عصر سیادت بر جهان با زور اسلحه پایان یافته است

فرهنگ و هژمونی در عرصه جهانی

دکتر روح‌الامین سعیدی ـ استاد دانشگاه امام صادق(ع)
۱۸ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۸

 سایه‌گستر بودن جریان فکری رئالیستی بر فضای نظریه‌پردازی روابط بین‌الملل تا پایان جنگ سرد همواره سبب می‌شد تا موضوعات مربوط به حوزه سیاست بالا (high politics) همچون جنگ، صلح، امنیت و قدرت نظامی در کانون توجه تحلیلگران قرار گیرد و بالطبع موضوعاتی مانند فرهنگ علی‌رغم اهمیت بسزای‌شان به حاشیه رانده شوند.

آگاه: اما در پایان جنگ سرد و متعاقب فروپاشی نظم دوقطبی، افول چیرگی رهیافت قدرت‌محورِ رئالیستی، تغییر دستورکار سیاست جهانی از موضوعات حاد امنیتی ـ نظامی به موضوعات ملایم اقتصادی، رفاه و فرهنگی و محبوس شدن تسلیحات هولناک هسته‌ای و کشتارجمعیِ ابرقدرت‌ها در انبار زرادخانه‌هایشان، تحول بنیادینی در نیروها و مولفه‌های تعیین‌کننده معادلات میان کشورها به وقوع پیوست و با پیدایش طیف وسیعی از نظریات مخالف جریان اصلی در قالب پسااثبات‌گرایی، این مجال فراهم شد تا موضوعاتی که سابقا به‌دلیل غلبه نگرش نظامی و امنیتی به محیط بین‌الملل مغفول واقع می‌شدند، فرصت ظهور و بروز بیشتری یابند. ازجمله این موضوعات فرهنگ است که امروزه نقش و جایگاه آن به‌عنوان یک مولفه اثرگذار در سطوح خرد و کلان روابط بین‌الملل بر کسی پوشیده نیست. 
نوشتار حاضر ضمن مفروض انگاشتن اهمیت فوق‌العاده فرهنگ در رقم زدن معادلات بین‌المللی، در پاسخ به چیستی رابطه فرهنگ و هژمونی این فرضیه را مطرح می‌سازد که میان دو مقوله فرهنگ و هژمونی رابطه‌ای مستقیم وجود دارد و مولفه فرهنگ واسطه تحقق هژمونی و شرط لازم استقرار یک بازیگر بر اریکه تک‌قطبی هژمونیک نظام بین‌الملل محسوب می‌شود؛ به عبارت دیگر، برخلاف تلقی رایج که مفهوم هژمونی را به غلط معادل مفهوم سلطه اجبارآمیز می‌پندارد، هژمونی نوعی اعمال سلطه آمیخته با رضایت و مبتنی بر توان راهبریِ فرهنگی و ایدئولوژیک جوامع است.
توجه به شرایط متحول جهانی در روزگار کنونی، اهمیت این رابطه را بیشتر آشکار خواهد کرد. به تبع پوست‌اندازی و تغییر چهره جهان طی سالیان اخیر علی‌الخصوص پس از خاتمه جنگ سرد و در نتیجه وقوع تحولات گسترده و جریان‌ساز در بسترهای مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و نظامی، بی‌شک سرکردگی یا هژمونیِ این محیط دگرگون‌شده نیز مغایرت‌های ماهوی فراوانی با گذشته خواهد داشت. دیگر مدیریت جهان به شیوه قرون و حتی دهه‌های ماضی ابدا امکان‌پذیر نیست و لذا اگر بازیگری سودای سرکردگی در سر دارد، باید نیک بداند که قادر نخواهد بود این هدف را با تکرار تجارب دوران استعمار، دوران جنگ‌های جهانی یا دوران جنگ سرد محقق سازد، زیرا عصر سیادت بر جهان به زور اسلحه پایان یافته و قدرت‌های مدعی برای تصاحب اریکه سیادت و رهبری ناگزیرند خود را با اقتضائات جهانی شدن سازگار کنند. هژمون امروز دنیا باید هژمون عصر سیاست و اقتصاد جهانی‌شده، عصر پست وستفالیا و عصر فراحاکمیت باشد و بتواند بازی قدرت را با قواعد نوینِ پساجنگ سردی انجام دهد.
