آگاه: راوی رمان میپرسد «سازنده این بازی قصد داشته چه چیزی به بچهها بیاموزد؟ اینکه در دنیا بهاندازه کافی صندلی نیست؟» جدیت او در پرسیدن این سوال نشان میدهد هر بازی باید هدف مشخصی داشته باشد. بازی بدون هدف نهتنها چیزی را یاد نمیدهد که بر اضطراب بازیگرها افزوده و اگر طراح بازی هدفی برایش در نظر نگیرد، بازی در نهایت راه خود را به بیراهه باز میکند.
هرچند از سال ۲۰۰۸ که این نویسنده استرالیایی در کتابش به این بازی قدیمی (که ما آن را با اسم تنبل بیصندلی میشناسیم) حدود ۱۵ سال میگذرد اما بازیهای کودکان چنان متحول شدهاند که امروز از طراحی بازیهای کامپیوتری بهعنوان هنر هشتم یاد میکنند. بله باورش سخت است که همین بازیهای کودکانه وقتی دست به دست فناوریهای نوین دادند توانستند رتبه چهارم تجارت جهانی را به دست آوردند.
تجارت و هنری که با عمری کمتر از ۲۰سال آنقدر جوان به نظر میرسد تا بسیاری از رویاهای نه کودکان نه جوانان، بلکه نوع بشر را محقق کند. بازیهایی که هر روز به تعداد، تنوع و جذابیت آنها افزوده میشود تنها یک هدف دارند: «پر شدن اوقات فراغت.» دیگر کسی از هدف طراح بازی سوال نمیکند و جذابیت بازی چنان اولویت اول و آخر را اشغال کرده تا طرح چنین سوالاتی لابهلای هیجانها گم شود.
انگار امروز دغدغه همه پر شدن اوقات فراغت است. هر قدر جذابتر و سرگرمکنندهتر، بهتر. ساعتها روی صندلی نشستن و بازیکردن نوعی سبک زندگی، کنسول بازی لوازم منزل و گیمری شغل میشود و کودکان بازیگرانی فضایی خیالی که برای درک آن فقط باید در آن فضا بازی و البته زندگی کرد.
البته وقتی صحبت از بازیهای کامپیوتری میشود نمیتوان بزرگسالان را در نظر نگرفت. این بازیها صغیر و کبیر نمیشناسد و گاه سالمندان را هم در قلمرو خیالی خود جای میدهد. همین میشود که آمار تولید و عطش این بازیها دوشادوش اعداد و ارقام بیکاری از آمار بالا میرود و شاید راهی برای گذران زندگی نهچندان دلچسب باز میکند. ساعت شبانهروز که همه بهتساوی از ساعات آن برخوردارند برای گروهی همیشه کم است و برای گروهی اضافه و کشدار که شاید با بازی و زندگی در دنیایی دیگر بتوان بر سرعت سپریشدن آن افزود.