آگاه: مولفههای تشکیلدهنده هویت ایرانی چیست و اجزای آن کداماند؟ اساسا اگر بخواهیم هویت ایرانی را به یک پازل تشبیه کنیم اجزای آن کداماند؟
میتوان از چند منظر مختلف به این موضوع نگاه کرد: نخستین نکته این است که هویت، مجموعهای از عناصر متعدد است که از مبانی مختلفی سرچشمه میگیرد. این مبانی شامل فرد، خانواده، قومیت، ملت، امت و جامعه جهانی میشود؛ به عبارتی، هویت هر فردی که در این سرزمین زندگی میکند، از ترکیب این عوامل شکل میگیرد؛ بنابراین، هویت ما از مجموع این عناصر تشکیل میشود و مولفههای آن به تناسب این عوامل تعیین میشود. باتوجهبه تنوع افراد، ما به تعداد ۸۰ تا ۹۰میلیون نفر جمعیت، هویتهای متفاوت داریم که در یک نقطه مشترک به هم میرسند.
اگر بخواهیم این هویتها را در طول تاریخ بررسی کنیم، میتوانیم به چهار رکن بنیادین اشاره کنیم که بهعنوان مولفههای اساسی هویت ایرانی تاثیرگذار بودهاند؛ البته سهم این مولفهها یکسان نیست اما نمیتوان هیچکدام را نادیده گرفت:
۱. ایران و ایرانی بودن: اولین رکن اساسی، ایرانی بودن است. مردمی که در این سرزمین زندگی کرده یا حتی خارج از این مرز و بوم خود را ایرانی میدانند، این هویت را بهعنوان یکی از ارکان اصلی تعریف میکنند.
۲. اسلام: دومین رکن، اسلام است که بر پایه عشق و ارادت به اهلبیت(ع) شکل گرفته است؛ البته نباید فراموش کرد که ایران در طول تاریخ فقط محدود به تشیع نبوده و در قرون مختلف، اهل سنت نیز در این سرزمین زندگی کردهاند. تجربه تاریخی نشان میدهد که اسلام در ایران، چه در قالب اسلام اهلسنت محب اهلبیت و چه اسلام شیعی، همواره با ارادت و علاقه به اهلبیت(ع) همراه بوده است. این رکن هویتی در طول ۱۴۰۰سال گذشته در تمامی دورهها تجربه شده است.
۳. محور دیگر، نوگرایی است که بخش مهمی از هویت جامعه ما را تشکیل میدهد. مردم ایران همواره نوگرا بودهاند و در طول تاریخ به امور نو گرایش داشتهاند. منظور از نوگرایی، ضرورتا مدرن یا متجدد بودن نیست، بلکه گرایش به پدیدههای جدید است. ایرانیان در برابر امور نو مقاومت نمیکردند، بلکه آنها را میپذیرفتند، درونی میکردند و با اصلاحات مناسب، بخشی از فرهنگ و هویت خود میساختند. این ویژگی همچنان در عناصر هویتی ما باقی است، بهطوریکه هر عنصر جدیدی که وارد فرهنگ هویتی ما شود، ممکن است پذیرفته شده و به ارکان هویت ما اضافه شود.
۴. محور دیگر، انقلاب است. انقلاب، پدیدهای کاملا جدید بود که گرایشهای متفاوتی ایجاد کرد و بستری نوین در ساختار هویتی مردم ایران به وجود آورد. مولفههای هویتی پس از انقلاب با دورههای قبل از آن متفاوت است. انقلاب را میتوان نتیجه همان نوگرایی مردم ایران دانست؛ چراکه آن را بهعنوان یک پدیده جدید پذیرفتند، عناصر مختلفش را درونی کرده و بهعنوان بخشی از هویت خود تعریف کردند.
علاوهبر این، اگر به اسناد مرتبط با هویت ملی ایرانیان نگاه کنیم، در سند مولفههای هویت ملی ایرانیان به چند عنصر اساسی اشاره شده است: سرزمین مشترک؛ تمدن و تاریخ مشترک؛ زبان مشترک. یگانهپرستی و توحید: ایرانیان چه پیش از اسلام و چه پس از آن همواره یگانهپرست بودهاند. اسلام مبتنی بر معارف قرآن و اهل بیت: این عنصر بهعنوان یکی از مولفههای اصلی هویت ایرانی مطرح است. باور به انتظار و سرنوشت مشترک: این باور، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، همواره در میان ایرانیان وجود داشته است.
