آگاه: لذا در ادامه، این مسئله برمبنای اصول نظریه بازدارندگی مورد تحلیل و ارزیابی قرار خواهد گرفت.
الزامات بازدارندگی
اگر بازدارندگی (deterrence) را «تلاش برای منصرف ساختن دشمن از انجام اقدامی که خواهان جلوگیری از آن هستیم از طریق تهدید به مجازات» تعریف کنیم، بر این اساس به نظر میرسد کلید موفقیت یک اقدام بازدارنده، همانا میزان اعتبار تهدیدِ کنشگرِ عامل خواهد بود. یعنی تنها در سایه وجود تهدید معتبر است که یک کنشگر میتواند دشمن یا رقیب خود را به خویشتنداری، ترک اهداف بلندپروازانه و انصراف از اقدامی مشخص مجاب سازد. زیرا در غیر این صورت، طرف مقابل حاضر به تمکین و تغییر رفتار خود نخواهد شد.
هنری کیسینجر (Henry Kissinger) در کتاب تسلیحات هستهای و سیاست خارجی (Nuclear Weapons and Foreign policy) بازدارندگی را مستلزم ترکیبی از قدرت، قصد کاربرد آن و ارزیابی این عوامل توسط مخاطب میداند و فقدان هریک از موارد مذکور را بهمنزله شکست بازدارندگی قلمداد میکند. برمبنای گفته کیسینجر، عوامل
سهگانهای که میتوان آنها را بر افزایش اعتبار تهدید بازدارنده موثر دانست، عبارتاند از: قصد و اراده کنشگر به استفاده از قدرت تخریب، هراس مخاطب از صحت تهدید و عدم آمادگی مخاطب برای تحمل تهدید. اکنون با درنظرداشتن این شاخصها ظرفیت بازدارندگی گزینه نظامی ایالاتمتحده در قبال جمهوری اسلامی ایران قابل سنجش خواهد بود که ذیلا بدان خواهیم پرداخت.
آمریکا، توانمندی یا قدرت تهاجم نظامی به ایران؟
آمریکا از نظر حجم سرمایهگذاری در قدرت سختافزاری نظامی با فاصله نسبت به سایرین از جمله کشورهای اروپایی، روسیه و چین همواره در صدر میایستد.
لکن مشکل اینجاست که امروز محیط جهانی شتابان به سوی یک فضای چندجانبهگرایی با محوریت سازمانهای بینالمللی، اولویتیافتن نقش اقتصاد در معادلات کنشگران و گذار از امنیت وجودی به امنیت رفاهی سیر میکند و دیگر همچون گذشته به نظامیگری مجالی برای ظهور و بروز نمیدهد؛ به عبارت دیگر، در جهانِ جهانیشده کنونی که شاهد تعمیق روزافزون وابستگی متقابل میان کنشگران دولتی و غیردولتی در شبکه پیچیدهای از اندرکنشها با صبغه اقتصادی و تجاری هستیم، ظرف محیط جهانی برای هضم تحرکات نظامی و اعمال قدرت به شیوه جنگ سرد بسیار مضیق گشته است. امروزه توزیع منابع قدرت در موضوعات مختلف عمیقا تغییر یافته و شرایط کنونی بههیچوجه استفاده صرف از ابزارهای نظامی را در سطح وسیع برنمیتابد.میتوان گفت امروز آمریکا حجم بسیار زیادی از کالایی را در اختیار دارد که بازارهای جهانی همچون گذشته مهیای عرضه آن نیست. چند سال پیش نومحافظهکاران جنگسالار با نادیده انگاشتن این حقیقت کوشیدند تا با توجیه خطر تروریسم و بنیادگرایی دوباره فضای محیط بینالملل را به تاسی از دوران جنگ سرد امنیتی و نظامی کنند و از بعد نظامی قدرت سخت برای تحقق اهداف سیطرهطلبانه خود در محیط بینالملل کمک بگیرند. اما امروز پس از گذشت سالها از حوادث یازدهم سپتامبر شاید کمتر کسی باشد که ایالاتمتحده را در نیل به خواستههای خود از مجرای قدرت نظامی شکستخورده نپندارد.
