آگاه: نضجگیری ناامنی هستیشناختی اسرائیل در پرتو امنیت نسبی فیزیکی، با جدال بر سر حافظه ملی و تاریخنگاری صهیونیسم آغاز شد. بازخوانی داستانهای روایتشده صهیونیسم که دیگر تجلی یک خاطره مشترک و متداوم و غیرمنقطع تاریخی نبود، فرد یهودی را دچار فقدان احساس منسجمی نسبتبه پیوستگی و ادامهدار بودن سرگذشت خویش کرد؛ بهنحویکه او اکنون، زمان را همچون رشتهای از لحظههای ناپیوسته درک میکند. در این میان آنچه بیش از همه صهیونیسم را دچار ناامنی هستیشناختی کرد، تردید افکنی در بنیانهای دو اسطوره «سرزمین موعود» و «قوم برگزیده» بود که شیرازه هویت صهیونیسم محسوب میشود؛ درنتیجه رژیم صهیونیستی در مواجهه با ناامنی هستیشناختی، به سوی سیاست «امنیتی کردن» هویت، روی آورده است. (۱)
فرهنگ امنیتی رژیم صهیونیستی در درک فرصتها و تهدیدها، این رژیم را در صدر کشورهایی قرار داده است که دغدغههای بالایی دارند؛ از این رو، تفکر امنیت بر تمام برنامههای این رژیم حاکم است. اسرائیل بهعنوان عضوی بیگانه و ادغامناشدنی با محیط اطراف با ویژگیهایی بهشدت نژادپرستانه و تجاوزکارانه، همواره درگیر ملاحظات شدید امنیتی است. در این محیط، رژیم صهیونیستی اقلیتهای قومیـمذهبی موجود در منطقه را عقبه استراتژیک سیاستهای امنیتی خود در برخورد با کشورهای مسلمان قلمداد میکند. رژیم صهیونیستی در چارچوب دکترین پیرامونی، طرح اتحاد با کشورها و اقلیتهای قومیـمذهبی همسو را سرلوحه سیاست خارجی خود قرار داده و پیوندهایی را با اقلیتهای قومیـمذهبی منطقه برقرار کرده است.رژیم صهیونیستی در جنگ متولد شد و از زمان تاسیس اغلب با بیشتر همسایگان جنگ کرده است. به همین علت، حفظ امنیت ملی همواره در دستورکار این رژیم بوده؛ به گونهای که تمام تصمیمگیریها در همه ابعاد تحتتاثیر این عامل قرار داشته و بر آن غلبه کرده است. رهبران اسرائیل بر این نکته واقفاند که بهعنوان عنصری بیگانه و محاصرهشده میان دشمنانی بالقوه و بالفعل، همواره درگیر ملاحظات امنیتی خاص هستند. امنیت جامعه بهشدت نژادپرستانه و تجاوزکارانه و نیز غیرقابل ادغام با محیط اطراف، همواره دغدغه اصلی رژیم صهیونیستی بوده است.
ماهیت سیاست و حکومت در خاورمیانه، تحلیلگران را وادار به درنظرگرفتن نقش محوری دولتها میسازد. ازاینرو، چارچوب نظری نوشتار حاضر، بیتاثیر از مبانی واقعگرایی دولتمحور نیست؛ هرچند واقعگرایی کلاسیک در قالب نظریه موازنه فراگیر تعدیل میشود و تلفیق محیط امنیتی داخلی و خارجی دولتها را مدنظر دارد. باتوجهبه مطالعه موردی و بررسی سیاست خارجی رژیم صهیونیستی براساس نظریه موازنه فراگیر(۲) به نظر میرسد این نظریه قابلیت تبیین و پاسخگویی به پرسش چیستی سیاست رژیم صهیونیستی را در قبال تحولات مناطق اقلیتنشین کشورهای پیرامونی شامل مناطق دروزینشین فلسطین، سوریه و لبنان، مارونیهای لبنان و مناطق کردنشین عراق داشته باشد. موازنه فراگیر را میتوان نظریهای در تبیین سیاست خارجی دانست که دولتها در راستای ایجاد توازن میان چالشهای داخلی و خارجی با درنظرگرفتن فرصتها و تهدیدهای موجود در این دو محیط اعمال میکنند.