این عناصر در مجموع ارکان اصلی هویت ایرانیان را تشکیل میدهند و میتوان آنها را بهعنوان عناصر هویتی سندی ایرانیان مطرح کرد و توضیح داد.
امروزه مهمترین چالشهای پیش روی هویت ملی ما چیست؟
میتوان دو نوع پاسخ داد: یک پاسخ خلاصه و یک پاسخ تفصیلی. پاسخ کلی و اصلی این است که مهمترین چالش هویتی امروز ما اختلال در فرآیند بازتولید مستمر هویت است.
هویت یک موضوع ایستا و ثابت نیست که یکبار در گذشته ساخته شده باشد و بدون تغییر ادامه پیدا کند، بلکه هویت همواره درحال ساخته شدن است و بهصورت روزانه با ایدههای جدید بهروز میشود. اما درحالحاضر، این فرآیند دچار اختلال شده و هویت ما بهسوی بحرانی شدن پیش میرود. نتیجه این اختلال این است که کشور، مردم و عناصر هویتی آن به چند خردههویت مستقل تقسیم شدهاند؛ برای مثال، عدهای هویتی مرتبط با ۱۴۰۰سال قبل یا حتی ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰سال پیش دارند. گروهی دیگر هویت خود را از دوران پس از ۱۴۰۰سال و مشخصا از دوران اسلامی میگیرند. عدهای نیز هویت انقلابی دارند. برخی دیگر هویتی کاملا مدرن و غیرایرانی پیدا کردهاند. این مولفههای هویتی مختلف و چندگانه که پیشتر به آنها اشاره شد، هرکدام بهصورت جداگانه پذیرفته شدهاند. افراد در این میان با یکدیگر در تعامل هستند و گاهی برخی از عناصر یکدیگر را قبول میکنند اما این تعاملات منجر به شکلگیری یک هویت مشترک فراگیر نشده است.
به همین دلیل، مردم با چالشهای متعددی مواجهاند؛ برای نمونه، برخی همزمان جشنهای باستانی را برگزار میکنند، جشنهای مذهبی را نیز گرامی میدارند و در کنار آن به سبک زندگی و مراسمهای غربی هم تمایل نشان میدهند. این چندگانگی، یکی از بزرگترین چالشهای هویتی امروز ماست. اگر تمامی این عناصر مختلف هویتی در فرهنگ و هویت ما بهدرستی هضم شده بودند و افراد جامعه بر سر آنها اتفاق نظر داشتند، طبیعتا هیچ ایرادی نداشت. اما زمانی که در بستر جامعه نسبتبه این عناصر چالش ایجاد میشود و افراد واکنشهای تند و تلخ نشان میدهند، این یعنی این مولفهها بهصورت مستقل از یکدیگر عمل میکنند و با هم هماهنگ نیستند. این وضعیت، به نظر من، مهمترین چالش در فرآیند هویتسازی امروز ایران است، زیرا بازتولید هویت دچار اختلال جدی شده است. اگر بخواهم جزئیتر توضیح بدهم، میتوان چند محور را بهعنوان چالشهای اصلی هویتسازی امروز مطرح کرد:
۱. عدم تناسب و هماهنگی بین ارکان هویتسازی: بخشی از جامعه تنها به هویت اسلامی توجه دارد، برخی فقط بر شیعهبودن متمرکز هستند و حتی به بخش خاصی از تشیع توجه میکنند. گروهی دیگر تنها بر ایرانیبودن تاکید دارند، عدهای بر انقلابیبودن تمرکز دارند، و برخی نوگرا هستند و نوگرایی را در چارچوب غربی تعریف میکنند. این عدم هماهنگی و تناسب میان ارکان هویت، کاملا مشهود است و یکی از چالشهای بزرگ امروز بهشمار میآید.
۲. عدم بازتولید نشانههای هویتی به زبان امروز: یکی از مشکلات اساسی این است که نشانهها و مفاهیم هویتی گذشته را به زبان و قالب قابلفهم برای امروز منتقل نکردهایم؛ برای مثال، ما تنها به بازخوانی کلمات سعدی، حافظ و فردوسی به همان زبان کهن اکتفا کردهایم، بدون آنکه تلاش کنیم آنها را به زبان امروزی ترجمه و بازآفرینی کنیم تا برای نوجوانان و کودکان قابلفهم باشد.