پروژههای افغانستان و عراق علیرغم صرف هزینههای نجومی و لطمات جبرانناپذیری که به وجهه و پرستیژ جهانی آمریکا وارد کرد، هیچکدام به سرانجام موردنظر نرسیدند تا جایی که باراک اوباما پس از رویکارآمدن مجبور به خروج سربازان از افغانستان و عراق و تغییر راهبرد نظامی آمریکا شد. وی در سخنرانی خود در دانشسرای نظامی وستپوینت (West Point) در ۲۸می ۲۰۱۴ صراحتا اعلام کرد باتوجهبه هزینههای گزاف عملیات نظامی، مادامی که منافع مستقیم آمریکا به مخاطره نیفتاده باشد، این کشور هیچ جنگی را آغاز نخواهد کرد.
درواقع روند حوادث پس از یازدهم سپتامبر به رهبران کاخ سفید آموخت که هرگز قادر به تغییر چهره جهان و اعاده شرایط جنگ سرد نیستند. امتناع دولت اوباما از تهاجم نظامی به سوریه برای سرنگونی دولت اسد حتی در قالب بمباران هوایی محدود علیرغم دادن وعدههای فراوان در این زمینه، همانا واکنشی به تجربیات ناگوار گذشته بود؛ بنابراین ما با دو حقیقت متضاد روبهرو هستیم: از یک طرف ایالاتمتحده دارنده عظیمترین حجم قدرت نظامی دنیا به شمار میرود و از سوی دیگر، جهانِ پساجنگ سرد دیگر همچون گذشته پذیرای نظامیگری در سطوح کلان روابط بینالملل نیست.
لذا این مشکل که کنشگر ابرقدرت دیگر نمیتواند چندان به اهرمهای نظامی و تسلیحاتی برای نیل به اهداف خود اتکا کند، نه ناشی از بضاعت و قابلیت کممضروف، بلکه ناشی از گنجایش اندکِ ظرف است.
اینجا باید عمیقا متوجه وجود تفاوت ظریف میان دو مفهوم توانمندی (capability) و قدرت (power) باشیم. همانگونه که چارلز کیندلبرگر (Charles Kindleberger) میگوید، توانمندی وسیلهای است که حتی در شرایط عدم استفاده از آن برای هدفی، وجود دارد لکن قدرت را باید کاربرد توانمندی برای یک منظور خاص دانست؛ به عبارت دیگر، قدرت توانی است که قابلیت کاربرد موثر داشته باشد. یعنی توانمندی بهعلاوه استعداد استفاده موثر از آن جهت پشتیبانی از یک هدف. با این حساب به نظر میرسد آمریکا از ظرفیت کافی برای تبدیل توانمندی نظامی خود به قدرت بالفعل، کاربردی و موثر در قبال جمهوری اسلامی ایران و ایجاد یک رابطه قدرتآمیز برای تحمیل اراده بر این کشور چالشگر به پشتوانه حمله یا تهدید به حمله نظامی برخوردار نیست و در همین اتفاقات اخیر نیز این موضوع قابل مشاهده بود. درنتیجه میتوان آمریکا را فاقد اولین عنصر اعتبار بازدارندگی یعنی قصد و اراده استفاده از قدرت تخریب قلمداد کرد.
ارزیابی ایران از میزان صحت تهدید
هنری کیسینجر میگوید: «حرکتی که به قصد بلوف انجام میگیرد ولی جدی تلقی میشود، بهعنوان عاملی بازدارنده بسیار موثرتر از آن تهدید واقعی است که بلوف تلقی میشود.» جمله کیسینجر بدان معناست که اعتبار بازدارندگی تهدید یک کنشگر به نحوه ارزیابی مخاطب از میزان صحت و جدی بودن تهدید بستگی دارد و این دقیقا همان معضلی است که دولتمردان آمریکایی در هنگام تهدید جمهوری اسلامی ایران با آن مواجه هستند.
