه حوادث مختلفی هستیم و خواهیم بود که با محوریت قتل و خشونت در قشرهای مختلف جامعه از پدر و فرزند گرفته تا دکتر و بیمار رقم میخورد. دقیقا در همین نقطه به آینه بودن سینما برای جامعه و اهمیت بازوی فرهنگی و رأس آن رسانه برای فرهنگسازی مسائل مختلف جامعه میرسیم؛ چیزی که مدام در زبانها آمده و به اهمیت آن اشاره میشود اما در عمل برای پژوهش پژوهشگرانش کارکردی جز بهروزکردن قفسههای کتابخانهها قائل نیست.
حمایت اشتباه متخصصان از بازنمایی «خشونت» در رسانه
بدتر از این بازنمایی خشونت در رسانه، حمایت برخی متخصصان رسانه از وجود این بازنمایی است. یک جا خواندم که یکی از متخصصان رسانه گفته بود که خشونت در ظاهر مذموم و ناپسند است اما در باطن و عمل، «مردم خشونت را دوست دارند». در ادامه هم برای توجیه این فرض نادرست، گفته بود که در همه کشورها چنین است و «موضوع خشونت مشتری دارد». پس از خواندن این مطلب، همان مسئله همیشگی به ذهنم آمد که اگر قرار است رسانه دقیقا نقش بازتابی داشته و وزنهاش را بهصورت افراطی در جایی بگذارد که «مردم دوست دارند» یا «مشتری بیشتری دارد» چه اتفاقی برای نوع بشر، فرهنگ و اساسا واقعیت و حقیقت میافتد؟ سه رسالت اصلی رسانه، آموزش، اطلاع رسانی و سرگرمی بخشی است؛ همانطور که هر علم و دانشی برمحور اخلاق و فرهنگ لایههای زیرینی خودش معنادار میشود، رسانه هم از این امر مستثنا نیست؛ مهم است که چه چیز را چه زمانی و چطور به چه کسانی نشان دهیم. مهم است که اثرگذاری رسانه در جهت مثبت و نه منفی باشد. مهم است که حتی اگر به دلایل مختلف، مسئلهای اشتباه (مانند خشونت، خیانت، بزهکاری و غیره) در میان عموم رواج پیدا کرده، رسانه با ماموریت آموزش و آگاهیبخشی، مسیر درست را نشان داده و آب روی آتش باشد؛ چیزی که با طراحی پایانبندی قدرتمند در برخی سریالها و سینماییهای خارجی میبینیم.
تغذیه نوجوانان از غذای مسموم جوانان در نمایش خانگی
شاید بخواهیم برای توجیه چنین نمایشی از خشونت در نمایش خانگی، نزدیک بودن آن به سینما را مثال بزنیم. یعنی، سینما در ابعاد فنی و محتوایی، وضعیت متفاوتتری از تلویزیون دارد. اما نکته قابلتوجه درباره شبکه نمایش خانگی این است که از ضعف رسانه ملی در تولید آثار باکیفیت استفاده و خانوادهها را به خود جذب کرد. شبکه نمایش خانگی در بیشتر مواقع از همان رسانه قدیمی «تلویزیون» دیده میشود؛ این یعنی در مرکز خانه و خانواده است چرا که جایگاه تلویزیون در ابعاد جغرافیایی و معنایی در هسته خانه و خانواده است، جایی که همه به آن دسترسی داشته و میبینند؛ بنابراین عامتر و خانوادهمحورتر از رسانه سینماست. این درحالی است که رتبهبندی سنی برای این سریالها هم اثر چندانی ندارد؛ چرا که با فرض بر منع والدین، به لطف حضور تلفنهای هوشمند، هر نوجوانی میتواند اتفاقا در موقعیتی بهتر (بهتنهایی یا با دوستان همسال) به تماشای چنین محتواهایی در نمایش خانگی بنشیند؛ در این مسئله نقش و کارکرد خانواده و والدین برای فرزندان نوجوان کمرنگ شده است. همین نکات باعث میشود در نگاهی بلندمدت به مسائل بحرانی در حوزه نوجوان برسیم؛ قشر مظلومی که در فقدان محتوای تولیدی داخلی مناسب به سر برده و به شکل نامرئی از غذای مسموم قشر جوان تغذیه میکند؛ یعنی همین آثار تولیدی نامناسب داخلی و خارجی که همهجا در دسترس است.