آگاه: ساموئل دبلیو فرانکلین در کتاب خواندنی جدیدش با عنوان «فرقه خلاقیت» میگوید: خلاقیت مفهومی است که در آمریکای دوران جنگ سرد ساخته شد، یعنی طی دوره بیستساله ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۵. پیش از آن، اگرچه مفاهیمی مثل «خالق» یا «خلقت» وجود داشت، اما بهندرت کسی از خلاقیت سخن میگفت، اما در تولید آثار فرهنگی و هنری خلاقیت یکی از مولفههای بنیادین است؛ ویژگیای که هنر را از تکرار صرف و فرهنگ را از ایستایی نجات میدهد. با این حال در دهههای اخیر، بسیاری از منتقدان، پژوهشگران و حتی هنرمندان نسبت به کاهش خلاقیت در عرصههای مختلف هنری هشدار دادهاند. آثار زیادی تکراری، سطحی، تجاری یا فاقد هویت اصیل شدهاند.
خلاقیت در هنر و فرهنگ یعنی توانایی خلق چیز جدید، متفاوت و ارزشمند است. در حوزه فرهنگ و هنر، خلاقیت به معنی ارائه روایتها، فرمها و مفاهیم تازهای است که پیش از آن وجود نداشته یا دستکم رایج نبودهاند. اثری که خلاقانه باشد، مرزهای آشنا را میشکند و افقهای نوینی را پیش روی مخاطب قرار میدهد. اما اگر این پویایی از میان برود، آثار هنری به کلیشه، تقلید و بازتولید صرف تبدیل میشوند.
چرا گاهی خلاقیت خاموش میشود؟
اگر چه خلاقیت همیشه در وجود انسان هست، اما شرایط مختلف میتوانند آن را سرکوب یا کمرنگ کنند. این یعنی اگر احساس میکنیم خلاق نیستیم، لزوما خلاقیتمان تمام نشده، بلکه ممکن است موقتا مسدود شده باشد. برخی این موانع عبارتاند از:
۱. فرسودگی ذهنی و روانی: اضطراب، استرس مزمن، افسردگی یا خستگی روحی میتواند ذهن را بهجای کشف و خلق، در حالت بقا نگه دارد. در این حالت، فرد تمرکزش را از دست میدهد و جسارت خلاقبودن در او کاهش مییابد.
۲. فشار بیرونی و اجتماعی: گاهی خانواده، جامعه، بازار کار یا حتی پلتفرمهای دیجیتال، بهطور غیرمستقیم از ما میخواهند که محافظهکار، تکراری یا «قابل پیشبینی» باشیم. در چنین فضایی، خلاقیت بهجای رشد دچار خودسانسوری یا رکود میشود.
۳. کمالگرایی و ترس از شکست: خلاقیت نیاز به ریسک دارد، اما بسیاری از افراد به دلیل ترس از قضاوت یا شکست، جسارت تجربهگرایی را از دست میدهند. این عامل یکی از مهمترین قاتلان خلاقیت است. یکی از باورهای غلط درباره خلاقیت این است که «با بالا رفتن سن کاهش مییابد»؛ اما واقعیت این است که بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و مخترعان شاهکارهای خود را در سنین بالا آفریدهاند. مثلا لئوناردو داوینچی، مهمترین نقاشیهایش را بعد از ۴۰سالگی کشید یا تولستوی رمانهای بزرگش را در دوران میانسالی و سالمندی نوشت. بنابراین خلاقیت نهتنها با بالا رفتن سن از بین نمیرود، بلکه با عمق تجربه و بلوغ ذهنی میتواند رشد کند؛ به شرطی که فرصت ابراز داشته باشد.
آیا خلاقیت تاریخ انقضا دارد؟
در این میان سوالی که مطرح میشود این است که آیا خلاقیت تاریخ انقضا دارد؟ همانطور که یک آتش برای زنده ماندن نیاز به اکسیژن دارد، خلاقیت هم به تغذیه، فرصت و آزادی نیاز دارد. اگر از آن مراقبت نکنیم، ممکن است زیر خاکستر روزمرگی یا ترس دفن شود. اما خوشبختانه، قابلیت روشنشدن دوباره را همیشه دارد. چه با تجربههای تازه، چه با مواجهه با هنرهای دیگر، یا حتی با یک گفتوگوی ساده درباره یک ایده، میتوان خلاقیت را دوباره بیدار کرد.