 دنیای امروز پرشتاب به سوی یک فضای چندجانبه‌گرایی با اولویت یافتن نقش همکاری‌های اقتصادی در معادلات بازیگران و گذار از امنیت وجودی به امنیت رفاه و از قدرت سخت به قدرت نرم سیر می‌کند. لذا در این شرایط که شاهد تعمیق روزافزون وابستگی متقابل میان بازیگران کشوری و غیرکشوری در شبکه پیچیده‌ای از کنش‌ها با صبغه اقتصادی و تجاری هستیم، ظرف محیط جهانی برای هضم ماجراجویی‌های نظامی و اعمال قدرت سخت به شیوه جنگ سردی بسیار مُضیّق گشته است. به همین خاطر در کنار توجه به ابعاد نظامی و اقتصادی قدرت و هژمونی، اکنون بُعد فرهنگی آن نیز مورد عنایت قرارگرفته است. اهمیت جایگاه فرهنگ در عرصه معادلات نوین جهانی تا بدان جا رسیده که قدرت‌پژوهانی مانند «جوزف نای» (Joseph Nye) این عنصر را در عِداد منابع مولد قدرت نرم گنجانده و بر ظرفیت‌های بسیار بالای آن را برای اعمال نفوذ و تحمیل اراده تاکید ورزیده‌اند .(Nye, ۲۰۰۷: ۱۶۴)
اما جای خالی این بحث در عرصه نظریه‌پردازی روابط بین‌الملل همچنان احساس می‌شود، چراکه تئوری‌های انتقادی هنوز نتوانسته‌اند جایگاه محوری رئالیسم را تصاحب کنند و هنوز قدرت سختِ نظامی، نوع غالب قدرت و تعیین‌کننده‌ترین مولفه در توزیع توانمندی‌های بازیگران بزرگ محسوب می‌شود و در کانون توجه دولت‌ها قراردارد. لذا شاهد بودیم که در آغاز هزاره سوم و پس از حوادث یازدهم سپتامبر، ابرقدرتِ داعیه‌دار هژمونی جهانی کوشید تا دوباره دستورکار سیاست بین‌الملل را سبقه‌ای نظامی و امنیتی بخشد و سیطره خود را با لشکرکشی به خاورمیانه و آغاز جنگ‌های تمام‌عیارِ پیش‌دستانه در عراق و افغانستان تثبیت کند؛ البته بر کسی پوشیده نیست که پافشاری ایالات‌متحده بر کاربرد قدرت سخت در محیطی که پیوسته به جانب نرم‌افزاری شدن پیش می‌رود چه عواقب وخیمی را برای رهبران کاخ سفید به دنبال داشته است. صرف‌نظر از تحمیل هزینه‌های هنگفت و فراتر از انتظارِ مالی و نیز ناهمخوانی نتایج حاصله با اهداف اولیه، جنگ‌های افغانستان و عراق که ضربه جبران‌ناپذیری بر حیثیت و وجهه بین‌المللی آمریکا وارد ساخت و همچنین اتفاقات مربوط به تحولات غزه و خصوصا پس از طوفان الاقصی، با گسترش موج نفرت از آمریکا در سراسر جهان و اوج‌گیری اعتراضات افکارعمومی، مشروعیت هژمونیِ ابرقدرت را حتی در قلب اروپا کمرنگ کرده است. لذا اهمیت و گریزناپذیریِ کاربرد مظاهر قدرت نرم همچون فرهنگ، پیوسته بیش از گذشته احساس می‌شود. بر این مبنا و در همین راستا شایسته است اجمالا به واژه‌شناسی هژمونی و فرهنگ خواهم پرداخت:
الف) هژمونی:  
فرهنگ لغات آکسفورد واژه هژمونی را «اعمال کنترل ازسوی یک کشور یا سازمان بر کشورهای دیگر در قالب یک گروه خاص» معنا می‌کند؛ در فرهنگ لغات کمبریج، هژمونی به معنای «بهره‌مندی از جایگاه قوی‌ترین و قدرتمندترین در میان دیگران (خصوصا در روابط فی‌مابین کشورها) به نحوی که امکان کنترل آنان را فراهم سازد» به کار رفته است؛ فرهنگ لغات وبستر نیز تعریف «نفوذ یا اقتدار برتر خصوصا نفوذ یک ملت بر دیگران» را در مقابل واژه هژمونی می‌نشاند. 
گفته می‌شود که واژه هژمونی برگرفته از ریشه‌ای یونانی Hegemonia به معنای «رهبری» است و به نوع روابط آتنی‌ها با مردمان دیگر دولت‌شهرهای یونان اشاره دارد که با یکدیگر علیه امپراتوری ایران متحد شده بودند. مطابق با معنای اصیل هژمونی، آتنی‌ها تلاش‌های مشترکِ داوطلبانه خود و دیگران را بدون اعمال قدرت سیاسیِ دائمی بر آنها، سازمان‌دهی و هدایت می‌کردند. بدین ترتیب وجود «روابط» میان مجموعه‌ای از دولت‌ها، فقدان «اجبار» و وجود میزانی از «نظم و سازمان‌ده دسته‌جمعی» در مفهوم هژمونی نهفته است (جمشیدی، ۱۳۸۶: ۷۹۰).
