۴ دی ۱۴۰۳ - ۲۳:۴۷

در روزهای اخیر، دو یادداشت در حوزه‌ سیاست خارجی موردتوجه اهالی این حوزه قرار گرفته است؛ یکی یادداشت حسین موسویان در روزنامه «ایران» که مرتبط با طراحی راهبرد در رابطه تهران - واشنگتن بود و دیگری یادداشت محمدجواد ظریف در نشریه «اکونومیست» که به پیشنهاد تشکیل مدلی از سازمان‌های منطقه‌ای با حضور کشورهای تاثیرگذار در غرب آسیا می‌پرداخت. هرچند هر دو یادداشت می‌تواند در ابعاد مختلف مورد بررسی قرار  گیرد و ضعف‌ و قوت هر کدام از آنها ازسوی کارشناسان تحلیل شود اما محور بنیادین هر دو یادداشت - که می‌توان آن را مانیفست دولت چهاردهم در حوزه سیاست خارجی و روابط بین‌الملل دانست- بر یک گفتمان است که باید آن را «نگاه فانتزی به جهان» یا به تعبیری دیگر، «خیال‌پردازی به جای اندیشه‌ورزی» ارزیابی کرد؛ همان چیزی که می‌توان عبارت «لالالند» را منطبق بر آن دانست.

آگاه: در سطح آکادمیک، این مدل نگاه به نظام بین‌الملل و تحلیل روابط میان واحدهای سیاسی، یادآور راهبرد آرمانگرایانه در سال‌های بین دو جنگ جهانی در قرن بیستم است؛ یعنی از زمانی که «توماس وودرو ویلسون»، رییس‌جمهور وقت آمریکا سخنرانی معروف خود در کاخ ورسای را ارائه کرد و رشته‌ روابط بین‌الملل رسما به چارچوب‌های دانشگاهی وارد شد تا زمانی که با آغاز تهاجم آلمان نازی، جنگ جهانی دوم رسما شکل گرفت. در آن فضا، نگاه فانتزی و رویایی به تحقق صلح در جهان بر مبنای «حذف جنگ» شکل گرفته بود و بر همین مبنا بود که «جامعه ملل» با دستورکار تحقق صلح از طریق حذف جنگ و با حقوق برابر واحدهای سیاسی در جهان، تاسیس شد. زبانه کشیدن آتش جنگ جهانی دوم علاوه بر اینکه منافع کشورهای اروپایی را سوزاند، ایده‌ آرمانگرایانه‌ ویلسون و مکتب لیبرالیستی ناشی از آن را هم به‌طورکلی کنار زد. حتی نظریه‌پردازان رئالیست در علم روابط بین‌الملل معتقدند که جنگ جهانی دوم خروجی رسمی این مدل نگاه به جهان بوده است و «بزرگ‌ترین کشتار تاریخ جهان» را باید فرزند مشروع و رسمیِ نگاه آرمانگرایانه به فرآیندهای بین‌المللی دانست.
در چنین فضایی بود که نگاه مبتنی‌بر توصیف جهان بر مبنای «واقعیت» پررنگ شد و رئالیسم به عنوان مکتب اصلی نظریه‌پردازی درباره‌ نظام بین‌الملل مطرح شد. در واقع، ۱۹۳۹ میلادی را باید زمان پایان اعتبار نگاه ایده‌آلیستی و آرمانگرایانه به قواعد جهانی دانست؛ جایی که «سیاست مبتنی بر آن چیزی که هست؛ نه آن چیزی که باید باشد» یا همان Real Politics محور اصلی نظریه‌پردازی در حوزه علم روابط بین‌الملل شد. از آن زمان تاکنون، حتی هنجاری‌ترین نگاه‌ها به مناسبات جهانی و نظام بین‌الملل نیز تعلق خاطر کامل خود به رئالیسم را حفظ کرده‌اند؛ یعنی حتی اندیشمندان لیبرال هم با توسعه‌ نظریات خود و ارتقای آن به نئولیبرالیسم، جنگ را به عنوان مسئله اصلی جهان پذیرفتند و صرفا راهکارهایی متفاوت با رئالیست‌ها برای مهار تبعات آن ارائه کردند.