این در حالی است که جامعه نیاز دارد معارف و حکمتهای گذشته در قالبهای جدید و قابل فهم ارائه شوند. ما این کار را نکردهایم و در نتیجه، نسلهای جدید و حتی نسلهای میانی آمادگی لازم برای ارتباط با این مفاهیم را ندارند. این وقفه طولانیمدت در انتقال مولفههای هویتی، یکی از دلایل اصلی چالش هویت در ایران امروز است. در دوره پهلوی، چالشهای جدی با مولفههای اسلامی و شیعی وجود داشت. پس از انقلاب نیز چالشهایی در ارتباط با مولفههای ایرانی یا مدرن مطرح شد. نکته اینجاست که برای هیچیک از این مولفهها، نشانههای هویتی متناسب و همزمان تولید نشد.
۳. نکته بعدی مربوط به فراگیری و قدرت مولفههای مدرن است. مولفههای هویتی مدرن امروز قوت زیادی دارند و در جهان فراگیر شدهاند. این مولفهها گاهی در مقایسه با عناصر سنتی ما موفقتر عمل میکنند، چراکه جذابیت بیشتری برای افراد دارند و با غرایز و علاقههای انسانها ارتباط بهتری برقرار میکنند. به همین دلیل، طبیعی است که بخشی از جامعه، بهویژه نسل جدیدتر که بیشتر با این مولفهها در ارتباط هستند، نسبتبه مولفههای هویتی ایرانی که در طول تاریخ وجود داشتهاند، واکنش نشان دهند؛ البته ورود این مولفههای مدرن به فرهنگ و هویت ما هیچ منافاتی با پذیرش آنها ندارد اما این فرآیند بهدرستی اتفاق نیفتاده و عملی نشده است.
۴. چالش بعدی، ستیز واکنشی و سیاسی نسبتبه مولفههای هویتی است. در جامعه ما، برخی افراد به دلایل سیاسی با مولفههای هویت ملی ستیزه میکنند. این چالش ناشی از دلایل فرهنگی یا اجتماعی نیست، بلکه ریشه در سیاست دارد؛ برای مثال، بخشی از جامعه که با ساختار سیاسی کشور دچار چالش است، به مولفههای هویتی که نظام سیاسی تبلیغ و تشویق میکند، زاویه پیدا کرده و به آنها واکنش نشان میدهد. از سوی دیگر، کسانی که حامی نظام سیاسی هستند، مولفههایی را که نظام تبلیغ میکند میپذیرند و هر مولفهای را که نظام سیاسی تبلیغ نمیکند، بهعنوان مولفهای رقیب یا متضاد میپندارند و با آن مخالفت میکنند. این وضعیت بهوضوح در جامعه ما دیده میشود.
۵. چالش بعدی، عدم تامین الزامات سبک زندگی متناسب با نیازهای هویتی است. اگر بخواهیم یک هویت را توسعه دهیم، باید الزامات سبک زندگی مرتبط با آن را فراهم کنیم؛ بهعبارتدیگر، باید الگوهای مصرفی و نیازمندیهای مربوط به آن هویت را تامین کنیم. بدون این الزامات، نمیتوان یک هویت را بهدرستی توسعه داد یا در جامعه جا انداخت. ما درحالحاضر این کار را انجام نمیدهیم. بازار ما تامینکننده نیازهای هویتی جامعه نیست.
محصولات، کالاها و لوازم مصرفی که در بازار وجود دارد یا اساسا نیازهای هویتی ما را تامین نمیکنند و عرضه نمیشوند، یا اگر عرضه شوند، قیمت بسیار بالایی دارند و بهعنوان کالایی تشریفاتی و لوکس تلقی میشوند؛ برای مثال، اگر کسی بخواهد لباس سنتی بپوشد یا کتابی با محتوای سنتی مطالعه کند، باید هزینههای بسیار زیادی بپردازد. در نتیجه، افراد ترجیح میدهند کالاها و محصولاتی را انتخاب کنند که در دسترستر و ارزانتر هستند.
