آگاه: اگر بخواهیم بر اساس یک الگوی مشخص، فرآیندی برای طراحی یک سازمان رسانهای و فرهنگی مشابه بسیج ارائه دهیم که در آن مردم نقش اصلی را ایفا کنند، ارکان و مدل چنین سازمانی چگونه باید باشد؟ همچنین چگونه میتوانیم برای آن یک نظام مشخص و کارآمد تعریف کنیم؟
در ارائه طرح، باید به دقت مفهوم بیشتری توجه شود. سازمانی که طراحی میکنیم باید اهداف مشخصی داشته باشد اما درعینحال از انعطافپذیری، تحرک و خلاقیت کافی برخوردار باشد. این سازمان باید بهگونهای طراحی شود که مردم بتوانند در قالب آن بهطور موثری نقشآفرینی کنند. با این حال، به نظر میرسد طراحی یک سازمان با ساختار رسمی و ازپیشتعیینشده، ممکن است محدودیتهایی ایجاد کند و نتواند بهطور کامل پاسخگوی ظرفیتها و خلاقیتهای مردمی باشد. شاید اگر بهجای سازمان رسمی، از مفهوم «شبهسازمان» یا یک ساختار غیررسمی استفاده کنیم، بستر بهتری برای فعالیتهای مردمی فراهم شود. مردم علاقهمند به کنشگری هستند و به فضایی نیاز دارند که از انعطافپذیری بالایی برخوردار باشد. این فضا باید امکان خلاقیت، نوآوری و ایدهپردازی را به آنها بدهد. همچنین، باید به تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی و رسانهای توجه شود؛ چراکه امروزه رسانهها نقشی کلیدی در انتقال پیامها و تقویت خلاقیتهای فرهنگی دارند. سازمانهایی که تسلط زیادی بر فعالیتها دارند، معمولا انعطاف لازم برای پاسخگویی به ظرفیتها و تفاوتهای موجود در خلاقیتهای مردمی را ندارند؛ بنابراین، اگر بخواهیم یک ساختار موفق برای این هدف داشته باشیم، باید بیشتر به انعطافپذیری و مشارکت واقعی مردم توجه کنیم.
آیا بهتر نیست به جای استفاده از واژه «سازمان»، از واژه «نهاد» استفاده کنیم؟ به نظر شما، آیا سازمان برای این منظور مناسب است؟
هرچند سازمانهای مردمنهاد نیز اهداف مشخصی دارند، اما ممکن است باز هم نتوانند بهخوبی از خلاقیتها و ظرفیتهای مردمی بهره بگیرند. موضوع اصلی این است که اعداد و اهداف، برنامهها و فعالیتها بهاصطلاح تنظیم میشوند اما وقتی درباره ساختارهایی مثل بسیج صحبت میکنیم، به مدل خاصی اشاره میکنیم که رهبری انقلاب از آن با عنوان «حلقههای میانی» یاد میکند. این حلقهها یا تشکلها میتوانند بهگونهای موثرتر، فعالیتها را در قالب اهداف و سیاستهای مشخص به نتیجه برسانند.
سوالی که مطرح است این است: چرا تشکلهای فرهنگی و رسانهای مردمپایه در کشور ما به آن شکل که باید و شاید، رشد و توسعه پیدا نکردهاند؟ آیا شما با این گزاره موافقید یا مخالف؟
درحالحاضر، موسسات و تشکلهای هنری و فرهنگی خوبی در کشور وجود دارند و در حوزههای مختلف مانند فرهنگ، محیطزیست و سایر زمینهها فعالیت میکنند. با اینحال، مشکل اصلی در جهتدهی مناسب به این فعالیتهاست. دولت یا حاکمیت هنوز نتوانسته است بستر لازم برای نقشآفرینی بیشتر این تشکلها را فراهم کند یا آنها را به معنای واقعی به رسمیت بشناسد. این موضوع به این معناست که فضایی برای فعالیتهای موثرتر و هدفمندتر ایجاد نشده است.
اگر به شبکههای اجتماعی نگاه کنیم، خلاقیتهای زیادی در قالب فردی یا گروهی بروز پیدا کرده است. کانالها و گروههای مختلف در حوزههای گوناگون مانند طبیعت، محیطزیست، سیاست خارجی و مسائل فرهنگی فعال هستند و محتوای متنوعی تولید میکنند. این نشان میدهد که ما از مراحل ابتدایی فاصله گرفتهایم و گروههای بسیاری در حال فعالیت هستند اما نکته مهم این است که این فعالیتها هنوز با نیازهای ملی و اسناد بالادستی کشور بهطور کامل تنظیم و همسو نشدهاند.