حالا و در حدود ۹۰سال پس از انقضای نگاه سانتیمانتال و فانتزی به مسئله صلح در جهان، به نظر می‌رسد برخی سیاستمداران ایرانی همچنان در آن فضا تنفس می‌کنند و نسخه‌هایی را برای تحقق صلح در جهان و تامین منافع ملی ایران تجویز می‌کنند که ناشی از منجمد شدن اندیشه در همان فضای تاریخ گذشته است. هم راهبردی که موسویان در یادداشتش برای پیشبرد روابط ایران و آمریکا ارائه می‌کند و هم طرحی که ظریف در یادداشتش به‌عنوان یک ابتکار منطقه‌ای مطرح می‌کند، ناشی از زیست اندیشه‌ای در دوران بین دو جنگ جهانی است؛ یعنی زمانی که سیاستمداران «خیال» می‌کردند با رویاپردازی‌های بزرگ، امکان تحقق صلح وجود دارد. مدل پیشنهادی دکتر ظریف درباره ایجاد «سازمان مودت» در میانه آشوبناک‌ترین دوران آشوبناک‌ترین منطقه‌ جهان -یعنی غرب آسیا- دقیقا همانند ایده‌ تاسیس «جامعه‌ ملل» در سال‌های منتهی به جنگ جهانی دوم است. عدم نگاه واقعی به آنچه در جهان و منطقه می‌گذرد و تاکید بر نگاه معناگرایانه به واحدهای سیاسی به‌جای نگاه منافع‌محورانه، منجر به ایجاد چنین اشتراکی میان این دو نگاه در دو بازه‌ تاریخی دور از هم شده است.
در روزهایی که سقوط حکومت در سوریه، عرصه تعاملات و تبادلات منطقه‌ای را به اوج پویایی خود رسانده و مدت زمان اتحادهای دو و چندجانبه را به حداقل رسانده و بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای درحال طراحی راهبردهایی به‌منظور تثبیت و یا تکمیل منافع ملی خود در رویدادهای پیش روی غرب آسیا هستند، سخن گفتن از «دوستی و مودت» میان واحدهای سیاسی که دارای منافع بسیار متضاد با یکدیگر هستند، صرفا می‌تواند ناشی از عدم شناخت جهان و بی‌توجه بودن به رویدادهای جاری باشد. زمانی که قطر و ترکیه دست به ایجاد مدلی از بلوک زمان‌دار و موقت زده‌اند و عربستان به همراه امارات متحده عربی در حال صف‌آرایی علیه این بلوک هستند، زمانی که فرانسه و ایران در زمینه حمایت از ارمنستان در برابر تهدیدهای ارضی جمهوری آذربایجان دارای راهبرد مشترک هستند،زمانی که ایران و ترکیه در تقابلی‌ترین شرایط راهبردی طرفین قرار دارند؛ زمانی که مقاومت یمن توانسته ضربات بنیادین به محور تجاری اسرائیل در دریای سرخ وارد کند و زمانی که عراق درحال تکاپو برای بقا در میان این معادلات دوستانه یا خصمانه در منطقه است، توصیه به «مودت» و ارائه‌ راهکارهایی نظیر «مدیریت مشترک امنیت در کانال سوئز»، نه به‌عنوان یک راهبرد واقعی بلکه صرفا در جایگاه یک شوخی نه چندان خنده‌دار قابل بررسی است. این رویکرد دقیقا شبیه فرآیندی است که سیاستمداران ایران در میانه جنگ جهانی دوم در پیش گرفتند که نهایتا منجر به اشغال خاک کشورمان در شهریور۱۳۲۰ خورشیدی ازسوی نیروهای نظامی بیگانه شد؛ جایی که «نگاه فانتزی به جنگ» منجر به اتخاذ سیاستِ بی‌طرفی شد تا به تعبیر فانتزی‌گرایان، ایران از تله جنگ نجات پیدا کند اما تجویز این نسخه نهایتا منجر به درگیری کشور با جنگ و اشغال نظامی و ازدست‌رفتن منافع ملی شد. ازآنجاکه خطر نگاه رویاگرایانه به سیاست خارجی می‌تواند به قیمت آسیب بنیادین و راهبردی به منافع ملی ایران تمام شود، باید تاکید کرد که دوری از این نگاه و تلاش برای عدم تاثیرپذیری ارکان کشور و حاکمیت از این مدل تفکر، جدی‌ترین ضرورت و اصلی‌ترین اقدامی است که باید ازسوی حامیان و دلسوزان ایران در روزهای پیش رو صورت بگیرد. سیاست خارجی ایرانِ امروز بیشتر از هر زمانی نیاز به «زمین سفت واقعیت» دارد؛ نه توصیه‌های «لالالندی».