۶. چالش بعدی، ناکامی نهادهای فرهنگی در تولید یا بازتولید عناصر هویتساز است. نهادهای فرهنگی ما در این زمینه عملکرد ضعیفی داشتهاند. این موضوع بسیار مهم است، چراکه نهادهایی مانند صداوسیما، وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات، هیئتها و دیگر سازمانهای فرهنگی یا تنها یک بُعد از هویت را تشویق و تبلیغ کرده یا در همان بُعد نیز موفق نبودهاند. حتی در مواردی که یک بُعد خاص از هویت را توانستهاند در جامعه ترویج کنند، سایر ارکان هویتی را بهکلی نادیده گرفته یا در تحقق آنها هیچ توفیقی نداشتهاند.
۷. چالش دیگر، خانواده بهعنوان مهمترین بستر هویتسازی است. خانوادهها امروز از عناصر هویتی تهی شدهاند. در گذشته، خانوادهها نقش مهمی در انتقال هویت ایفا میکردند. نسلها در کنار هم زندگی میکردند، مادران و بزرگترها داستانهای شبانه میگفتند، مهمانیها و دورهمیهای خانوادگی برگزار میشد و اعضای خانواده در کارهای مشترک مشارکت داشتند. این تعاملات ابزار انتقال پیام و عناصر هویتی بودند. اما امروز، این ارتباطات بهشدت کاهش یافته و نقش خانواده در هویتسازی ضعیف شده است.
امروز جامعه به شکلی کاملا مستقل و جدا از خانواده عمل میکند. جوانان در ۱۷ یا ۱۸سالگی، نهایتا در ۲۰سالگی، از خانواده جدا میشوند و ارتباط عمیقی با آن ندارند. حتی در زمانی که در کنار خانواده هستند، اغلب درگیر گوشیهای خود یا در اتاقهای جداگانه مشغولاند و ارتباط واقعی و نزدیک با خانواده ندارند. به همین دلیل، پیوندهای هویتی که پیشتر در خانواده شکل میگرفت، دیگر ایجاد نمیشود. نتیجه این وضعیت، فاصله فرهنگی و هویتی عمیقی است که میان فرزندان و والدین بهوجود آمده است.
۸. چالش بعدی، صنفی، قومی یا جناحی شدن هویت است. این مسئله امروز بهوضوح در جامعه ما دیده میشود. موضوع هویت، گاه تا حد جناحبندیهای سیاسی پایین آورده میشود. یک جناح سیاسی، هویتی را به خود نسبت میدهد و آن را بهعنوان هویت ملی ایرانی تعریف کرده و تلاش میکند این هویت را بر جامعه حاکم کند. یا یک صنف یا قومیت خاص تصور میکند که هویت آنها باید بر سایر قومیتها مسلط شود. این رویکرد، یکی از چالشهای جدی امروز است، زیرا هر گروه تنها آنچه را خود میپندارد، بهعنوان هویت اصلی تلقی میکند و تلاش میکند آن را به دیگران تحمیل کند.
۹. چالش دیگر، سفارشی و تشریفاتی شدن فرآیند هویتسازی است. بسیاری از سازمانها و نهادها فعالیتهای هویتسازی را نه براساس یک مبنای مشترک و اصیل، بلکه برای ارائه گزارش عملکرد انجام میدهند. این اقدامات بیشتر برای جلب رضایت عدهای خاص یا ایجاد ظاهری از کارآمدی انجام میشود، نه برای تقویت یک هویت مشترک و فراگیر که همه خود را متولی آن بدانند. در این فرآیند، هر کس براساس سلیقه یا برداشت شخصی خود عمل میکند و تلاش میکند کاری انجام دهد که یا با خوشایند دیگران همسو باشد یا صرفا بهعنوان یک اقدام بهظاهر مفید تلقی شود. سفارشی و تشریفاتی شدن فعالیتهای هویتسازی بهوضوح قابل مشاهده است. این مسئله یکی از چالشهای مهم در این زمینه به شمار میرود.
۱۰. چالش دیگر، عدم اجماع تمدنی و نگرش فراملیتی در هویتسازی است. یکی از الزامات هویتسازی، داشتن نگاهی فراتر از مرزهای جغرافیایی فعلی است. ما باید جامعه و افراد را نه فقط در محدوده یکمیلیون و ۶۴۸هزار کیلومترمربع، بلکه در بستری بزرگتر، مانند هویت ایرانی- اسلامی-شیعی تعریف کنیم.