ماهیت اشغالگری و نژادپرستی رژیم صهیونیستی و درگیری مداوم آن با فلسطینیها و کشورهای همجوار و مجموعهای از عوامل داخلی مانند کوچک بودن سرزمین و اندک بودن جمعیت، این رژیم را از عمق استراتژیک محروم کرده است. به موارد بالا باید محیط امنیتی را نیز افزود. رژیم صهیونیستی در داخل با ناامنیهای مداوم، در منطقه با محاصره همسایگان و دولتهای دیگر و در سطح بینالملل با فقدان مشروعیت ناشی از نحوه شکلگیری و عملکرد جنگافروزانه و نژادپرستانه روبهروست. مجموعه این عوامل درک و تصویری از تهدیدها را برای رهبران رژیم صهیونیستی فراهم کرده است که در آن هر چیزی را در معرض خطر میبینند.بن گوریون، اولین نخستوزیر دولت یهود، دکترین پیرامون(۳) را مطرح کرد. براساس این دکترین، اسرائیل برای برقراری پیوند با منطقه پیرامونی باید از فرصتهای موجود بهرهبرداری کند و مناسبات خود را با کشورهای غیرعرب منطقه مانند ترکیه و ایران و اقلیتهای قومی ـ مذهبی خاورمیانه که تحت فشار جهان عرباند، افزایش دهد. این دکترین در شرایطی طرح شد که دولت یهود مورد تحریم اکثر کشورهای جهان عرب بود و رژیم صهیونیستی صرفا با کشورهایی معدود، آن هم بهصورت محرمانه رابطه داشت.
سیاست خارجی اسرائیل براساس دکترین پیرامونی بر یک سیستم، هسته، محیط و حلقه بیرونی مبتنی بود. اسرائیل برای شکست محاصره همسایگان عرب و خروج از انزوای سیاسی و جلب حمایتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی ناگزیر بود مدار اول یعنی حلقه دشمنان اسرائیل شامل کشورهای عربی را بگسلد و با کشورهای مدار دوم، یعنی با کشورهای غیرعرب یا غیرمسلمان و اقلیتهای قومی ـ مذهبی و مدار سوم شامل ابرقدرتها، کشورهای اروپایی و جهان سوم رابطه برقرار کند.کارکرد مهم دیگر دکترین پیرامونی ایجاد این ذهنیت در خاورمیانه و بهطورکل عربی نیست، بلکه این منطقه متشکل از کلی در جهان بود که خاورمیانه صرفا چند ملیت، چند فرهنگ، چند مذهب و چند قومیت است. به اعتقاد بن گوریون، منطقهای عربی نیست و اکثریت ساکنان آن عرب نیستند.در خاورمیانه منحصرا غیرعربها شامل ترکها، ایرانیها و اقلیتهای غیرعرب در کشورهای عربی از قبیل یهودیها، کردها و مارونیها از اهمیت یکسانی برخوردارند. از آنجا که تعداد ترکها و ایرانیها از ساکنان عرب خاورمیانه بیشتر است، تماس با اینگونه گروههای بزرگ میتواند به دوستی با همسایگان نزدیک اسرائیل بینجامد.جلوگیری از وحدت کشورهای عربی، بهویژه دولتهای هممرز اسرائیل، هدف مهمی است که اسرائیل در تحقق آن میکوشد. مصر، سوریه، لبنان، اردن و درسطحی دیگر عراق و کشورهای جنوب خلیجفارس در هدف این سیاست جای میگیرند. تلاشهای اسرائیل برای گفتوگوی جداگانه با برخی از این کشورها از یکسو، تعمیق اختلافهای موجود در صفوف اعراب را دامن میزند و از سوی دیگر، مانعی سر راه اتخاذ موضعی واحد از سوی آنان به حساب میآید.دکترین بن گوریون علاوهبر دولتهایی که در محیط قرار گرفته بودند، اقلیتهای موجود در حاشیه قومی دولتهای هستهای را نیز هدف قرار داد. اسرائیل با ترکیه، ایران (قبل از پیروزی انقلاب اسلامی) و اتیوپی روابط رسمی و آشکار برقرار کرد اما برای برقراری ارتباط با اقلیتهای قومی ـ مذهبی مخفیانه عمل میکرد. هدف این سیاست تبادل اطلاعات، ضربه، ارعاب و تضعیف کشورهای عرب در همسایگی دولتهای غیرعرب پیرامون خاورمیانه بود. اسرائیل برای رسیدن به این هدف به حمایت از اقلیتهای ساکن کشورهای عربی پرداخت.پس از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی در سال۱۹۴۸ اهداف استراتژیک صهیونیسم برای دامنزدن به نهضتهای قومی ـ مذهبی به قوت خود باقی ماند و با افزایش قدرت سیاسی و نظامی صهیونیسم، به شکلی آشکارتر تعقیب شد. پس از جنگ پنجم ژوئن۱۹۶۷ همراه با افزایش قدرت نظامی رژیم صهیونیستی و اشغال هرچه بیشتر سرزمینهای کشورهای عربی، اهداف اسرائیل برای بهرهبرداری از مسئله اقلیتهای قومی ـ مذهبی در کشورهای اسلامی بیپرده پیگیری شد.اسرائیل راههای گوناگون ازجمله بهرهبرداری از مسئله اقلیتهای منطقه را در پیش گرفت که امکان فرسایش و تجزیه کشورهای عربی را فراهم میکرد. دیوید گاما، نویسنده صهیونیست، در اثر خود با عنوان کشمکش، چرا و تا کی؟ مینویسد: «محور پیشنهاد مربوط به حل مشکل خاورمیانه بر این اساس متکی است که باید کشورهای عربی موجود در شرق اسرائیل به دو بخش تقسیم شوند: سوریه و لبنان در قسمت شمالی و عراق، اردن، سعودی، فلسطین (در صورت تاسیس) و سایر کشورهای عربی در قسمت جنوبی. این دو بخش بهوسیله نوار پهن ارضی از هم جدا و نیروهای غیرعرب در آن مستقر میشوند.»
