آگاه: در راستای درک این گزاره راهبردی، نکات و مولفههایی وجود دارد که نمیتوان بهسادگی از آنها گذشت:
بحرانزیست بودن آمریکا
آمریکا بهصورت ذاتی، بحران زیست است: به این معنا که از بحران، به مثابه فرامتن و پیشزمینهای برای حیات مسموم خود در نقاط گوناگون دنیا استفاده میکند. اساسا کارویژه استراتژیستهای سیاست خارجی آمریکا در ادوار گوناگون، نحوه تدوین تئوریهای بحرانساز در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین و متعاقبا، ارائه نقشه راهی برای اجرایی ساختن آنها بوده است.
در همین راستا، با راهبردی مشخص تحت عنوان «خلق گرههای کور در نظام بینالملل» مواجه هستیم. راهبرد خلق گرههای کور راهبردی در نظام بینالملل، به یک دستورالعمل کلان در حوزه سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده است. در این معادله، اساسا تفاوتی میان دموکراتها و جمهوریخواهان وجود ندارد. با نیمنگاهی به بحرانهای جاری در جهان، درمییابیم که غرب آسیا، شرق آسیا، آسیای مرکزی و آمریکای لاتین و حتی آفریقا تبدیل به کانونهای اصلی فتنهانگیزیهای جدید واشنگتن شده و بحرانهای دستساز و مستمر، هر یک به نحوی آشکار در این مناطق ظهور و بروز یافته است. جنگ غزه و لبنان در برهه کنونی، نقاط آشکارساز استراتژی خلق گرههای کور و بحرانهای مزمن از سوی آمریکا به شمار میآیند. در کنار تنشزایی آشکار واشنگتن در غرب آسیا، شاهد ارسال کمکهای نظامی و مالی تحریککننده آمریکا به تایوان هستیم. خلق تنشهای مزمن در محیط پیرامونی پکن، با هدف جلوگیری از تحقق هژمونی اقتصادی چین صورت میگیرد. تکلیف جنگ اوکراین و شدت مداخلهگرایی آمریکا در تقابل مطلق با مسکو نیز مشخص است! سوال اصلی اینجاست که آیا استراتژی خلق گرههای کور راهبردی، درنهایت به سود آمریکا تمام خواهد شد یا خیر؟! پاسخ این سوال قطعا مثبت نیست. کار به جایی رسیده که بسیاری از استراتژیستهای مطرح آمریکایی نسبتبه ناتوانی واشنگتن در تسلط بر معادلات جهانی ابراز تردید و نگرانی کرده و قویا معتقدند این اقدامات تحریکآمیز منتج به توقف و حتی عقبگرد راهبردی این کشور در نظام بینالملل خواهد شد. هنری کیسینجر، استراتژیست مطرح آمریکایی قبل از مرگ خود، قویا به مقامات این کشور درخصوص ناتوانی در مدیریت بحران با کشورهای دیگر (که حتی میتواند منجر به جنگ جهانی سوم شود) هشدار داد. این هشدارها در سالهای قبل و ازسوی زبگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا (در دوران جیمی کارتر) با دموکراتها و جمهوریخواهان مخابره شده بود.
بنابراین، قبل از اینکه بهصورت مصداقی وارد بحرانسازیهای مکرر آمریکا در قبال منطقه غرب آسیا و ایران شویم، باید ماهیت بحران زیست و متعاقبا بحرانساز آمریکا در نظام بینالملل را مدنظر قرار دهیم. نکته مهم دیگر، مربوط به سیاستمداران و بازیگرانی است که استراتژی خلق گرههای کور در نظام بینالملل را در کاخ سفید، پنتاگون و سنتکام مدیریت میکنند. در تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۲۰ میلادی، جو بایدن بارها سیاست خارجی ترامپ را به چالش کشید و وعده داد این سیاست شکستخورده را با حضور خود و دموکراتها در قدرت متوقف سازد. اما خروجی و ثمره حضور سهساله وی در رأس معادلات سیاسی اجرایی آمریکا چیزی جز تشدید تنشهای جهانی و متعاقبا، آسیبپذیری واشنگتن در قبال بحرانهای خودساخته نبوده است. بایدن پس از خروج مفتضحانه ناتو از افغانستان، تلاش کرد جنگ اوکراین را تبدیل به نقطه قوت راهبردی کشورش سازد اما امروز حتی توان حمایت از دولت زلنسکی و ارتش اوکراین را از دست داده است. در جنگ غزه نیز آمریکا مدیریت جنگ را در کنار کابینه کودککش نتانیاهو برعهده گرفت اما فرجام این جنگ نیز انهدام پازلهای راهبردی واشنگتن-تلآویو در منطقه و جهان بوده است.
