۸ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۳

امیر گودرزی- خبرنگار گروه جامعه: از زیر سایه درختان می‌توان رودخانه‌ای را دید که کودکان در آن مشغول بازی هستند. رشته‌کوه‌های سرسبز از دوردست این تصویر را به تابلوی نقاشی شبیه می‌کند و محله برج حمود که در اطراف شهر بیروت میان این طبیعت زیبا قرار گرفته مردمی فقیری را در خود جای می‌دهد. توپ‌بازی و آب‌بازی تفریح کودکان محله بود. تفریحی که دسترس همه که فقیر و غنی نمی‌شناخت. در این میان همیشه کودکی به چشم می‌آمد که میان بچه‌های محله دیده نمی‌شد. او گوشه‌ای می‌نشست و به رود و صحرا خیره می‌شد. بازی دیگران را تماشا می‌کرد؛ ولی غرق فکر بود. زمانی که کودکان روانه دشت و صحرا می‌شدند او راهی مسجد می‌شد. حسن مساجد منطقه را زیر پا گذاشته بود. از سن الفیل گرفته تا برج حمود و النبعة.

آگاه: درست زمانی که هم‌سن‌وسال‌های او برای یافتن توپ پلاستیکی خود را به آب‌وآتش می‌زدند، حسن برای یافتن کتاب بی‌تاب بود. سنش به ۹سال هم نمی‌رسید که عطش خواندن و دانستن او را با پای پیاده به میدان شهدای قدیم رساند تا کتاب دست‌دوم بخرد.کم‌حرف بود و آرام ولی برای به‌دست‌آوردن کتاب به تکاپو می‌افتاد و هر چه به دستش می‌رسید، می‌خواند. کتاب‌هایی که فهم آن برای کودکی به سن‌وسال او دشوار بود. ولی این موضوع او را از خواندن بازنمی‌داشت؛ چون خواندن هر بخشی از کتاب را که نمی‌فهمید به بعد موکول می‌کرد. به روزی که بزرگ‌تر شود و بتواند آن سطرها را درک کند. حسن برای درک کتاب‌ها از هر که اطرافش بود کمک می‌خواست. بعدها معلوم شد او از هیچ فرصتی برای دانستن غافل نبود و از هر کسی که می‌توانست کمک می‌گرفت. با اینکه سر حسن در کتاب بود اما باعث دوری او از دوستانش نشد. دوستانی که تعریف می‌کردند او هر چند اهل شوخی نبود ولی به شوخی‌های هم‌سالانش با لبخند پاسخ می‌داد و خوش‌رویی این کودک سبب شده بود همه دوستش داشته باشند، کوچک و بزرگ.

