آگاه: به نظر میرسد ازآنجاکه زادگاه و خاستگاه علومانسانی کنونی، غرب بوده و همچنین این علوم در دوره جدید به وجود آمدهاند، بهطور طبیعی متناسب با مبانی فلسفی و دیدگاههای نظری رایج در غرب پایهریزی شده و به بیان دیگر، این دانشها بر اثر این مبانی شکل گرفتهاند. از سوی دیگر، باتوجهبه اثرپذیری علومانسانی از مبانی یادشده، خودبهخود در بخشهایی که باید این علوم در مبانی فلسفی و هستیشناسی از سوی فلسفه اسلامی پذیرفته و تایید شوند، با یکدیگر در تضاد، تناقض و اختلاف قرار میگیرند؛ ازاینرو، راهحل اساسی این مسئله نیز باید در مبانی فلسفی جستوجو شود. بر همین اساس، برای اینکه بتوان چالش موجود در این مبانی را بهخوبی تبیین کرد و توضیح داد، بر کسانی که در زیرمجموعههای مختلف علومانسانی مانند جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد و... فعالیت میکنند، لازم است این مبانی را بشناسند و براساس آنها حرکت کنند. در این صورت میتوان علومانسانی مبتنی و منطبق بر مبانی و اصول اسلامی را محقق کرد.
در غرب اصل دیدگاهها و مبانی علومانسانی، استوار بر دیدگاه پوزیتیویستی و نسبیگرایی است. بر این اساس، بر سایر دیدگاههایی که درباره انسان در علومانسانی مطرح و یافت میشود، دیدگاه پوزیتیویستی و نسبیگرایی حاکم است؛ برای مثال، در حوزه ارزشها و اخلاق، براساس دیدگاه نسبیگرایی، زندگی انسانها همواره مبتنی بر اخلاق نسبی است؛ ازاینرو فضایل اخلاقی ثابتی که همه جوامع انسانی را پوشش دهد، از نظر این دیدگاه وجود ندارد. با این شرایط، ارزشهایی که در علومانسانی مطرح میشوند بهطور طبیعی نسبی است. فطرت در فلسفه انسان و انسانشناسی یکی از موضوعات مهم قابلطرح است. دیدگاه اسلامی در شناخت انسان و انسانشناسی مبتنی بر فطرت است، یعنی قبول گروهی از ویژگیهای اصیل در انسان که در واقع انسان با آنها زاده میشود و حرکت انسان باید موجب رشد و شکوفایی آن ویژگیهای اصیل شود.
بر همین اساس، بیش از یک دهه قبل رهبر انقلاب تصریح کردند: «این علومانسانیای که امروز رایج است، محتواهایی دارد که ماهیتا معارض و مخالف با حرکت اسلامی و نظام اسلامی است؛ متکی بر جهانبینی دیگری است؛ حرف دیگری دارد، هدف دیگری دارد. وقتی اینها رایج شد، مدیران براساس آنها تربیت میشوند؛ همین مدیران میآیند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد کشور، در رأس مسائل سیاسی داخلی، خارجی، امنیت، غیره و غیره قرار میگیرند.» (بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه علمیه قم - مهر ۱۳۸۹)
در انسانشناسیهای جدید شکل گرفته در غرب، جایی برای طرح فطرت (و اینکه همه انسانها دارای ویژگیهای فطری هستند) وجود ندارد، در نتیجه انسان را بیشتر موجودی با ابعاد مادی میشناسند که گرایشهای فطری در او وجود ندارد. براساس این دیدگاه بهطورکلی انسان موجودی با پیچیدگیهای بیشتر است که اهداف و غایتهایی که برای یک موجود پیچیده قابلطرح است، برای انسان نیز مطرح میشود. هماکنون یک اختلاف اساسی میان تفکر اسلام درباره انسان با نوع انسانشناسی کنونی در غرب وجود دارد و آن اعتقاد به روح بهعنوان بعد ماورایی وجود انسان است. در روانشناسی بهعنوان زیرمجموعهای از علومانسانی غربی، بهطور معمول جایگاهی برای مسئله روح در نظر نمیگیرند و رفتار انسان را بیشتر براساس روانی که چیزی جز مغز، نخاع و سلسله اعصاب نیست، تحلیل و تعبیر میکنند درحالیکه بر مبنای دیدگاه غربی، روانشناسی علمی است که بخش مادی روان انسان یعنی مغز و سلسله اعصاب او را کاوش و بررسی میکند.
روح بهعنوان یک ویژگی خاص انسانی، که انسان را از حیوان جدا میکند اصلا مطرح نمیشود و درنتیجه این روانشناسی خالی از روح، بهطور طبیعی نمیتواند انسان برخوردار از حیات جاوید را اثبات کند یا به تعبیر دیگر نمیتواند اهداف و غایت نهایی را خارج از حیات مادی و دنیوی برای انسان فرض کند؛ البته ممکن است مسئله روح بهعنوان بعد ماورایی وجود انسان، در اعتقادات دینی مطرح در مسیحیت و یهودیت موردتوجه باشد اما هماکنون علوم شکل گرفته در انسانشناسی غربی، دانشی است که انسان را در همین ساحت دنیایی میبیند و غایت و سرنوشت او را برای این دنیای مادی تعریف میکند؛ این مسئله یکی از چالشهای اساسی در مبحث انسانشناسی محسوب میشود.
۱۷ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۲:۵۹
کد خبر: ۱۰٬۷۲۱
حامد هاشمی:علومانسانی شاخهای از دانش بشری است که پیرامون انسان و جامعه انسانی بحث میکند و مانند سایر دانشها مبتنی بر مبانی اساسی، بنیادی و فلسفی در معرفتشناسی و هستیشناسی است. بر همین اساس مبانی هستیشناسی و معرفتشناسی هرچه باشد، علومانسانی هم که ریشه در این مبانی دارد، رنگوبوی آنها را میگیرد.
نظر شما