آگاه: بازنده، ساخته امین حسینپور، سریالی بود که در شبکه نمایش خانگی به دلایل زیادی با تفاوت نسبت به آثار قبلی و فضای کلی تولیدات شبکه نمایش خانگی پخش آن آغاز شد. در این دلایل، بیشتر مولفههای بصری و فنی هستند که به چشم میآیند. از آنها میتوان به تنظیم رنگ و نور در سریال اشاره کرد که آن را کمی از آثار داخلی برای مخاطب متمایز میکند. بعد از آن، نحوه پردازش شخصیتها و داستان و نیز شیوه روایت است که ارزش افزودهای برای این سریال ایجاد کرده و مخاطب را مشتاق تماشای آن کرده است. اگرچه مطابق نظرسنجیها این سریال در صدر سریالهای محبوب و پرطرفدار قرار ندارد.
ذبح قصه با شوک قتلهای متوالی
تمایز سریال بازنده، آنطور که گفته شد، در ابتدای امر به سروشکل جذاب و خوشآبورنگ آن مربوط میشود که در گام اول نوید فضایی متفاوت میدهد. طراحی صحنه فیلم باتوجهبه اینکه بخش مهمی از سریال در داخل خانهها میگذرد از اهمیت دوچندانی برخوردار است، بهویژه وقتی با دیگر آثار نمایش خانگی مقایسه کنیم. حالا سریالی در بستر فیلیمو در حال نمایش است که به مولفههای بصری اهمیت زیادی داده است. یکی دیگر از عوامل جذابیت سریال بازنده برای مخاطب، به قصه و پرداخت شخصیتهایی مربوط میشود که بهخوبی و هرکدام با قصه خودشان طراحی شدند. علاوه بر این، شیوه روایت متمایز سریال به گونهای است که در شروع هر قسمت با قصه و داستان شخصیتهایی مواجه میشویم که در آن اپیزود نقش بیشتری ایفا میکنند. درواقع، فیلمساز به جای روایت پیشینه موردنیاز هر شخصیت، در میان قصه، آن را از زبان خود شخصیت و در ابتدای هر قسمت بیان میکند؛ بنابراین سریال به مینیسریالی جمعوجور تبدیل شده است که وقت و هزینهای صرف پرداخت بیشتر به شخصیتها نمیکند.
آنچه سریال بازنده را در نزدیک به قسمت پایانی، به سریالی جنجالی تبدیل کرده و انتقادهای زیادی را ازسوی مخاطب متوجه او ساخته، شوک قتلها و خشونت زیاد در قسمت نهم سریال است. به لحاظ روایی، اگرچه رویدادن قتل و مرگهای زیاد در یک قصه سینمایی، میتواند شگفتیآفرین و برای مخاطب جذاب باشد اما به همان میزان نیز میتواند سریال از جذابیتهای سریال برای این خروج از ریل غیرطبیعی و ناگهانی بکاهد. در واقع، فارغ از آنکه سریال، چقدر دست به نمایش خشونت زده است، در شیوه روایت نیز به اتفاقاتی غافلگیرکننده متوسل شده است که بهکلی مخاطب را در نزدیک به آخرین قسمت سریال در شوکی ناگهانی فرومیبرد. گویی، فیلمساز بهناگاه متوجه شده است که زمان زیادی تا اتمام سریال باقی نمانده و همین حالا باید ادامه سریال را روی دور تند در سه قسمت آخر بگنجاند و سروته ماجرا را به هم رساند.
مرگ انگیزههای انسانی
ماجرای خشونت در شبکه نمایش خانگی دنبالهای قدیمیتر از این سریال دارد که در سالهای گذشته بارها در سریالها و آثار دیگر به اوج خود رسیده و انتقادات مخاطبان را متوجه خود ساخته است. نکته در این است که هر بار این نمایش خشونت، خونینتر و عریانتر از مرتبه قبل میشود و با جزئیات بیشتری پیش چشم مخاطب به نمایش درمیآید. تقریبا میتوان گفت که مشابه اقدام به قتل شخصیت آوا حجازی در سریال بازنده را در اثری پیش از این ندیدهایم، آن هم درحالیکه در همان مدت نزدیک به یک ساعت سریال، چندین مورد قتل دیگر رخ میدهد، همه خونین و با خشونت اغراقآمیز و عاری از نمایش انسانیت. چطور ممکن است که در تمام شخصیتهای یک سریال، یک نفر آدم با عواطف انسانی وجود نداشته باشد؟ تنها یک نفر را معرف انسانیت در سریال میبینیم که او نیز نمادی تمامعیار از شکست، گوشهگیری و بدتر از آن، مغلوب خشم خود است. شخصیت حامد کیانی که نقش آن را علیرضا کمالی به ظرافت تمام بازی میکند، مردی است که در تصادفی پسرش را از دست داده است، همسرش به همین علت از او بیزار است و او را ترک کرده است، او در بازگرداندن همسرش ناکام است، در روابط دیگرش نیز ناکام است و به تمامی منزوی است. گویی تنها همکار او، پارسا برایش باقی مانده که او را هم با خشونت کنترلنشده ناشی از یک مکالمه، بهشدت از خود میراند و در واقع مسیر را برای قتل او باز میکند. او در ابراز عاطفه و غم ناشی از قتل دوست و همکارش نیز شکستخورده و ناکام میماند.