اما هژمونی پس از ورود به ادبیات روابط بین‌الملل بار معنایی سنگین‌تری پیدا کرده است و پیروان رهافت‌های مختلف تئوریک از منظرها و نظرهای گوناگونی بدان نگریسته و تفاسیر خاص خود را ارائه کرده‌اند. لذا ضروری است که در هنگام بحث پیرامون مفهوم هژمونی به دقایق و ظرایف تعریف آن توجه ویژه‌ای داشته باشیم و به‌روشنی مشخص سازیم که چه برداشتی از هژمونی را از زاویه نگاه کدام رهافت تئوریک اراده کرده‌ایم. «ویلیام رابینسون» (William Robinson) که خود در حلقه نوگرامشین‌ها جای می‌گیرد، معتقد است که با مطالعه ادبیات روابط بین‌الملل و اقتصاد سیاسی بین‌الملل می‌توان به چهار تعریف متفاوت از هژمونی دست یافت:
نخست، «هژمونی به مثابه سلطه» و به معنای سلطه فعال که در مورد سلطه شوروی در اروپای شرقی و سلطه آمریکا بر سرمایه‌داری جهانی در طول جنگ سرد به کار رفته است؛ دوم، هژمونی به‌مثابه «هژمونی دولت» که در اغلب رهیافت‌های روابط بین‌الملل و نظریه نظام جهانی به کار رفته است. بر اساس این تعریف، در ادوار مختلفِ سرمایه‌داری، دولت‌های هلند، بریتانیا و سپس آمریکا دارای هژمونی بوده‌اند. معنای سوم هژمونی به «سلطه مبتنی بر اجماع یا هژمونی ایدئولوژیک» اشاره دارد. این معنا از تعریف گرامشی از هژمونی اقتباس شده و به معنی تسلط مبتنی بر رضایت و رهبری فرهنگی و فکری است. هژمونی در تعریف چهارم به «اعمال رهبری از طریق بلوک‌های تاریخی در یک صورت‌بندی اجتماعی» اشاره دارد. بر این اساس، آمریکا پس از جنگ دوم جهانی به رهبری طبقه سرمایه‌دارِ خود و به سبب ایجاد ساختار اجتماعیِ تولید فوردی ‌ـ ‌کینزی، هژمونی پیدا کرد (حاجی‌یوسفی، ۱۳۸۶: ۹۵).               
از بررسی تعاریف چهارگانه رابینسون می‌شود به‌سهولت تشخیص داد که تنها تعریف سوم یعنی همان تعریف منبعث از آرای گرامشی با بحث فرهنگ انطباق و سازگاری دارد. چراکه اگر هژمونی را به معنای راهبریِ فرهنگی، فکری و ایدئولوژیک جوامع بدانیم، آنگاه قادر خواهم بود این فرض را مطرح سازیم که مولفه فرهنگ در راستای بسط هژمونی یک بازیگر در محیط بین‌الملل خصوصا به‌منظور جلب رضایت سایر بازیگران که لازمه تحقق هژمونی با تفسیر گرامشینیستی است، منشأ اثر است. پس تعریفی که مقاله حاضر از هژمونی مدنظر دارد عبارت است از: رهبری نظامی از دولت‌ها با اتکا بر توانایی هدایت فکری و ایدئولوژیک دولت‌ها و شکل‌ده به منافع و ترجیحات آنان به نحوی که مبتنی بر رضایت تابعین باشد و هژمون مجبور نشود قدرت خود را به‌صورت مستقیم و سرکوبگرانه اعمال نماید  .(Griffiths and others, ۲۰۰۸: ۱۳۹) 
ب) فرهنگ:
ارائه تعریفی واحد از مفهوم فرهنگ که از ویژگی جامعیت و مانعیت برخوردار باشد بسیار دشوار است و مردم-شناسان و صاحبنظران عرصه مطالعات فرهنگی همواره از منظرهای گوناگونی به این مفهوم کلیدیِ علوم اجتماعی نگریسته‌اند؛ برای مثال «یوهان هردر» (Juhann Herder) از چشم‌اندازی هرمنوتیک، فرهنگ را عبارت از معنای خاصی می‌داند که یک گروه انسانی به زندگی مشترک خود می‌دهد؛ «ادوارد تیلور» (Edward Tylor) فرهنگ را یک مجموعه کلی می‌پندارد که شامل دانش، عقیده، هنر، اخلاق، قانون، سنت و دیگر توانایی‌ها و عاداتی است که فرد به‌عنوان عضوی از جامعه تحصیل می‌کند. به زعم وی، فرهنگ الگوی منسجمی از عقاید و رفتارهاست که انسان از طریق یادگیری آن را کسب کرده و به نسل‌های بعدی منتقل می‌سازد؛ «راجر کیسینگ» (Roger Keesing) نیز فرهنگ را نظامی از عقاید مشترک، مفاهیم، قواعد و معانی‌ای که در شیوه‌های زندگی انسان ظهور و بروز می‌یابند قلمداد می‌کند (Fischer, ۲۰۰۶: ۲۷ - ۳۵). ما نیز فرهنگ را مجموعه افکار، اعمال، باورها، بایدها و نبایدها، هنجارها، ارزش‌ها، سنن، آداب و رسوم، عادات و نظام اعتقادات یک جامعه در نظر می‌گیریم و بر مبنای همین تعریف به بررسی رابطه آن با هژمونی خواهم پرداخت.