بهعنوان مثال، در حوزه گفتمانسازی، مدیریت رسانهای که انگیزه ایجاد کند، فعالیتها را به رسمیت بشناسد و نقش موثری به این گروهها بدهد، هنوز شکل نگرفته است. چنین مدیریتی میتواند این فعالیتها را در چارچوب مشخصی قرار داده و به اهداف کلان سیاستی در حوزه فرهنگ، مقاومت، سبک زندگی، خانواده و ... هدایت کند. در این صورت، فعالیتهای رسانهای نیز هدفمندتر خواهند بود و انعکاس مناسبتری پیدا خواهند کرد. همچنین، حمایتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از این فعالیتها باید بهطور موثری در سیاستگذاریها دیده شود.
مدل بسیج و نقش آن در حوزه فعالیتهای فرهنگی و رسانهای چگونه میتواند موثر باشد؟
تجربه نشان داده است که هرچقدر فرهنگ را بهسمت اداره بوروکراتیک و سازمانی سوق دهیم، فضای خلاقیت، نوآوری، پذیرش ریسک و حتی پذیرش اشتباه محدودتر میشود. نمونههای موفق ابتدای انقلاب، مانند فعالیتهای دانشجویی، نشان میدهند که استقلال و آزادی عمل در حوزههای فرهنگی و رسانهای چقدر میتوانند اثربخش باشند؛ بنابراین، برای رسیدن به یک الگوی موفق، باید بهسمت ایجاد فضاهای خلاقانه و کمتر بوروکراتیک حرکت کنیم و نقش مردم و گروههای مردمی را در قالبی انعطافپذیر و هدفمند به رسمیت بشناسیم.
فعالان دانشجویی در گذشته و حال عملکرد خوبی داشتهاند و این نشاندهنده آن است که حوزههایی که از پویایی، انعطاف و سیالیت بیشتری برخوردارند، زمینه مناسبی برای خلاقیت و کنشگری فراهم میکنند. هرچقدر فضای کنشگری و خلاقیت در عرصه رسانهای بازتر باشد و کمتر به تنظیمگری و کنترل مستقیم پرداخته شود، شاهد نتایج بهتری خواهیم بود.
زمانی که سازمانها نقش خود را از مدیریت مستقیم به اعطای نقش و مسئولیت به افراد تغییر دهند، میتوانند بستر مناسبتری برای خلاقیت و نوآوری ایجاد کنند. اگر افراد مسئولیتپذیر شوند و اختیار لازم برای عمل در محیط خودشان را داشته باشند، میتوانند با خلاقیت و ابتکار خود مسائل را حل کرده و به اهداف دست یابند. این فرآیند، بهویژه در حوزه فرهنگی، بسیار اهمیت دارد؛ چراکه فرهنگ همواره به خلاقیت، نوآوری و مواجهه با نیازهای روز وابسته است. هرگاه ما برای خلاقیت فعالان فرهنگی ارزش قائل شدیم، آنها را به رسمیت شناختیم و به فعالیتهایشان اعتبار دادیم، خلاقیت و نوآوری در این حوزه شکوفا شده است. این روند، حتی با پذیرش خطاهای طبیعی، نتایج بهتری به همراه خواهد داشت. تجربههای پیشین نشان داده است که وقتی افراد در محلههای خود مسئولیت رسیدگی به مسائل محلی را برعهده داشتهاند، توانستهاند با ابزارها و منابع در اختیار خود، مسائل را حلوفصل کنند و اهداف محلی را پیش ببرند، بدون اینکه درگیر ساختارهای پیچیده و دستوپاگیر سازمانی شوند.
این تجربهها نشان میدهد که نقش حاکمیت یا سازمانهای پشتیبان باید بیشتر حمایتی باشد تا تصمیمگیرنده. به عبارت دیگر، این نهادها نباید در جزئیات تصمیمگیری و اجرا دخالت کنند، بلکه باید بستر و حمایت لازم را برای کنشگری خلاقانه افراد و گروهها فراهم کنند. این شیوه، نهتنها موجب افزایش استقلال عمل میشود، بلکه زمینههای نوآوری و پویایی بیشتری را نیز در عرصه فرهنگی و رسانهای فراهم میآورد. برای ایجاد تحرک و خلاقیت در فعالیتهای مردمی، باید نقش و مسئولیت را به افراد در میدان عمل واگذار کرد. زمانی که به افراد میدان داده میشود و نقش راهبری به آنها سپرده میشود، دیگر تنها متکی به حمایتهای از بالا نخواهند بود. در عوض، این افراد خودشان طراحی میکنند، پیگیری میکنند و به نتایجی با کیفیت بالا دست مییابند. این شیوه باعث میشود حس مسئولیتپذیری در افراد تقویت شود و کیفیت عملکرد بهطور قابلتوجهی افزایش پیدا کند.