با نگاهی به این تعریف آنچه در این روزها در شبکههای تلویزیونی ایرانی و خارجی و پلتفرمهای ایرانی و خارجی تماشا میکنید را مرور کنید و ببینید چقدر از آثار فرهنگی - هنری که میبینم خلاقانه است؟ با اینکه در اکثر تولیدات وطنی این بدون خلاقیتبودن با بدسلیقگی و بیکیفیتی هم همراه است، اما بهطور کلی میتوان گفت که این معضل «نبود خلاقیت» به همه جای دنیا سرایت کرده است. اخیرا بسیاری از برنامههای معروف تلویزیونی دنیا مثل تاکشوها کار خود را تعطیل کردند و تصمیم گرفتند با اعمال تغییراتی از تلویزیون به پلتفرم کوچ کنند. یکی از دلایل تعطیلی این برنامهها، زیادشدن آنهاست که دیگر تازگی و جذابیت ندارد و حال آن که خلاقیت نسبت نزدیکی با جذابیت دارد.
دلایل مختلفی برای کمشدن خلاقیت وجود دارد؛ اما یکی از مهمترین دلایل کاهش خلاقیت، غلبه نگاه تجاری بر تولیدات فرهنگی است. در دنیای امروز هنر بیش از هر زمان دیگری بهعنوان کالا مصرف میشود. پُرفروشبودن، دیدهشدن، وایرالشدن و کسب درآمد اولویت یافتهاند. در این میان، بسیاری از هنرمندان مجبورند برای باقیماندن در بازار رقابتی، آثاری بسازند که «مطمئن» باشند، نه خلاقانه. نتیجه چنین وضعیتی تولید انبوه آثار مشابه، سطحی و بدون نوآوری است.
تبعات منفی کالاییشدن فرهنگ
ناصر فکوهی، انسان شناس و پژوهشگر در مورد تبعات منفی کالاییشدن فرهنگ میگوید: یکی از منفیترین اثرات جهانیشدن در روند کنونی آن که میتوان آن را حاصل اتاقهای فکری نولیبرالی دانست، کالاییشدن تنزدیکا کامل فرهنگ در همه ابعاد و اشکالش است. هر چند هنوز سخن گفتن از محصولات فرهنگی در معنای اخص آن (محصولاتی همچون کتاب، رسانهها، برنامههای رایانهای، تفریحهای فرهنگی و...) رایج است، اما واقعیت در آن است که فرهنگ هر چه بیشازپیش و بهگونهای ظاهرا برگشتناپذیر، در حال تبدیلشدن به مجموعهای از کالاها و روابط کالایی است. جهان به عرصه بزرگی تبدیل میشود که باید هر چه بیشتر از آن، با عنوان بازار جهانی نام برد و همه موجودیتهای مادی در این جهان به کالاهایی که قاعدتا قابل «خریداری» و «فروش» هستند، بدل میشوند. آنچه شاید هنوز مانع از کامل شدن این روابط و ازمیانرفتن قطعی و مطلق اخلاق از این روابط باشد، صرفا نوعی مشروعیت مردمی است که «ملت»ها و «افکار عمومی» به دولتهای خود میدهند. روند این مشروعیتیابی از خلال دموکراسیهای مبتنی بر نمایندگی است؛ یعنی براساس روندهای انتخاباتی که بهرغم تمام مشکلات و نواقصی که در آنها وجود دارد، هنوز باید آنها را نوعی «قرارداد» بهشمار آورد؛ قرارداد میان مردم از یک سو و دولتهای ملی از سوی دیگر، دولتهای ملی به این ترتیب نه فقط از قدرتی خارقالعاده برخوردار میشوند که به آنها اجازه میداد خشونت را به انحصار خود در آورند؛ اما باید از اراده مردمی و آنچه میراث فرهنگی آن مردم نامیده میشود نیز در برابر امواج هر چه خشونتبارتری که فرآیند جهانیشدن برای از میان برداشتن آنها ایجاد میکند، دفاع کنند. یکی از مهمترین روشها نیز برای این کار جلوگیری یا به هر رو مقاومت در برابر کالاییشدن کامل حوزه فرهنگی است.