۱۵ سالگی به جنبش پیوست
کتاب و مطالعه خیلی زود از این کودک، نوجوانی حق‌جو و حق‌طلب ساخت و او حق‌طلبی را در حمایت از محرومان یافت. در ۱۵سالگی به جنبشی پیوست که در آن زمان به جنبش محرومان معروف بود. او و برادرش حسین به امل ملحق شدند و خیلی زود باوجود سن کم نماینده جنبش امل در محل زندگی خود شد. همسالان او که هنوز با آب‌بازی و توپ‌بازی روزهای خود را می‌گذراندند شاهد سفر دوست خود به شهر نجف بودند. او از دوستانش خداحافظی کرد تا برای فراگیری علوم دینی و حوزوی سفر کند. این سفر تحصیلی فصل جدیدی در زندگی سید حسن بود و در مسجد صور با سید محمد غروی که به نمایندگی ازسوی امام موسی صدر در آن مسجد تدریس می‌کرد، آشنا شد. روحیه این نوجوان حق‌طلب سبب شد غروی نامه‌ای به صدر بنویسد تا سید حسن نصرالله بتواند به ادامه تحصیل و بعدها به مبارزه بپردازد. اما شرایط در نجف برای سید آسان نبود. او آه در بساط نداشت و با اندک پول پدر و دوستانش تا این شهر خود را رسانده بود. بی‌پولی تهیه خوراک را هم برای طلبه جوان دشوار ساخته بود طوری که روزها را با نان خشک و آب می‌گذراند. در هر شرایطی که بود سید حسن مرحله اول تحصیلات حوزوی خود را به پایان رساند و این مصادف با فشارهای رژیم بعث بر حوزه علمیه و بازداشت شماری از طلبه‌های خارجی بود. فشارهایی که درنهایت سید حسن را مجبور به بازگشت به لبنان کرد. آنجا تحصیلات حوزوی خود را در حوزه بعلبک ادامه می‌دهد و پس از پایان تحصیل در همان‌جا به تدریس مشغول می‌شود و درعین‌حال فعالیت سیاسی خود را در جنبش امل از سر می‌گیرد. فعالیت‌های سیاسی او زمانی حساسیت بیشتری به خود گرفت که لبنان شاهد تجاوز بزرگ رژیم صهیونیستی به جنوب این کشور بود. سید در سال۱۹۸۲ به نمایندگی سیاسی منطقه «بقاع» انتخاب می‌شود تا خود را برای پوشیدن لباس رزم آماده کند. شرایط آن روزهای لبنان سبک زندگی آرام و ساده طلبه جوان را طوری دگرگون کرد که بعدها پدرش می‌گوید: «از وقتی سید حسن به جنبش ملحق شد و مسئولیت‌هایش افزایش یافت، سالی یک‌بار به دیدن خانواده می‌آید و به‌خاطر مسائل امنیتی این ملاقات‌ها بدون اطلاع قبلی صورت می‌گیرد.» هفت سال بعد میل به تحصیل سید را این‌بار راهی قم کرد. اما اقامت در قم دوامی نداشت؛ چون اختلاف پیش‌آمده با جنبش امل موجب رهاکردن تحصیل و بازگشت دوباره به لبنان شد. او در مبارزات میان خانواده خود و دیگر رزمندگان تفاوتی قائل نبود. همه خواهران و برادران او یا در میدان مبارزه بودند یا دستکم دستی بر آتش داشتند. هنگامی که حزب‌الله تاسیس شد، جوانی ۲۲ساله و عضو کادر رهبری جنبش بود که بعدها مدارج ترقی را طی کرد مسئولیت‌های مختلفی را در آن بر عهده گرفت. 