افرادی که در این سرزمین زندگی میکنند، باید بهعنوان بخشی از یک هویت بزرگتر در نظر گرفته شوند. اما درحالحاضر، ما حتی در همین مرزهای جغرافیایی خود نیز هویت را بهصورت تکهتکه و جداگانه تعریف میکنیم؛ برای هر قوم، ملت، زبان، فرهنگ و آداب و رسوم، هویتی مستقل قائل هستیم که این رویکرد، به واگرایی منجر شده است. این نگاه محدود، خطایی جدی است، زیرا هویت را نمیتوان در چارچوبی کوچک و بسته محصور کرد.
۱۱. چالش بعدی که ادامه همین مسئله است، عدم رواداری نسبتبه فرهنگ و تمدن است. اگر قرار است تمدنسازی کنیم و هویتی بزرگتر و فراگیرتر بسازیم، باید نسبتبه برخی ارکان هویتی روادار و تساهلپذیر باشیم. نمیتوان اجزای اعتقادی و باورهای عقیدتی عمیق را به نحوی وارد هویت کرد که باعث چالشهای واگرایانه شود. این طبیعی است که اگر بخواهیم یک عنصر عقیدتی را تحمیل کنیم، باید هزینههای آن را نیز بپذیریم؛ برای مثال، اگر بخشی از جامعه بهدلیل محدودیتهای اعتقادی از دایره هویت ایرانی-اسلامی کنار گذاشته شود، نمیتوان انتظار داشت که این تمدن بزرگ شکل بگیرد. ما شعار تمدن بزرگ ایرانی-اسلامی میدهیم اما برای تحقق آن باید دایره محدودکنندههای اعتقادی را کوچکتر کنیم و پذیرش خود را در چارچوب این هویت بالاتر افزایش دهیم. تنها در این صورت میتوانیم هویتی جامع و تمدنی فراگیر بسازیم که تمامی اجزای جامعه را دربرگیرد. این مسئله عملا با چالش جدی روبهرو است.
۱۲. درنهایت، مشکل دیگر عدم سرمایهگذاری در صنایع فرهنگی است. صنایع فرهنگی ما عمدتا دولتی هستند و بخش خصوصی در این حوزه تقریبا هیچ تحرکی ندارد و رمقی برای ورود به این عرصه نشان نمیدهد. از سوی دیگر، سرمایهگذاری دولتی نیز یا سفارشی و سطحی است یا اینکه رویکرد عمیق و هدفمندی نسبت به هویتسازی ندارد. حتی در مواردی که این سرمایهگذاری موفق باشد، معمولا فقط در یک حوزه یا یکی از مولفههای هویتی فعالیت میکند و سایر مولفهها را نادیده میگیرد و به آنها بیتوجه است.
باتوجهبه چالشهایی که برشمردید مولفههای مقوم و تثبیتکننده ارکان هویت ملی کداماند؟
البته این سوال شباهت زیادی به سوال قبلی دارد، اما برای ایجاد تمایز میان آنها، باید به نکتهای اشاره کرد. اگر بخواهیم امروز فرآیند هویتسازی را آغاز کنیم، به نظر میرسد که باید چند مولفه اساسی و بنیادی را در نظر بگیریم. این مولفهها ممکن است تا حدودی با مولفههای قدیمی هویت تفاوت داشته باشند.
یکی از این مولفههای مهم، احساس تعلق است. منظور از تعلق، فقط یک احساس ساده نیست، بلکه باید جامعه و مردم این سرزمین، افرادی که خود را ایرانی میدانند، نسبتبه هر آنچه به ایران مرتبط است، احساس تعلق واقعی داشته باشند. این احساس تعلق، در طول تاریخ همواره وجود داشته و امروز نیز قطعا وجود دارد اما به نظر میرسد که برخی از عناصر آن دچار چالش شدهاند؛ بنابراین، این مولفه باید بهطور جدی تقویت شود تا بتواند نقش موثری در هویتسازی ایفا کند. یکی دیگر از مولفههای مهم، امید به آینده مشترک است. ما که بهعنوان ۸۰، ۹۰ یا ۱۰۰میلیون نفر در داخل و خارج از این سرزمین، خود را با نام ایرانی میشناسیم، بهعلاوه کسانی که میخواهیم با این هویت مشترک مرتبط کنیم، یعنی افرادی که خود را بخشی از حوزه تمدنی و هویتی ما میدانند، باید احساس کنیم آیندهای مشترک داریم. این یعنی باور داشته باشیم که سرنوشت ۲۰ یا ۵۰سال آینده ما به هم گره خورده است. اما به نظر میرسد این مولفه نیز دچار چالش جدی است، زیرا ما آینده مشترک خود را بهدرستی تعریف نمیکنیم و بر اهمیت آن تاکید کافی نداریم.