نقش اسرائیل در دگرگونی و شعلهور کردن
تمایلات تجزیهطلبانه مارونیها در لبنان
در سیاست اسرائیل در قبال اقلیتهای غیرعرب منطقه، لبنان موقعیتی خاص داشت که علت آن نزدیکی و تمایل بخشی از مسیحیان لبنان به برقراری رابطه با صهیونیستها بود. شبکههای ارتباطی نیز با اقدامات مخفیانه آژانس یهود ایجاد شد.
بن گوریون بسیار تمایل داشت که اسرائیل با لبنان بهعنوان تنها دولت مسیحی در خاورمیانه، مرز مشترک داشته باشد. نظریات وی درباره این همسایه شمالی برای سیاستهای آینده اسرائیل بسیار مهم بود؛ هرچند با نظریات برخی کارشناسان اسرائیل در بخش سیاسی آژانس یهود تعارض داشت. بن گوریون لبنان را یک واحد سیاسی و بیش از همه یک واحد مسیحی تلقی میکرد. در واقع، لبنان دارای یک جامعه بزرگ مسلمان بود. حتی جامعه مسیحیان لبنان فاقد یکپارچگی و وحدتنظر بودند. بااینحال، مارونیهایی که با اسرائیل در تماس بودند، تنها بخشی از مارونیهای لبنان به شمار میآمدند.
دیدگاه اسرائیل در قبال لبنان، تحتتاثیر روابط نزدیک تعدادی از رهبران مذهبی مارونی و رهبران سیاسی دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ با جامعه یهودیان فلسطین بود. رهبران مارونی و امیل اده، رییسجمهوری لبنان، از ایده ایجاد دولتی یهودی در فلسطین پشتیبانی میکردند، زیرا وجود یک جامعه مارونی و یهودی رادر مقابل فشار ناسیونالیسم عرب امری ضروری میدانستند.
بخش سیاسی آژانس یهود با سیاستمداران غیرمارونی نیز روابطی برقرار ساخته بود اما پاسخ مارونیها از همه مساعدتر بود. این امر نظریه رایج میان صهیونیستها درباره اتحاد با مارونیهای لبنان را تقویت میکرد. در سال۱۹۴۹ طی توافقنامهای میان آژانس یهود و کلیسای مارونی، روابط جامعه مارونی لبنان و اسرائیل بهصورت سیاست خاورمیانهای رژیم صهیونیستی و اقلیت رسمی آغاز شد. این توافق ارزش محدودی داشت، به همین علت، کلیسای مارونی خواستار آن شد که این روابط مخفی بماند.
شاید روابط هیچ دو کشوری در دنیا به اندازه ایران و اسرائیل عجیب و پیچیده نباشد؛ کم و بیش اقلیت در منطقه خاورمیانه دارای عمیقترین پیوندهای مذهبی و تاریخی، میزبانی مهمترین اماکن مذهبی یهودی در ایران و مکانهای مقدس اسلامی در اسرائیل و اینک در یکی از پرتنشترین روابط در عالم که پهلو به پهلوی یک درگیری نظامی میزند.
در تبیین سیاست خارجی رژیم صهیونیستی در قبال اقلیتهای قومی ـ مذهبی خاورمیانه، این تحقیق، فرضیهای مشخص را بررسی کرده است. فرضیه تحقیق بنمایه واقعگرایانه دارد و با بازنگری در رهیافت واقعگرایی کلاسیک و نظریه موازنه قوا، ملاحظات امنیتی سیاست خارجی رژیم صهیونیستی در برابر اقلیتهای قومی ـ مذهبی را براساس نظریه موازنه فراگیر تبیین میکند. توجه به ویژگیها و جنبههای مدنظر در نظریه موازنه فراگیر بهدلیل انطباق با محیط امنیتی رژیم صهیونیستی حائز اهمیت است.