تکرار فراوان عبارات کلیشهای تهدیدآمیز علیه ایران ازسوی خیل کثیری از مقامات آمریکایی در دولت-های مختلف طی سالیان متمادی از سویی و جامه عمل نپوشاندن به این تهدیدات و رجزخوانیها از سوی دیگر، رهبران جمهوری اسلامی را به این باور رسانده که هشدارهای آمریکاییها در خصوص احتمال هر کاری به ایران بیشتر یک بلوف سیاسی با هدف مصرف داخلی یا حفظ پرستیژ بینالمللی کشور ابرقدرت است تا تصمیمی قطعی که بنای اجرایی شدن داشته باشد. یعنی در برخورد با دولت ایران گزینه نظامی همواره روی میز رییسجمهوری آمریکا حضور دارد لکن ظاهرا قرار نیست هیچگاه به-عنوان برونداد کاخ سفید در دستورکار نظامیان گنجانده شود.
دولتمردان ایرانی چنین میاندیشند که اگر آمریکا میخواست یا میتوانست به ایران لشکرکشی کند، بی-شک این اقدام را سالها پیش توسط دولت جنگسالار جرج بوش و در فضای امنیتی پس از یازدهم سپتامبر انجام داده بود؛ یا اگر قصد بمباران تأسیسات اتمی ایران را داشت، بسیار قبل از رسیدن ایران به نقطه بازگشتناپذیر در تولید سوخت هستهای یا احداث سایت غیرقابلانهدام فردو بدان مبادرت می-ورزید. لذا تحقق نیافتن تهدید مکرر حمله نظامی و نیز مشاهده ناکامی ارتش آمریکا در مدیریت جنگهایی بهمراتب آسانتر در افغانستان و عراق، دولت و ملت ایران را بدین برداشت نسبتا قطعی رسانده است که ایالات متحده قصد عملی ساختن تهدیدات خود را ندارد و لذا نباید این رجزهای گاه و بیگاه را چندان جدی قلمداد کرد. تعبیر سالهای گذشته رهبر انقلاب از تهدید نظامی آمریکا به «لاف در غریبی» نیز حاکی از موضع نادیدهانگاری و دستکم گرفتن تهدید بود.
بنابر این وقتی مقامات ایرانی تهدید حمله نظامی آمریکا را بیشتر یک بلوف سیاسی تصور میکنند و نسبت به جدی بودن آن عمیقا تردید دارند، میتوان چنین نتیجه گرفت که دومین عنصر لازم برای اعتبار بازدارندگی گزینه نظامی آمریکا یعنی هراس مخاطب از صحت تهدید هم عجالتا موجود نیست.
ایران و امکان وارد ساختن ضربه دوم
سومین شرط اعتبار بازدارندگی، عدم آمادگی مخاطب برای تحمل تهدید است. یعنی تهدید کنشگر عامل تنها زمانی بازدارنده خواهد بود که مخاطب احساس کند در صورت عملی شدن آن، توانایی و آمادگی لازم را جهت تابآوردن ضربه نخست حریف و سپس واردساختن ضربه دوم (second strike) به-عنوان اقدامی تلافیجویانه ندارد. اما چنین حالتی به چند دلیل در مورد آمریکا و ایران و همپیمانان آمریکا مثل رژیم اشغالگر قدس صدق نمیکند:
اولا ایران توانمندی بسیار بالایی در عرصه «نبرد نامتقارن» (asymmetric warfare) ـ که معادلات جنگهای اخیر را به نحو چشمگیری دگرگون ساخته است ـ دارد و شمهای از این توانمندی را طی درگیریهایی که با ناوهای آمریکایی در خلیجفارس در اواخر جنگ تحمیلی داشت نشان داده است؛ ثانیا با وجود اینکه ایران فاقد موشکهای قارهپیما یا هواپیماهای راهبردی است، موشکهای بالستیک آن قادرند تمامی پایگاههای نظامی آمریکا در خاورمیانه و نیز قلمرو رژیم صهیونیستی را هدف قرار دهند که در اتفاق مهم عملیات بیست و ششم فروردینماه شاهد آن بودیم؛ ثالثا سایتهای هستهای و سیلوهای موشکی ایران متعدد و پراکنده در نقاط مختلف کشور هستند و این مسئله امکان انجام هرگونه عملیاتی مشابه پروژه انهدام راکتور ازیراک (Osirak) عراق را ـ بهنحوی که با یک حمله برقآسا موجب نابودی کامل توان هستهای و موشکی ایران گردد ـ منتفی میسازد؛ و رابعا ایران شبکه وسیعی از گروه-های چریکی و شبهنظامی نیابتی (proxy groups) را در اختیار دارد که در صورت لزوم میتوانند علیه منافع ایالات متحده در نقاط مختلف وارد عمل شوند.