وی با بیان تجربیات سایر کشورها با این پدیده توضیح میدهد: برخی کشورهای توسعهیافته همچون فرانسه، با جلوگیری از قرار دادهشدن کالاهای فرهنگی در شمول قوانین مبادلات مطلقا آزاد تجاری، در طول سالهای اخیر تلاش کردند که به نوعی از ازدسترفتن این گونه میراث جلوگیری کنند. حفظ و تداوم سینمای فرانسه برخلاف اکثر کشورهای اروپایی، گویای موفقیت نسبی این سیاستهای حمایتی بوده است که طبعا بیشترین مخالفتها را از جانب اقتصاددانان نولیبرال برانگیخته است. نکته جالب در این میان آن است که این سیاستمداران استدلالهای خود را در دفاع از آزادی مطلق مبادلات کالایی حتی در حوزه فرهنگ، عموما زیر عنوان دفاع از آزادیهای فردی و اجتماعی و حقوقبشر مطرح میکنند. در حالی که تقلیل فرهنگی و ازمیانبردن فرهنگهای کوچک و اقلیتی به هر شکل و صورتی که انجام بگیرد (ازجمله از خلال نوعی رقابت تجاری)، تنها میتواند گویای بدترین نوع از کاهش آزادیها و ازدسترفتن و عقبگرد جامعه در دستاوردهای دموکراتیک آن شمرده شود. بنابراین دستاندرکاران فرهنگ نباید مرعوب این گفتمان به ظاهر دموکراتیک نولیبرالیسم شوند که به ظاهر از جهانی بدون مرز سخن میگوید که انسانها، اشیا و ایدهها باید بتوانند در آن آزادانه جابهجا شوند؛ اما آنچه در عمل شاهدش هستیم، صرفا تقلیل جهان به اشکالی هر چه سادهانگارانهتر و سطحیتر است تا به تولید انبوه کالاهای به اصطلاح فرهنگی امکان دهد و به این ترتیب میزان سود را به حداکثر رساند. جهان ر.یایی نولیبرالها، جهانی است که یک روزنامه، مجله یا کتاب را بتوان در آن واحد تنها با ترجمهای ساده و مکانیکی به دهها زبان منتشر کرد و چنان فرهنگها را در مخرج مشترکهای کلی خلاصه کرد که هرگونه ظرافت و هرگونه خاصگرایی را از آنها حذف کرده و درنتیجه بتوان هرگونه مقاومت را از آنها سلب کرد. چنین جهانی، بدون شک جهانی آرمانی برای رسیدن به بالاترین سودهای اقتصادی است، اما جهانی است که خلاقیت در حد تولید انبوه تقلیل یافته و فرهنگهای انسانی با ازدستدادن انسانیت خود، بدل به کالاهایی میشوند که نمیتوان آنها را چیزی برتر از مواد مصرفشدنی و بهدورانداختنی ارزیابی کرد. بدین ترتیب هنر که زمانی میتوانست عاملی در تداوم یافتن و عمری طولانی و به وسعت نسلهای بیشماری باشد، با تبدیلشدن به ابزاری در دست تولید انبوه، کالاهایی میسازد که نام «یکبار مصرف» (و در زبانهای اروپایی عنوان گویای دورانداختنی...) را بر خود دارند. چیزی که ساخته میشود تا به مصرفی شتاب زده رسیده و به دور انداخته شود.
این نویسنده و مترجم معتقد است: کالاییشدن فرهنگ حتی در این حد، یعنی در مرزهای کالاهای مادی و موجودیتهای مادیت یافته فرهنگی، باقی نمانده و اوج منطقی خود را در تبدیل تمام اندیشهها، افکار و حتی رویاها و ذهنیتهای انسانی به کالاهایی مییابد که این قالبهای غیرمادی را نیز به کلیشههای قابلتولید در ابعاد تودهای بدل میکنند؛ اگر نگاهی بر آنچه سینمای آمریکا (بهرغم تمامی ارزشهای هنری و بهخصوص فناورانه غیرقابل انکار آن) بر سر سینمای جهان آورد بیاندازیم، میتوانیم ابعاد این فاجعه را تا اندازهای درک کنیم. سینما به مثابه دستگاهی که میتوانست به خیال و ایدههای ذهنی و تمایلات رویایی و مادی ما امکان بیان و بروز و مادیتیافتن یا لااقل بروزی خیالی بدهد، خود بدل به کالایی شد که تنها در قالبهای کلیشهای و در نوع خاصی از فناوری قابلتولید و بازتولید است. در نهایت کالاییشدن فرهنگ را شاید بتوان بدترین و در عین حال پرهزینهترین فرآیند جهانیشدن از لحاظ انسانی به حساب آورد که تنشها و واقعیت بحرانی و خطرناک جهان کنونی، تنها مقدمهای است از مصیبتهای بسیار بزرگتری که در صورت تداومیافتن این امر در درازمدت میتوانند در انتظار ما باشند.
نظر شما