نهادهای دولتی و سازمانها چگونه میتوانند به چنین تشکلهایی کمک کنند تا به اهداف خود برسند؟
در تشکلهای مردمپایه مانند بسیج، نقش دولت و سازمانهای دولتی باید در قالب حمایت و تسهیلگری باشد، نه تصدیگری و دخالت مستقیم. دولت باید بسترهای رشد کمی و کیفی این نوع فعالیتها را فراهم کند، نه اینکه بخواهد مستقیما در امور اجرایی ورود کند. تصدیگری دولت در این حوزهها اغلب باعث کاهش انگیزه و کاهش کیفیت فعالیتهای مردمی میشود.
برای مثال، در حوزه هنر، ایدههای خلاقانهای از سوی افراد عادی شکل گرفته و کارهای ارزشمندی ارائه شده است. هرچند ممکن است برخی از این فعالیتها آماتور باشند اما ایدههای خلاقانهای در میان آنها دیده میشود که منجر به پرورش افراد هنری و موثر در جامعه شده است. این نشان میدهد که وقتی افراد متعهد به وظایف ملی و انقلابی خود میشوند، میتوانند میداندار باشند و نتایج خوبی به دست آورند.
یکی از نمونههای موفق این رویکرد، استمرار هیاتهای مذهبی در طول قرنهاست. این هیاتها بهدلیل مسئولیتپذیری مستقیم مردم شکل گرفته و پابرجا ماندهاند اما هرگاه دولت بخواهد این فضا را دولتی کند یا مسئولیتهای آن را برعهده بگیرد، مردم بهتدریج از این مسئولیتها کنار میروند و منتظر مداخله دولت میمانند. این در حالی است که دولت خود با مشکلات و مسائل متعددی روبهروست و نمیتواند بهطور موثر این مسئولیتها را اجرا کند. در نتیجه، هرچقدر درجه آزادی بیشتری به این تشکلها و افراد داده شود و تنظیمگری بهجای تصدیگری مورد توجه قرار گیرد، شاهد شکوفایی بیشتری خواهیم بود. فضای باز برای خلاقیت و ابتکار، کلید اصلی در موفقیت فعالیتهای مردمی است.
یک نکته هم حائزاهمیت است که مشارکت افراد در حوزههای فرهنگی و اجتماعی تحتالشعاع مسائل اقتصادی فراز و نشیب هم دارد. تغییر ارزشهای اقتصادی جامعه در دهه۷۰ نقش کلیدی در کاهش مشارکتهای اجتماعی و فرهنگی داشته است. در این دوره، ارزشهای اقتصادی جمعگرایانه که بهدنبال تحقق منافع جمعی بودند، جای خود را به سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی دادند که مبتنی بر رقابت، پیگیری منافع شخصی و بازار آزاد بودند. این تغییر، تاثیرات عمیقی بر رفتار اجتماعی افراد گذاشت. افراد به جای اینکه بهدنبال همکاری و تعاون جمعی باشند، بهدنبال تحقق منافع شخصی خود رفتند.
این تغییر در جامعه بهوضوح دیده میشد، بهخصوص در حوزه اقتصاد که نتایج آن ملموستر است. با تغییر شرایط اقتصادی افراد – مانند بهبود وضعیت مسکن یا خودرو – و تبلیغات گستردهای که موفقیت پولی را معادل منزلت اجتماعی معرفی میکرد، بسیاری از افراد به این سمت سوق داده شدند که موفقیت اقتصادی را با هویت اجتماعی خود پیوند بزنند. این پیوند، بهطور طبیعی انگیزه افراد برای شرکت در فعالیتهای اجتماعی و جهادی که به نفع جمعی بود، کاهش داد. مشارکت جمعی در دهههای ۶۰ و ۷۰ بهعنوان یک ارزش اجتماعی برجسته مورد تاکید قرار داشت و جامعه نیز بستری مناسب برای این نوع فعالیتها ایجاد کرده بود. گفتمانی شکل گرفته بود که افراد باید اولویت را به خدمترسانی، ایثار و کمک به دیگران بدهند و کمتر به منافع شخصی خود توجه کنند. این طرز تفکر دستاوردهای بسیاری به همراه داشت و هنوز هم از آن دوران به نیکی یاد میشود اما انگارههای اقتصادی و اندیشهای فضای مذکور را تغییر داد. با همه این تفاسیر هنوز هم میشود با برنامهریزی، حرکتهای مردمپایه را رقم زد.