آگاه: جولیا کامرون بر این باور است که «ننوشتن؛ یعنی تنهایی»؛ نویسنده برای دیگران مینویسد، آنچه نمیتواند راستوپوستکنده و شفاف بیان کند یا مجالش نیست که برای تکتک آدمیان در سراسر گیتی بیان کند، مینویسد و دلخوش به آن است که دیگری او را از لابهلای نوشتههایش بخواند، بشنود و احساساتش را درک کند و در این میان تعامل و ارتباطی روی دهد، حتی ورای سالها و سدهها؛ این را میگویند بینامتنیت یا بینالاذهانیت. کسی که میهراسد دیگری نوشتهاش را بخواند، مباداکه به کُنه وجودش پی ببرد. نمینویسد، و تنها و تنهاتر میشود. کامرون میگوید که «ننوشتن باعث وسواس و درگیری با خود میشود. وسواس، مانع ارتباط با خویشتن میشود. نوشتن مثل نگاهکردن به قطبنمای درونی است. ما آن را نگاه میکنیم و راهمان را پیدا میکنیم.»
بهراستی کسی که مدام درگیرِ خود است، خود را هم بهدرستی نمیشناسد، لابهلای این همه نشخوار فکری له میشود؛ آن که نمینویسد درگیرهای درونی و بازدارندههای بسیاری دارد و اگر به این بازدارندهها بیش از اندازه بها دهد، نیروی خلاقهاش کاهیده میشود و به پتپت میافتد و میرسد زمانی که ته میکشد و خاموش میشود. برای گریز از چنین وضعیتی، راهکارهای بسیاری هست؛ یکی از ابزارهای بازیابی خلاقیت از نظر جولیا کامرون، «صفحات صبحگاهی» است. نوشتن صبحگاهی قوای از دسترفته را بهمرور برمیگرداند و آدمی را رهاتر و آرامتر میکند. سازوکار و قاعده «صفحات صبحگاهی» چنین است: هر روز صبح زود از خواب برخیزید و پیش از انجام هرکاری، پیش از صبحانه و حتی یک فنجان قهوه و چای، خود را ملزم به نوشتن کنید. با کاغذ و قلم بنویسید؛ نوستالژی است، کهنه است، قدیمی است، باشد، قوای ذهنی شما را فعالتر و پویاتر میکند. بیامان و متصل سه صفحه بنویسید، یکریز بنویسید. بگذارید ذهنتان شما را هر کجا که خواست ببرد. خودتان را یله کنید، مانع کلمات و جملات نشوید، آنها را ویرایش نکنید، شاید به نظر در آغاز وقتگیر و کسلکننده و تکراری باشد، اما باور کنید تغییرات شگرف آن را بعد از دو سه هفته خواهید دید. حتی همان روز هم خواهید دریافت که سبکبالتر شدهاید و افکار منفی و تلخ کمتر به شما هجوم میآورند. اگر به چنین تمرینی دست نیازید و قوه خلاقیت خود را درمان نکنید، چشمه خلاق و ایدهپردازی شما، ممکن است بخشکد.
هرچه به ذهنت میرسد بنویسید، از صدای اطراف، از صدای ذهنتان گرفته تا هرچیزی که شما را برآشفته است. هدف نوشتن صبحگاهی رفع انسدادِ ذهنی در نوشتن است. بنویسید تا به آن سوی ترس، هراس، اضطراب، ناآرامی، بغض، کینه، حسادت، آشفتگی بروید. غالب محتوای صفحات صبحگاهی، تلخ، بد، ناامیدانه، غمناک، نامنسجم، تکراری و پراکنده است. اما شما بنویسید، حتی اگر چیزی به ذهنتان نمیرسد، با همین جمله بیاغازید و بنویسید، هر مزخرفی که به ذهنتان میآید، مثلا «اوووه، چطور او را تحمل کردم، یکریز و یکنفس حرف میزد و نمیگذاشت من چیزی بگویم» یا «دیشب سردرد لعنتی نگذاشت که درست بخوابم، برای همین امروز کسلم و منتظرم که پروپای کسی را بگیرم» یا «هنوز صدای موزیک افتضاحی که دوستم، در ماشینش گذاشته بود و اصرار داشت عوضش نکند، در گوشم است، حتی همین حالا دلپیچه گرفتم» یا «چقدر از همکارم بدم آمد، انگار که کیست! پیش خودش چه فکر میکند» یا «خدای من، باز یک روز کاری لعنتی شروع شد، باز باید بروم سر کار» یا «باید هرچه زودتر آن پروژه را تحویل دهم، کارفرما خستهام کرده است، تمام هم نمیشود لاکردار، شرش کم شود» همانگونهکه جسم ما به پاکسازی نیاز دارد، ذهنِ ما هم نیازمند پاکسازی است. بنویسید تا ذهنتان خالیخالی شود، پاک شود و آماده شود برای آغازیدن روزی خلاقانه و بیهمتا. ۱۲ هفته این تمرین را تکرار کنید و بعد از این مدت، آثار شگرف آن را خود خواهید دید. نمیگویم معجزه میکند، اما خردخرد ذهنتان نظم مییابد، روانتان آرام میشود و حتی متوجه خواهید شد که در طول روز کمتر وسواس فکری و اندیشههای آشفته به ذهنتان میآید. مختارید؛ میتوانید نوشتههای صبحگاهی را پاره کنید و دور بریزید، مانند آرتور میلر که میگوید: «من صبح از خواب پا میشوم و میروم به اتاق کارم و مینویسم. بعد پارهاش میکنم، درحقیقت این برنامه من است.» یا نگه دارید و بعد از یکی دو هفته بازگردید و بخوانیدش یا در آخرسر آنها را ویرایش کنید و اگر میشود، در اثری جدی استفاده کنید.
نظر شما