با ایمان بود و مبارز
در اوج مبارزات میل به دانستن و خواندن او را رها نمی‌کرد و هر بار در خلوت خود آرزوی لحظاتی را داشت که مانند کودکی‌اش زیر سایه درختان بنشیند و کتاب‌های کهنه و گاه صفحات در هم بر را با اشتیاق بخواند. با اینکه فعالیت در جنبش وقت بسیاری از وی می‌گرفت، اما همچنان بر مطالعه و ادامه تحصیلات دینی و حوزوی اصرار داشت. اگرچه تجاوز رژیم صهیونیستی فاصله‌ای چند ساله در تحصیلات وی ایجاد کرد، اما از سال۱۹۸۹ بار دیگر تحصیل را از سر گرفت و این بار راهی قم شد، اما اختلاف پیش‌آمده با جنبش امل موجب رهاکردن تحصیل و بازگشت به لبنان شد. او بازگشت؛ اما سفرش به قم برای ادامه تحصیلات حوزوی سنگ‌بنای اتحادی مستحکم بین تهران، دمشق و حزب‌الله را بنا نهاد. اتحادی که بعدها طی بحران تحمیلی به سوریه خود را نمایان ساخت.حالا قدرت بیان سیدحسن نصرالله زبانزد دوست و دشمن بود و آنچه این ویژگی را اثربخش‌تر می‌کند، به‌روز بودن شخصیت سید، بهره‌مندی از منطق و عقل و جدل، در کنار شخصیت دینی و مذهبی صادق او بود. صادق به این معنی که به او ارزش‌هایی چون وفای به عهد، راست‌گویی و صداقت، تواضع، صبر و آرامش نه‌تنها متزین است، بلکه ایمان و باور دارد و همین شهامت و جرات رویارویی با دشمن و ثبات در عزم و عقیده را می‌بخشد و موجب می‌شود، به هرآنچه وعده داده عمل کند. با وجودی که شرایط امنیتی او را ناگزیر می‌ساخت به‌طور مستمر محل اقامت خود را تغییر دهد، اما سید تاکید می‌کند که از ضاحیه و اهالی آن دور نبوده و به آنچه در جنوب لبنان به‌ویژه در منطقه «البقاع» جریان دارد، آگاه است. سید حسن نصرالله با بیان اینکه در پناهگاه و محلی خاص زندگی نمی‌کند، توضیح می‌دهد که منظور از تدابیر امنیتی تردد نامحسوس و نقل‌وانتقال مخفیانه و به صورتی ناشناس است، اما این تدابیر هیچ‌گاه مانع تردد و دیدن و آشناشدن من نمی‌شود. من همه چیز را می‌بینم، آن هم از نزدیک، مسئله این است که دیگران نباید مرا ببینند. دبیرکل حزب‌الله مردی خانواده‌دار است، صاحب زن و فرزند و نوه، بین مردم و با مردم زندگی می‌کند. غذای خانگی می‌خورد، به‌خاطر فرزندش تلویزیون می‌بیند و برای دیدن برنامه‌های موردعلاقه‌اش، کانال‌ها و شبکه‌های تلویزیونی مختلف را زیرورو می‌کند، بله برای او تدابیر امنیتی خاصی تدارک‌دیده‌شده، اما این تدابیر قید و بندی بر فعالیت‌های شخصی و اجتماعی‌اش نیستند. قید و بندی که حتی با پوشیدن لباس رزم هم ایجاد نشد. لباس رزم بر تن روحانی جوان در جنگ ۳۳روزه به یاد ماند. 

نقش سید در تحولات مقاومت اسلامی
تحولات سال۲۰۰۰ به دشمن صهیونیستی فهماند که فرزندان آنها ارزشمندتر از فرزندان لبنان و مقاومت نیستند. وقتی خبر شهادت فرزند سید را به او دادند خدا را به‌خاطر اینکه خانواده‌اش را مشمول رحمت خود قرار داده و به زمره شهدا پیوسته است تشکر کرد. اگرچه اندوهگین نشان می‌داد، اما صدایش همچنان باصلابت و قاطع بود. همواره تلاشش این بوده، مبادا فرزند شهیدش جایگاهی والاتر از شهدای دیگر مقاومت بیابد.
هنگامی که پیکر فرزندش طی عملیات تبادل با دشمن صهیونیستی به لبنان بازگشت، خودش او را کفن کرد، گریست و برای شادی روحش قرآن و دعا خواند، پیشانی‌اش را پاک کرد، سپس او را از پیشانی بوسید و مابقی کارها را به اطرافیان سپرد. او هرگز آرامش خود را از دست نمی‌داد. اطرافیانش می‌گویند هیچ‌گاه کسی خشم و غضب وی را ندیده، همواره با مسائل داخلی و خارجی با آرامش برخورد می‌کرد، چون معتقد بود این رفتار موجب می‌شود انرژی خود را صرف کارها و رفتارهای بی‌مایه‌ای نکنیم که سودی از آنها متصور نیست.
سید دلش پیش رزمندگان بود در مراسمی که دعوت می‌شد، حضور می‌یافت، اما به‌سرعت آنها را ترک کرده، خود را به مجالس و نشست‌های رزمندگان جنبش و سفره نان آنها و فرزندانش محمدجواد و زینب و محمدعلی و مزار هادی می‌رساند و سرانجام به‌خاطر پافشاری بر خط‌مشی‌اش لقب «سید مقاومت و آزادی» را به وی دادند. راهی که تا آخرین روز زندگی‌اش آن را پیمود و لحظه‌ای در مسیر خود مردد نشد.