توطئههای ترکیبی آمریکا علیه ایران
در همین فرامتن، بحرانزیست بودن واشنگتن تعریف میشود. وجه اشتراک جیمی کارتر، ریگان، بوش پدر، کلینتون، بوش پسر، اوباما، ترامپ و بایدن، استناد همه آنها به راهبرد خلق یا بازتعریف بحرانهای مزمن و متعدد علیه کشورمان بوده است. واشنگتن از جنگ تحمیلی هشتساله، تحریمهای اقتصادی مستمر و گسترده علیه ایران را معطوف به براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران صورت داد اما در مقابل فشار ترکیبی خود، با مقاومت ترکیبی ایران اسلامی مواجه شد. یکی از میادینی که این مقاومت پویا و ترکیبی در آن به منصه ظهور رسید، منطقه غرب آسیا بود. با گذار بشریت به هزاره سوم و درست در سال ۲۰۰۱ میلادی، شاهد ظهور دولتی نومحافظهکار، متوحش و متوهم در کاخ سفید بودیم. جرج واکر بوش در تقابل با موجودیت و ماهیت نظام جمهوری اسلامی، تمامی ابزارها، امکانات و حتی به قول برخی تحلیلگران، قدرت ریسک مطلق خود را به کار گرفت. تئوریزهشدن اشغالگری و خشونت آنها با نظریات «پایان تاریخ» فوکویاما و «جنگ تمدنها»ی ساموئل هانتینگتون، این توهم را در میان هواداران «هژمونی مطلق آمریکایی» ایجاد کرد که واشنگتن میتواند به تنها متغیر مستقل تحولات بینالملل تبدیل شود. اشغال افغانستان و عراق در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ میلادی، این باور را در میان مقامات کاخسفید تشدید کرد اما شکست آمریکا در عراق، نقطه آشکارساز شکست طرح «خاورمیانه بزرگ» بود. حتی حضور اوباما در کاخسفید نیز نتوانست آمریکا را از این گرداب رها سازد. کار به جایی رسید که دولت اوباما خود نیز نسبتبه «چندجانبهگرایی» بهمثابه یک «حقیقت تلخ» در حوزه سیاست خارجی آمریکا تن داد.
نسبت آمریکا و تروریسم تکفیری
پس از ناکامی آمریکا در جنگ عراق، افغانستان و ناتوانی واشنگتن در تسلط بر معادلات سیاسی این دو کشور، شاهد استناد کاخ سفید به تاکتیک خطرناک دیگری بودیم: استناد به تروریسم نیابتی. بهصورت خاص، دولت دموکرات اوباما در یک بازی وقیحانه و فوقالعاده دهشتناک، تلاش کرد با خلق تروریسم تکفیری و بهصورت خاص گروه داعش، درصدد تغییر نظم منطقهای غرب آسیا و متعاقبا، تغییر نظم جهانی برآید. جو بایدن، معاون وقت اوباما (و رییسجمهوری کنونی آمریکا) نیز در این خصوص با تکیه بر طرح «تجزیه عراق» براساس قومیت و مذهب، تلاش کرد تا به این فرمول مداخلهگرایانه و ترکیبی شاخ و برگهای اجرایی و تاکتیکی دیگری را اضافه کند. فرمولبندی و هدفگذاری واشنگتن در خلق تروریسم تکفیری داعش و حمایت از آن مشخص بود. بر مبنای این هدفگذاری، قرار بود تا سال۲۰۱۵ میلادی، تروریسم تکفیری مورد حمایت پشتپرده آمریکا، حکومتهای عراق و سوریه را نابود کرده و سپس زمینسوختهای بهنام «شامات» را تحویل کاخسفید و رژیم صهیونیستی دهد اما پایداری همهجانبه مقاومت، محاسبات غرب و صهیونیستها را در بغداد، دمشق و متعاقبا منطقه غرب آسیا برهم زد. امروز نیز جنگ غزه و لبنان هر دو تبدیل به نماد شکست و استیصال منطقهای آمریکا شدهاند. به عبارت بهتر، آمریکا بحرانها را به عریانترین و بارزترین شکل ممکن در منطقه خلق کرده اما در مدیریت این بحرانهای خودساخته ناکام مانده است. بحرانهای خلقشده ازسوی واشنگتن، به جای تبدیل شدن به کاتالیزوری برای تحقق حکمرانی آمریکایی در منطقه غرب آسیا و دیگر نقاط جهان، تبدیل به پاشنه آشیل ماهوی و راهبردی نظام لیبرال دموکراسی مستقر در این کشور شده است.