در نتیجه باید گفت از منظر تئوری بازدارندگی ایران از توان قابلبقای انتقامگیری به وسیله ضربه دوم (survivable second - strike retaliatory capability) برخوردار است.
به عبارت دیگر، حتی در صورتی که ایالات متحده به وارد ساختن ضربه غافلگیرانه نخست (surprise first strike) مبادرت ورزد، باز هم بر اثر ضربه انتقامی ایران خسارات غیرقابل پذیرشی را متحمل خواهد شد. اطمینان به همین توانایی پاسخ متقابل است که رهبر انقلاب را به اتخاذ راهبرد «تهدید در برابر تهدید» در پاسخ به گزینه نظامی آمریکا واداشته است.
در این میان نقش ایدئولوژی در جمهوری اسلامی و رویکرد ایدئولوژیک رهبران و دولتمردان آن به سیاست خارجی نیز نباید مورد غفلت قرار گیرد. زیرا بهدلیل وجود تفاوت بنیادین بین منطق محاسباتی و ادراکی مقامات دو کشور، آمریکاییها هرگز نمیتوانند بهدرستی پیشبینی کنند که در صورت استفاده از حربه نظامی علیه ایران، طرف مقابل سود و زیان تصمیماتش را چگونه خواهد سنجید و چه واکنشی از خود نشان خواهد داد.
اصولا یکی از موارد شکست بازدارندگی، باورهای ایدئولوژیک کشور مخاطب است که منجر به شکلگیری روحیه ایثارگری، بیپروایی و جسارت در نهاد تصمیمگیرندگان آن میشود. دقیقا به همین دلیل است که رابرت جرویس (Robert Jervis) ضمن انتقاد از نظریه بازدارندگی، آن را نظریهای قوممحور و منبعث از تجربه، فرهنگ و ارزشهای غربی میداند که مبتنیبودن منطق تصمیمگیری همه کنشگران بر عقلانیت ابزاری سودمحور و پیروی آنها از الگوهای رفتاری یکسان را مفروض میگیرد و به این مهم توجهی ندارد که ادراکات و محاسبات مردم فرهنگهای مختلف ممکن است با یکدیگر اساسا متفاوت باشد.
فرجام
عطف به مطالبی که در این نوشتار بیان شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که ایالاتمتحده آمریکا علیرغم برخورداری از توانمندی نظامی، فاقد هر سه عنصر لازم برای ایجاد یک بازدارندگی معتبر در برابر بروندادهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است و این موضوعی است که در دو دهه گذشته بر همگان ثابت شده است.
عملیات انتقام جمهوری اسلامی ایران از رژیم اشغالگر قدس در واقع پایانی بر همه بلوفها و رجزخوانیهای بیمحتوای ایالات متحده آمریکا و دست نشانده اش رژیم اشغالگر قدس بود که نوید دهنده دوران جدیدی در منطقه غرب آسیاست. غرب آسیایی که با محور جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته است و نه قدرتهای زورگوی جعلی.