سراغ بقیه شخصیتها برویم، ونوس، شوهرش را سالها پیش با طرحریزی نقشهای به قتل رسانده است. همسر دوم او منصور رفیعی نیز، شریک جرم او در اقدام به این قتل است. آنها بعد از قتل بر سر میراث مقتول به توافق نمیرسند و بنابراین ازدواج میکنند. دخترشان، ارغوان امینی نیز بهعلت درگیری با اختلال گسستگی هویت، در نوجوانی دست به قتل همکلاسیاش میزند که بعد مادرش روی این قتل سرپوش گذاشته و با پول موضوع را خاتمه میدهد. همچنین، ارغوان امینی اگرچه احساسات زیادی خرج دوری از فرزندش میکند اما هیچکدام باورپذیر نیست و همانطور که در ابتدای سریال دیدیم، کارآگاه کیانی تا مدت زیادی به او و پدر بچه مفقودشده مظنون بود. همسر ارغوان امینی نیز شخصیتی است که در توضیح خودش بهروشنی بیان میکند که از انگیزههای اصلیاش برای این ازدواج، پول و ثروت بوده است و نیز، هرگز تا قسمت نهم سریال مشخص نمیشود که درواقع در ربایش فرزندش دست نداشته باشد. آوا حجازی نیز اگرچه درظاهر نیز وقت و انرژیای صرف انگیزههای مثبت نمیکند، در ادامه مشخص میشود که در باطن نیز همینطور است و بعد دست به قتل و بعد مثلهکردن فجیع برادرش میزند. گریههای او هنگام انجام این کار باورپذیر است؟ شخصیتی که از ابتدا بر محور خود و انگیزههای شخصیاش حرکت میکند، حالا مرگ برادر میتواند متوقفش کند؟ علاوهبرآن، این سکانس بهخوبی میزان سیاهی این شخصیت را با شیوه خارجکردن جسد از خانه عیان میکند.
میبینید؟ در این قصه، عواطف، احساسات و بهطورکلی، نیروهای مثبت انسانی هیچ جایگاهی ندارند یا بهکلی ناکام و بیمصرف نشان داده میشوند. نه احساسات مادرانه باورپذیر و صادقانه است، نه عشق، نه رفاقت و نه خیرخواهی. همهچیز را سیاهی بیپایانی فراگرفته و جهان داستانی غرق در نیروهای ضدانسانی و شر است. درواقع مخاطب نمیتواند در میان این قصه هیچ سوژهای برای همذاتپنداریاش بیابد، از سویی هم نمیتواند با انسانهایی با انگیزههای تماما شر و ضدانسانی احساس نزدیکی کند.
گردنزنی، آرامش مخاطب
سریال گردنزنی نیز که به کارگردانی سامان سالور، چندی پیش پخش آن از شبکه نمایش خانگی آغاز شده، حالا به قسمت هشتم در پلتفرم فیلمنت رسیده است. این سریال با قتل فجیع یک زوج در شب عروسی آغاز شد و از همان ابتدا شمشیر خشونت عریان را برای مخاطبان از رو بست. انتقادات زیادی از همان زمان و ازسوی مخاطبان متوجه این سریال بود. در ادامه نیز قصه به گونهای پیش نرفت که از خشونت آن کاسته شود یا به قتل از بعدی انسانی پرداخته شود، بلکه دنباله قصه با همان زمینه و البته بستر داستانی و روایی آشفته و بههمریخته به جلو رفت. در ادامه، نیز سریال، نکته قابلتوجهی برای قرارگرفتن در چارچوبی استانداردتر رو نکرد و همچنان با پیچوتابهای غیرضروری به پیش میرود. اگرچه گفته میشود که سریال اقتباسی از یک پرونده قتل واقعی در دهه۸۰ است اما نوع پرداخت آن به شیوهای است که عناصر غیرواقعی و باورناپذیر در آن بهفراوانی دیده میشود.