در این خصوص نکته مهم این است که براساس این نظریه، رژیم صهیونیستی باتوجهبه دکترین پیرامونی مایل و قادر به دستیابی به ابزارهایی است که به آن در مقابل قدرتهای رقیب ابتکار عمل میبخشد و این امکان را فراهم میآورد که در مقابل تهدیدهای متصور از آن بهعنوان یک اهرم استفاده کند. بهرغم برخی ناکامیها، درمجموع، قابلیت ناشی از اعمال سیاست موازنه فراگیر، چنین امکانی را در اختیار رژیم صهیونیستی قرار داده و میدهد تا این رژیم سیاست موازنه فراگیر را در خصوص اقلیتهای قومی ـ مذهبی به کار گیرد و موجبات گسترش نفوذ منطقهای و دستیابی به ابزاری برای اعمال فشار بر رقیبان منطقهای خود را فراهم آورد.
تحلیل موازنهگرایانه فراگیر از سیاست خارجی رژیم صهیونیستی، در قبال موضوع اقلیتهای قومی ـ مذهبی خاورمیانه به شناخت این واقعیت رهنمون میشود که سیاست خارجی این رژیم بهطورکلی از جهتگیری نخبگان رژیم صهیونیستی در دفاع از موجودیت رژیم جعلی نشأت میگیرد و معطوف به توسعه نفوذ و مقابله با تهدیدهای خارجی است.
در آزمون فرضیه تحقیق باید گفت عواملی مانند چالش با دولتهای عربی و جمهوری اسلامی ایران و تحولات مناطق دروزی، مارونی و کردنشین، سیاست خارجی رژیم صهیونیستی را در قبال اقلیتهای منطقهای رقم زده است. تشکیل دولت اقلیم کردستان در شمال عراق و تبدیل احزاب کرد عراقی بهعنوان بازیگران فروملی جدید و تاثیر آنها بر تقویت گرایشهای فوق در کردستان و گروههای اپوزیسیون کرد ایرانی و ترکیهای هم در سطحی دیگر بر سیاستهای رژیم صهیونیستی در قبال کردستان عراق موثر بوده است. یافتههای تحقیق نشان میدهد که سیاست خارجی رژیم صهیونیستی در برابر دروزیها، مارونیها و کردهای عراق مبتنی بر دریافت رهبران اسرائیل از تهدیدهای امنیتی و تحولات محیط امنیتی پیرامون رژیم صهیونیستی بوده است.
بدین لحاظ سیاست خارجی اسرائیل در قبال تحول مناطق اقلیتنشین خاورمیانه، خاستگاه واقعگرایانه دارد. لذا میتوان فرضیه تحقیق را تاییدشده دانست. پرواضح است که دریافت از تهدیدها و فرصتها و نوع نگرش به محیط امنیتی پیرامونی به عنوان مبنای سیاستگذاری و تنظیم روابط در برابر تحولات منطقهای و بینالمللی و بازیگران موثر بر آن برخاسته از هویت و عناصر معنایی است که دکترین و فرهنگ استراتژیک رژیم صهیونیستی را تشکیل میدهد.
بر این اساس مفاهیم و اصولی مانند حمایت به اصطلاح از اقلیتها و دشمنی با کشورهای مسلمان منطقه از جمله عناصر معنایی بودهاند که به سیاست خارجی اسرائیل در قبال تحولات مناطق اقلیتنشین و ارائه شاخص برای تفکیک دوست از دشمن و تشخیص و اولویتبندی تهدیدها و فرصتها شکل دادهاند. طبق این دکترین و فرهنگ استراتژیک، اسرائیل همواره به اقلیتهای قومی ـ مذهبی بسان عاملی سرمایهای در تقویت منافع راهبردی خود در منطقه نگریسته است.
منابع:
۱-سیدمحمدجوادمیرخلیلی/پساصهیونیسموناامنی صهیونیسمشناسی
۲ - نظریه موازنه قدرت بر این اصل استوار است که امنیت بینالمللی زمانی افزایش مییابد که قدرت نظامی به نحوی توزیع شده باشد که هیچ دولتی به اندازهای که توانایی تفوق آمدن بر دیگر دولتها را داشته باشد، قدرتمند نباشد. این نظریه پیشبینی میکند که اگر یک دولت، قدرت فوقالعاده زیادی داشته باشد از قدرت خود استفاده کرده و به کشورهای ضعیف حمله میکند.
۳- دکترین پیرامون(Periphery doctrine) دکترینی است که توسط بن گوریون و الیاهو ساسون (Eliahu Sassoon) مطرح شد. این دکترین بر این پایه است که اسرائیل باید با ممالک غیرعرب نزدیک به منطقه روابط محکم و دوستانه برقرار کرده تا در مقابله با خطر اعراب، موازنه قدرت حاصل آید.