۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۳

روز بیست‌ویکم ماه محرم مصادف است با روزی که در سال۶۱ هجری قمری پس از گذشت چند روز از شهادت امام حسین(ع) و یاران آن حضرت، بدن خدمتکار امام حسین(ع) به نام «جون» توسط گروهی که برای دفن پیکر شهدا در صحرای کربلا حاضر شده بودند دفن شد.

آگاه: در رخداد روز بیست‌ویکم محرم سال۶۱ قمری پیرامون واقعه کربلا در این‌باره می‌خوانیم:
بعد از ۱۰روز از واقعه عاشورا جمعی از قبیله «بنی‌اسد» بدن شریف «جون» غلام ابوذر غفاری را پیدا کردند، درحالی‌که صورتش نورانی و بدنش معطر بود و سپس او را دفن کردند. جون کسی بود که امیرالمومنین(ع) او را به ۱۵۰دینار خرید و به ابوذر بخشید. 
هنگامی که ابوذر را به منطقه «ربذه» تبعید کردند، این غلام برای کمک به او به آنجا رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمومنین(ع) بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی(ع) و سپس به خدمت امام حسین(ع) رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.
 هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت، او خدمت امام حسین(ع) آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند: در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی، اکنون خویشتن را به‌خاطر ما مبتلا مساز.
 جون خود را بر قدم‌های مبارک امام حسین(ع) انداخت و بوسید و گفت: ای پسر رسول خدا، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه‌لیس شما بودم و حال که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟ جون با خود فکر کرد: من کجا و این خاندان کجا؟! بنابراین گفت: آقای من، بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا اباعبدالله، لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و روسفید شوم.
 نه آقای من، از شما جدا نمی‌شوم تا خون سیاه من با خون شما مخلوط گردد. جون می‌گفت و گریه می‌کرد به‌حدی که امام حسین(ع) گریستند و اجازه دادند.
 با آنکه جون پیرمردی ۹۰ساله بود، ولی بچه‌ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه‌ها برای خداحافظی و طلب حلالیت آمد که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هر یک را به زبانی ساکت کرد و به خیمه‌ها فرستاد و مانند شیری غضبناک روی به آن قوم ناپاک کرد. او جنگ نمایانی کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم‌های فراوانی به او وارد کردند.
هنگامی که روی زمین افتاد، امام‌حسین(ع) سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست و دست مبارک خود را بر سر و صورت جون کشید و فرمود: «بارالها، رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت (ع) محشورش نما.»
از برکت دعای حضرت، روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنان‌که وقتی بدن او را بعد از ۱۰روز پیدا کردند، صورتش منور و بویش معطر بود.