با درنظرگرفتن دو مفهوم بالا ابزارهای فرهنگی هژمونی یک بازیگرِ سیطره‌جو را در سراسر محیط بین‌الملل بسط داده و تفوق فرهنگی و ایدئولوژیک او را به گونه‌ای نرم و غیرمستقیم به دیگر جوامع بشری تحمیل می‌کنند. این ابزارها ازجمله رادیو و تلویزیون، شبکه‌های اجتماعی، مطبوعات، اینترنت، شبکه‌های ماهواره‌ای، سینما و دیگر رسانه‌های ارتباط جمعی که درحقیقت دلاّل معنا و واسطه انتقال فرهنگ و ایدئولوژی هستند، شاهراه‌های ارتباطیِ سهل‌الوصولی ایجاد می‌کنند که بسته‌های فرهنگی را در چهارسوی عالم می‌پراکنند و حتی دورافتاده‌ترین نواحی را نیز تحت پوشش شبکه توزیع خود قرار می‌دهند. علی‌الخصوص طی دهه‌های اخیر که شاهد وقوع انقلاب در عرصه مخابرات، ارتباطات و اطلاعات هستیم. امروزه پیشرفت‌های شگرف و محیرالعقولِ فناوری‌های مجازی و الکترونیک، فواصل جغرافیایی را بی‌اهمیت ساخته و جهان را به دهکده‌ای کوچک مبدل کرده است که همه ساکنان آن قادرند در هر لحظه از شبانه‌روز بدون نیاز به حضور فیزیکی و از طریق دنیای مجازی به تعامل و تبادل معنا با یکدیگر بپردازند. تحولات مذکور، بستر فراخی را فراروی عوامل فرهنگی می‌گستراند تا توانمندتر از هر زمان دیگری به‌عنوان حامل معنا در مقیاس جهانی نقش‌آفرین باشند.
آنچه از مجموع این مباحث منتج می‌شود، گره‌خوردگی سرنوشت هژمونی جهانی به مولفه فرهنگ در عصر کنونی است. شاید از زاویه نگاه تئوری‌های رئالیستی که عمدتا بر ابعاد مادیِ توانمندی هژمون تاکید می‌ورزند، اثبات چنین رابطه‌ای چندان به‌سهولت امکان‌پذیر نباشد اما در چارچوب رهافت گرامشین وضعیت دگرگونه خواهد بود. اگر این مسئله را مفروض انگاریم که یک بازیگر برای نشستن بر اریکه هژمونی جهانی نیازمند هدایت معنوی و ایدئولوژیک سایر جوامع است، بالطبع ناگزیر بودن کاربرد ابزارهای فرهنگی به‌عنوان عوامل تولید انبوه محصولات فرهنگیِ استاندارد برای جهت‌ده هدفمند اذهان توده‌های انسانی آشکار می‌شود. لذا اگر بازیگری بخواهد با اتکای صرف بر اهرم‌های فیزیکی قدرت، اراده خود را قلدرمآبانه بر سیستم تحمیل کند ـ مانند رویه نادرستی که نومحافظه‌کاران آمریکایی پس از یازدهم سپتامبر در پیش گرفتند ـ تنها یک قدرت سلطه‌گر خواهد بود و عنوان هژمون به‌هیچ‌وجه بر وی اطلاق نمی‌شود.
در همین راستا، رویکرد اصلی کشور باید به قدرت فرهنگی و سرمایه‌گذاری بلندمدت در این زمینه معطوف شود. همچنین بعد از گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب لازم است تا موضع جمهوری اسلامی از حالت پدافندی (تدافعی) به حالت آفندی (تهاجمی) تغییر یابد و ما به جای دفاع صرف در مواجهه با نفوذ فرهنگی و رسانه‌ای و سایبری دشمن، ابتکار عمل را در دست گرفته و به‌طور فعالانه‌تر نقاط ضعف فرهنگی و ایدئولوژیک بازیگر هژمون را هدف قرار دهیم. مقوله‌ای که جز با توجه ویژه و روزافزون به حوزه فرهنگ تحقق نمی‌یابد.