آگاه: علی قهرمانی، پیش از این کتاب، اثر دیگری درباره شخصیت حضرت فاطمه زهرا(س) نوشت که با عنوان «فاطمه علی است» ازسوی همین ناشر چاپ شد. «مسیح اسلام» نیز با رویکرد همانکتاب اول نوشته شد و به خردهروایتهای داستانی اختصاص دارد که بازه زمانیاش از ۱۳سالگی علی(ع) که به جانشینی پیامبر(ص) انتخاب میشود، تا ۲۰سال بعد یعنی حجهالوداع و واقعه غدیرخم امتداد دارد.
نویسنده کتاب در مقدمه آن میگوید: «پژوهش مطالب اینکتاب بهطور ناپیوسته بیش از ۱۰سال طول کشید و بنا بر آن بود که داستان به متن وفادار باشد. در اندک مواردی که روایت، هیچزمینه و فضای داستانی نداشت، با مراجعه به تاریخ و منابع فریقین تلاش شد سقف خیال در داستانپردازیها نیز بالاتر از کشش روایت مذکور نباشد.» داستانهای کتاب مسیح اسلام در پنج فصل تدوین شدهاند که عبارتاند از: «خورشید مکه»، «آفتاب مدینه»، «طلوع در غدیر»، «خورشید خانهنشین» و «در جستجوی آفتاب»
در ادامه، ۹فراز از داستانهای «مسیح اسلام» را میخوانیم:
غدیر به روایت ذهبی
کتاب را از قفسه بیرون کشید و پیش رویش گذاشت. ورق به ورق و سطر به سطر شروع کرد به خواندن. کتاب اول که تمام کرد کناری گذاشت و کتاب دوم را به دست گرفت. تورقی کرد و مروری؛ همه مطالب مرتبط و در راستای کتاب قبلی بود. کتابهای سوم و چهارم هم همینطور. دانست اینها جلدهایی از یک کتاب هستند و پیرامون حقیقتی واحد به نگارش درآمدند.
«محمد ذهبی» محدثی نامآشنا، تاریخنگاری برجسته و سیرهنویسی توانا و آشنا به رجال بود. میدانست جمعآوری چنین گنج گرانبهایی چقدر سخت است و طاقتفرسا. نمیتوانست تحسین و تقدیر خود را از اینکار بزرگ پنهان کند. دست به قلم برد و حال خود را پس از خواندن اینکتاب اینطور نوشت:
«محمدبنجریر طبری روایات غدیرخم را در چهارجلد گردآوری کرده است. من بخشی از آن را دیدم و جلدی از آن را خواندم. از گستردگی روایات غدیر شگفتزده شدم و فراوانی اینروایات مرا مات و مبهوت ساخت. آنجا بود که یقین کردم ایناتفاق ناب رخ داده است.»
قرآن با علی است
«دیدن عایشه روی آن ناقه بزرگ و باابهت دلم را بهسوی او میکشاند اما لحظههای اذان ظهر بود که خدا آرامشی عجیب به دلم انداخت و مرا در رکاب علی ثابتقدم ساخت.»
امسلمه از او پرسیده بود: «دل تو کجا سیر میکرد، آنگاه که دلها بهسوی جایگاه و منطقه پرواز خود میشتافتند؟»
آزادشده دست ابوذر با تواضع زانو زده بود و در تمام طول صحبت با همسر رسول خدا به نشانه احترام سر به زمین افکنده بود. گفت: «ای امالمومنین به خدا سوگند نیامدهام تا چیزی بخورم و بیاشامم. خوب میدانی که آمدهام تا پردههای شک را از حجره قلبم بگیری.»
لبخند رضایت لبهای امالمومنین نشانه تایید او بود. با تبسم گفت: «از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: علی(ع) همراه قرآن است و قرآن نیز همراه علی(ع). هرگز علی(ع) از قرآن و قرآن از علی(ع) جدا نمیشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»
قدم از قدم برنداشت
بانگ هجرت که نواخته شد، تازهمسلمانها دستهدسته و پنهانی راهی یثرب شدند. مکه دیگر جای زندگی نبود، همهشان گرچه صبور بودند و ساکت، اما شکنجههای گاه و بیگاه کفار و آزار مشرکان امانی برای مومنان نگذاشته بود. درست در همین شرایط از جایی که گمانش را هم نمیبردند خدا درِ گشایشی برایشان باز کرد؛ بیعت شبانه اهالی یثرب همهچیز را دگرگون ساخت، پیامبر(ص) تا همه را نفرستاد خودش راهی نشد. وقتی هم هجرت را آغاز کرد، در قبا ماند و وارد شهر نشد.
همه دلهای شهر برای نبی میتپید و دل پیامبر برای علی(ع). جانشین پیامبر در مکه ماند تا در نبوتش امانتهای مانده پیش رسول خدا را به صاحبانشان برگرداند و کارهای نیمهتمام پیامبر را به سامانی برساند.
تا علی نیامد، نبی قدم از قدم برنداشت، تا همه بفهمند ارزش علی را برای نبی و جایگاهش را.