نکته دیگر، زبان گفتوگوی مشترک است. منظور از زبان، صرفا زبان فارسی یا زبانهای دیگری که با آنها تکلم میکنیم، نیست، بلکه منظور زبان فهم مشترک است. افرادی که در این سرزمین و تحت این هویت زندگی میکنند، باید بتوانند با یکدیگر همکلام شوند، یکدیگر را درک کنند و با هم گفتوگو داشته باشند. این توانایی گفتوگو و درک متقابل، مهمتر از آن است که افراد به چه زبانی صحبت میکنند؛ فارسی، ترکی یا هر زبان دیگری. مشکل امروز ما این است که جامعه به بخشهای مختلفی تقسیم شده که نهتنها واگرایی دارند، بلکه بخشی از جامعه توانایی تحمل بخش دیگر را نیز ندارد.
یکی از چالشهای مهم در هویتسازی، باورهای مشترک یا محترم است. برای ایجاد هویت مشترک، ما یا نیاز به باورهای مشترک داریم یا باید به باورهای دیگران احترام بگذاریم. این موضوع بسیار مهم است، زیرا نمیتوان انتظار داشت که با نادیده گرفتن یا بیاحترامی به باورهای دیگران، هویت مشترکی شکل بگیرد. این دو مفهوم کاملا به هم مرتبطاند و بدون احترام به باورهای دیگران، امکان جمع شدن افراد ذیل یک هویت واحد وجود ندارد.
این باورها میتوانند مذهبی، قومیتی، زبانی یا هر نوع باور دیگری باشند. اگر قرار است هویتسازی انجام شود، این باورها باید محترم شمرده شوند. احترام به باورها، صرفا یک شعار نیست و باید با قوانین و مقررات گره بخورد تا به رسمیت شناخته شود. باید برای این باورها ضوابطی تعریف شود. امکان آموزش و بروز آنها فراهم شود. احترام به باورها نباید مانع دسترسی افراد به فرصتهای شغلی، اجتماعی یا مناسب مختلف شود. در کنار این اقدامات، باید ارتباطات میان بخشهای مختلف جامعه توسعه یابد تا احترام به باورهای متنوع در عمل تحقق پیدا کند.
چالش دیگر در هویتسازی، اعتماد به نظام حکمرانی است. مردم یک سرزمین برای داشتن هویتی مشترک باید به نظام حکمرانی خود اعتماد داشته باشند. در غیر این صورت، واگرایی و فاصله میان مردم و نظام حکمرانی ایجاد میشود. این موضوع از مسائل اساسی در هویتسازی است و میتوان آن را در قالب مفهوم سرمایه اجتماعی مطرح کرد.
نکته نهایی، بازتولید اسطورهها است. اسطورهها تنها مربوط به گذشته نیستند و نباید تصور کرد که آنها صرفا به تاریخ محدود میشوند. حتی اگر درباره اسطورههای تاریخی اختلافنظر وجود داشته باشد، باز هم نیازمند اسطورهسازی مستمر هستیم. اسطورهها لزوما دستنیافتنی و دور از ذهن نیستند، بلکه میتوانند روزمره و دردسترس باشند.بسیاری از کشورهایی که اسطورههای تاریخی ندارند، با خلق اسطورههای جدید، هویتسازی میکنند؛ برای مثال، فردی که پنج نفر را از آتش نجات داده است، میتواند به یک اسطوره مشترک برای همه ما تبدیل شود یا کارآفرینی که صدها نفر را مشغول به کار کرده است، میتواند نقش یک اسطوره مشترک را ایفا کند. این موارد میتوانند در فرآیند هویتسازی تاثیرگذار باشند و افراد را به پیوندهای فرهنگی، قومی و محلی در جامعه علاقهمند کنند.