شکست آمریکا در استراتژی فشار حداکثری
استراتژی فشار حداکثری، قالب راهبردی دیگری بودکه دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق آمریکا در تقابل مطلق با جمهوری اسلامی ایران و دیگر اضلاع جبهه مقاومت طراحی و اجرا کرد. استراتژی چندوجهی فشار حداکثری، به معنای هدف قرار دادن مناسبات زیربنایی و روبنایی اقتصادی و تجاری و متقابلا، استفاده از روشهای مهارکننده و محدودکننده دیگر به منظور وادارسازی کشور هدف به تسلیم در برابر زور است. ترامپ در سال۱۳۹۸ رسما از توافق هستهای با جمهوری اسلامی ایران (برجام) خارج شد و تحریمهای ظالمانه را با شدت و دامنهای بیشتر علیه کشورمان احیا کرد. کار به جایی رسید که جان بولتون، مشاور امنیت ملی وقت آمریکا مدعی شد جمهوری اسلامی ایران ۶ماه بیشتر نمیتواند در برابر راهبرد فشار حداکثری دولت ترامپ طاقت بیاورد و تن به تسلیم و فروپاشی خواهد داد! با حال جمهوری اسلامی ایران با استناد به استراتژی «مقاومت حداکثری و ترکیبی»، آنتیتز استراتژی فشار حداکثری را نهتنها در تئوری، بلکه در عمل خلق کرد! اکنون پس از ۴۵سال (که از پیروزی انقلاب اسلامی ایران سپری شده است)، تحلیلگران ارشد مسائل سیاست خارجی آمریکا از شکست سلسله راهبردهای تقابلی این کشور در مواجهه با تهران سخن گفته و نسبت به استمرار این روند شدیدا هشدار دادهاند. فرید ذکریا، تحلیلگر و مجری سرشناس آمریکایی با انتشار مقالهای در واشنگتن پست، با اشاره به افزایش تنشها در منطقه (غرب آسیا) مینویسد: «واقعیت جدید و خطرناکی که منطقه با آن روبهرو شده است، بیش از هر نتیجهای، ریشه در فروپاشی سیاست آمریکا در قبال ایران دارد. ایران به فشارهای خارجی از طریق نزدیککردن روابط با جنبشهایی مانند حزبالله در لبنان، حماس در غزه، انصارالله در یمن و «گروههای مسلح» در عراق و سوریه پاسخ داده است. در یک دهه اخیر، رویکرد واشنگتن در قبال ایران مخالفت سرسختانه و فشار بوده نه یک راهبرد.»
بسیاری از ناظران آمریکایی حوزه سیاست خارجی این کشور پس از نزدیک به نیم قرن به این نتیجه رسیدهاند که اساسا کشورشان در قبال جمهوری اسلامی ایران دچار فقر راهبردی شده است. این فقر راهبردی از یک سو ناظر بر عدم درک واقعیات صحنه و از سوی دیگر، معطوف به عدم توانایی در تغییر صحنه است.
بنبست راهبردی در تقابل با تهران
بحرانزیست بودن آمریکا در نظام بینالملل، به منطقه غرب آسیا نیز تسری پیدا کرده و در این حوزه نیز جمهوری اسلامی ایران نقش و جایگاهی بسزا دارد. بحرانسازی در جهان، یکی از بایستههای زیست مسموم آمریکا، متحدان و مهرههای آن در جهان امروز محسوب میشود؛ از این رو نمیتوان تصور کرد که این بحرانسازی بهواسطه تغییرات ظاهری در کاخ سفید متوقف شود. دکترینها در این خصوص تغییر میکنند اما راهبردها هرگز! جمهوریخواهان محصول نهایی سیاست خارجی خود در تقابل با ایران را در شکست فشار حداکثری علیه کشورمان مشاهده کرد. دموکراتها نیز نهایت اقدامات ممکن را در راستای ایجاد و حتی بازتعریف داعش، بازآفرینی بحرانهای مزمن امنیتی در غرب آسیا، مهار پیرامونی –منطقهای ایران، همراهی مطلق با صهیونیستها در نسلکشی غزه و جنگ لبنان و... صورت داد اما درنهایت به بنبست رسیدند. جنس این بنبست نه تاکتیکی و نه رفتاری است! آمریکا با بنبستی راهبردی در حوزه سیاست خارجی خود در تقابل با تهران مواجه شده که قدرت گریز از آن را ندارد. در چنین شرایطی مهار توطئههای آمریکا و آمادگی در مواجهه با بحرانسازیهای مزمن آن، باید به فرمولی جامع و مشترک از سوی کشورهای آگاه در جهان تبدیل شود. اتحاد همهجانبهای که غرب از آن هراسان بوده و خواهد بود.