کرار بود نه فرار
زرهی که بر تن داشت، پشت نداشت، چون در قاموسش نه شکست را میتوانستی پیدا کنی، نه پشت کردن به دشمن و نه فرار از میدان نبرد. سپر را خرج عروسی کرد و جای آن پرچم فرماندهی سپاه را به دست گرفت؛ دلاوری که خدا از او راضی بود و او هم از خدا، هرجا بود فتح و ظفر با او بود و از هیچ جنگی برنگشت، مگر با پیروزی.
کسی به میدان مبارزه با او نرفت، مگر آنکه در بازگشت جانش را جا گذاشته بود. شمشیر که به دست میگرفت از چپ و راست میگریختند، زیرا جبرئیل دست راستش بود و میکائیل دست چپش. فرار میکردند و میگفتند: «فرشته مرگ جایی در پشت شمشیر علی است.»
تو هم شنیدهای؟
در روزگاری زندگی میکرد که سینهها جام کینهها بود؛ دورانی که هیچ خطیب و منبری بیلعن علی از منبر پایین نمیآمد. حدیثی عجیب اما ناب سعیدبنمسیب را آواره کوه و بیابان و راهی راه دانایی کرده بود.
پیش پسر ابیوقاص که رسید، روایت را که چون گنجی گرانبها پنهان کرده بود بیرون آورد. حدیث منزلت را برای سعد خواند. گفت: «تو رسول خدا را درک کردهای. آیا چنین حدیثی از او شنیدهای؟!»
با حرف و خنده سعد، چشمهای از تعجب گردشدهاش، داشت از حدقه بیرون میزد:
«آری، نه یکبار و دوبار. این حرفی بود که رسول خدا مدام تکرار میکرد و در هر مناسبتی رو به علی(ع) میفرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون است به موسی، مگر آنکه پس از من پیامبری نیست.»
مَثل سوره قلهوالله
«مَثل علی در میان امت، مانند مَثل قل هوالله است در میان سورههای قرآن.»
اینجمله غوغایی برپا کرد در جمع حلقه محبان. برخی حیران شدند و جمعی شیدا. هرکس حرفی میزد و به قدر فهم خود تفسیری میکرد.
اجازه نداد دلها و زبانها بیش از این به بیراهه بروند و گمانهای بیهوده برند.
به ثواب خواندن سوره توحید اشاره کرد. گفت: «هرکه در قلبش علی را دوست داشته باشد، یکسوم ثواب امت را از آن خود کرده است. اگر محبت علی از دلش جوشید و بر زبانش جاری شد، ثلث دیگر این ثواب را به چنگ آورده و اگر محبت قلبی و اقرار زبانی را با رفتار و کردارش کامل کند، معادل تمام ثواب امت اسلام را به او میدهند.»
خشونت در راه خدا
از نبرد یمن که برمیگشتند، علی جلوتر رفت. رفت تا رسول خدا را ببیند و اخبار پیروزی سپاه اسلام را داغ داغ تقدیم کند.
علی که رفت باقیماندهها، هرچه پارچه و لباس غنیمتی بود پوشیدند. علی اما خیلی زود برگشت و هرچه را هرکه تصرف کرده بود به زور پس گرفت. زورشان به علی نرسید اما شکایت پیش رسول خدا بردند و شکوهای طولانی سر دادند.«از علی پیش من گله و شکایت نکنید، زیرا اگر خشونتی نشان داده، حتما برای خدا بوده و بس.»
زینوا مجالسکم بذکر علی (ع)
از کوچه پسکوچههای خاکی گذشتند. انتهای کوچه آخر، خانه یکی از همسران پیامبر خدا(ص) بود.
خوشحال بودند که پس از حج، توفیق زیارت مزار رسول خدا نصیبشان شده و حالا فرصتی برای فیضبردن دارند.
وقتی در خانه عایشه رسیدند جمع فراوان دیگری از حاجیها را دیدند که به خانه او آمدهاند.
از نگاهها شراره اشتیاق میبارید و عطش دانستن را در چهره تکتکشان میشد دید. بیتابی و ازدحام جمعیت منتظر، عایشه را به سخن واداشت. گفت: چیزی را میگویم که پیامبر خدا بسیار به آن توصیه میکرد: «زینوا مجالسکم بذکر علی (ع). در دورهمیها، زینت مجالستان ذکر علی باشد.»
اللهم وال من والاه
هنوز سینههایی از کینه لبریز بود؛ دلهایی که از کشتهشدن اقوام مشرکشان به دست علی در جنگها آتشی روشن داشت و آدمهای کوچکی که بزرگی علی را تاب نمیآوردند.
آتش کینهای و دامنه حسادتی که از این دلها و سینهها زبانه میکشید، میتوانست غیر خودشان، جامعهای را بسوزاند.
هرچه گفت اینانتصاب از جانب خداست دلهاشان اما گنجایش پذیرش علی را نداشت.
حرفش را جور دیگری زد تا بهانه را از بهانهجوها بگیرد. دست به آسمان مناجات برداشت. دعا کرد و نفرین؛ علی و دوستانش را دعا کرد و دشمنانش را نفرین.
«خدایا دوست بدار هرکه را علی را دوست دارد و دشمن باش با هرکه با او دشمن است. یاری کن هرکه او را یاری کند و خوار گردان هرکه خواری او را بخواهد...»