برای نمونه، یک فرد فارس میتواند به کارآفرینی ترک علاقهمند شود و با او احساس هویت مشترک کند. یا یک معلم عرب در منطقه خوزستان که تعدادی کودک را از آتشسوزی نجات داده است، میتواند در آذربایجان مورد احترام قرار بگیرد و به عاملی برای هویتسازی تبدیل شود. این رویکرد نشان میدهد که اسطورهسازی نباید تنها به شاهنامه، فردوسی یا حافظ محدود شود، بلکه باید به سراغ مسائل و شخصیتهای امروزی نیز رفت و برای این موضوع سازوکار مشخصی تعریف کرد. متاسفانه به نظر میرسد که این فرآیند تقریبا متوقف شده یا دچار اختلال است. درحالحاضر، اسطورهسازی یا انجام نمیشود، یا بهشکل سفارشی و محدود صورت میگیرد. تنها عدهای خاص، با گرایشها و جریانهای فرهنگی و اجتماعی مشخص، امکان تبدیلشدن به اسطوره را پیدا میکنند، درحالیکه این فرآیند باید جامع و فراگیر باشد.
توسعه رسانهها و شبکههای اجتماعی بر ابعاد هویت ملی چه اثری دارد و چه چالشها و فرصتهایی را دربرمیگیرد؟
این موضوع کاملا روشن است که رسانهها، مانند بسیاری از مسائل دیگر، تاثیرات مثبت و منفی دارند. از یکسو، رسانهها باعث شدهاند که عناصر قوی هویتی ما در میان فرهنگها و هویتهای دیگر توسعه پیدا کنند و شناخته شوند. رسانهها از یکسو مولفههای قوی هویتی ما را به جوامع دیگر منتقل کرده و از سوی دیگر، مولفههای قوی هویتی دیگران را وارد فرهنگ ما کردهاند. این تبادل فرهنگی، در کنار مزایای خود، طبیعتا باعث ایجاد واگراییهایی در درون فرهنگ و هویت ما نیز شده است. علاوهبراین، رسانهها آثار دیگری نیز داشتهاند.
برای مثال، رسانهها اغلب ادبیات رسمی و کلاسیک را به ادبیاتی تودهای و عامهپسند تبدیل میکنند. این فرآیند گاهی از منظر فرهنگی بهعنوان ابتذال تلقی میشود، زیرا وقتی یک عنصر هویتی از فرهنگ دیگر وارد ادبیات ما میشود و به زبانی ساده برای تودهها بیان میشود، ممکن است از دیدگاه روشنفکران و نخبگان فرهنگی، ارزشهای اولیه خود را از دست بدهد. اما در فرآیند هویتسازی باید به این نکته توجه کرد که آنچه ممکن است از منظر نخبگان ابتذال به نظر برسد، در واقع میتواند در برساخت هویتی یک عنصر مثبت تلقی شود؛ بنابراین نباید با یک نگاه کلی و یکجانبه همه عناصر واردشده به فرهنگ را رد یا نادیده بگیریم. درعینحال، ظرفیتهای رسانهای مانند فیلم، کلیپ و موسیقی میتوانند ابزارهای بسیار موثری برای توسعه و انتقال مولفههای قوی هویتی ما باشند؛ برای مثال، موسیقیهای خاصی از ایران در نقاط مختلف جهان شنیده و مورد توجه قرار گرفتهاند.
همچنین، ما نیز در جامعه خود شاهد ورود عناصری از هویتهای دیگر هستیم؛ مانند موسیقی، واژگان یا دیگر عناصر فرهنگی که از طریق رسانه وارد ادبیات و فرهنگ ما شدهاند. این نشان میدهد که رسانهها نقشی کلیدی در این فرآیند دارند. قدرت رسانهای ما، همراه با توان و ظرفیت هویت فرهنگیمان، میتواند ابزاری مناسب برای انتقال فرهنگ و برساخت هویت باشد. این ابزار میتواند هم در چارچوب فرهنگی داخلی و هم در سطح بینالمللی موثر باشد و به توسعه و گسترش هویت فرهنگی ما کمک کند. این نکاتی بود که به ذهن من رسید و امیدوارم در قالب محورهای مطرحشده مورد استفاده شما قرار گیرد.