۱۸ مهر ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۲
کد خبر: ۱۶٬۸۶۷

طنین انزوای نتانیاهو در غرب و شرق

نرگس خان گل زاده _ دانشجوی دکتری روابط بین الملل

رژیم اسرائیل در پی جنگ اخیر با یک بحران انزوای فراگیر مواجه شده که از پایتخت‌های عربی تا تالارهای سازمان ملل گسترش یافته است. حمله استراتژیک به قطر نه تنها پروژه بلندپروازانه عادی‌سازی روابط در منطقه را به بن‌بست کشاند و اجماع اضطراری کشورهای عربی را علیه تجاوزهای تل‌آویو برانگیخت بلکه ضربه‌ای مهلک به دکترین امنیتی اسرائیل وارد کرد.

طنین انزوای نتانیاهو در غرب و شرق

آگاه: همزمان موج شتابان به رسمیت شناختن دولت مستقل فلسطین توسط کشورهای کلیدی اروپا نشان داد که متحدان سنتی غرب نیز دیگر قادر به تحمل هزینه‌های حمایت از رژیمی که قوانین بین‌المللی را نادیده می‌گیرد، نیستند. این انزوای دوگانه در شرق و غرب عملا مشروعیت بین‌المللی اسرائیل را به پایین‌ترین سطح رسانده و پیامد آن افزایش هزینه‌های بازدارندگی و تثبیت پیروزی دیپلماتیک آرمان فلسطین در صحنه جهانی است.
در واقع استراتژی بلندمدت اسرائیل و حامیان غربی‌اش در منطقه بر پایه دکترین «عادی‌سازی» استوار است. هدف اصلی این دکترین ایجاد یک ائتلاف امنیتی منطقه‌ای با کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس بود تا نه تنها جبهه‌ فلسطین را منزوی کند بلکه یک سد نفوذ منطقه‌ای علیه محور مقاومت و جمهوری اسلامی ایران ایجاد کند اما اقدام تجاوزکارانه اسرائیل در خاک قطر به‌ویژه با هدف قرار دادن یک نهاد سیاسی (اعضای حماس) در پایتخت یک کشور عربی مستقل این دکترین را به طور کامل خنثی و نامشروع کرد. این اقدام شوکی بزرگ به محاسبات امنیتی کشورهای عربی وارد کرد زیرا برای کشورهای عربی به ویژه قطر که میزبان تاسیسات مهم نظامی آمریکاست حاکمیت ملی مهم‌ترین خط قرمز است. اسرائیل با این عمل نشان داد که توافقات دیپلماتیک یا روابط عادی‌سازی‌شده، مانعی برای اقدامات نظامی یک‌جانبه‌اش محسوب نمی‌شود. این رفتار اعتماد کشورهای عربی به اسرائیل به عنوان یک «شریک امنیتی» بالقوه را کاملا از بین برد. از طرف دیگر کشورهایی که به سمت عادی‌سازی می‌رفتند وعده امنیت و ثبات اقتصادی را از اسرائیل دریافت کرده بودند. اما این حمله ثابت کرد که نزدیکی به تل‌آویو نه تنها امنیت نمی‌آورد بلکه امنیت داخلی و ثبات سیاسی آنها را نیز به خطر می‌اندازد. هیچ کشوری مایل نیست پایتختش به صحنه عملیات‌ تروریستی یا نظامی یک طرف خارجی تبدیل شود. این حمله به ناگزیر منجر به یک اجماع منطقه‌ای اضطراری شد. کشورهای عربی حتی آنهایی که در خفا یا آشکارا با اسرائیل ارتباط داشتند به شدت مجبور به محکومیت این اقدام شدند. تشکیل جلسه‌ها و بیانیه‌های محکومیت (که هرچند در محتوای سیاسی، گاهی محتاطانه بودند) به جهان این پیام را داد که کشورهای عربی در مواجهه با نقض حاکمیت، اتحاد شکننده‌ خود را بر منافع عادی‌سازی ترجیح می‌دهند. به صورت کلی تجاوز به قطر یک اشتباه محاسباتی بزرگ بود که نه تنها نتوانست هدف عملیاتی خود را به دست آورد، بلکه مهم‌ترین دارایی استراتژیک اسرائیل در منطقه یعنی اعتماد کشورهای عربی برای ایجاد یک ائتلاف ضد ایرانی را برای سال‌ها نابود کرد. یکی دیگر از مسائلی که باید حول محور انزوای اسرائیل بررسی شود، جایگاه کنونی این کشور در سازمان ملل متحد است. برخلاف سال‌های گذشته اسرائیل نتوانست روایت اصلی جهانی را در اختیار بگیرد. سخنرانی رییس‌جمهور و وزیر خارجه ایران یک تریبون جهانی را برای افشای مستقیم جنایات جنگی و نسل‌کشی در غزه فراهم آورد. این فرصت برای متمرکز کردن توجه افکار عمومی جهان بر درد و رنج فلسطین و ترسیم چهره واقعی رژیم اشغالگر به کار گرفته شد. نقطه‌ اوج این ناکامی در واکنش‌های جهانی به سخنرانی مقامات اسرائیلی نمود یافت. اقدام برخی هیات‌های دیپلماتیک (از کشورهای مختلف) مبنی بر ترک سالن اجلاس هنگام سخنرانی نخست‌وزیر اسرائیل نه یک حرکت تشریفاتی بلکه یک سیگنال دیپلماتیک کوبنده بود. این عمل نشان داد که صبر دیپلماتیک جهانی به پایان رسیده است و جامعه بین‌الملل دیگر حاضر نیست بدون اعتراض به سیاست‌های تجاوزکارانه اسرائیل مشروعیت ببخشد؛ همچنین ادعاهای اسرائیل در مورد «حق دفاع از خود» در تریبون سازمان ملل دیگر با واقعیت‌های موجود در غزه و تصاویر منتشرشده از آن همخوانی ندارد. این تناقض اعتبار بین‌المللی رژیم را به پایین‌ترین سطح خود رسانده و صدای اعتراض در قلب مهم‌ترین نهاد بین‌المللی دنیا طنین‌انداز شد. به طور خلاصه آنچه در نیویورک اتفاق افتاد صرفا یک انزوای دیپلماتیک نبود بلکه نمایش‌دهنده‌ انزوای اخلاقی اسرائیل در سطح جهانی بود. هنگامی که یک رژیم در برابر چشمان نمایندگان ملت‌ها به اتهام نقض صریح قوانین بین‌الملل و جنایت علیه بشریت قرار می‌گیرد و تنها با حمایت قاطع یک یا دو قدرت بزرگ می‌تواند از محکومیت کامل بگریزد به معنای آن است که حمایت عاطفی و اخلاقی جهانی را به طور کامل از دست داده است. این شرایط زمینه را برای فشارهای حقوقی و سیاسی آتی (مانند به رسمیت شناختن فلسطین یا ارجاع پرونده‌ها به دادگاه‌های بین‌المللی) بیش از پیش فراهم می‌کند. در پاسخ به بحران و جنایات پی‌درپی اسرائیل در ابعاد مختلف شاهد یک موج فراگیر دیپلماتیک هستیم که کشورهایی از جمله اسپانیا، نروژ، ایرلند، بریتانیا، استرالیا، پرتغال و اخیرا فرانسه و بلژیک را به سمت به‌رسمیت شناختن دولت مستقل فلسطین سوق داده است. این حرکت نشانه‌ دگرگونی بنیادین است که می‌‎توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

۱- عبور از مقاومت‌های سنتی غرب
این اقدام از سوی کشورهایی صورت می‌گیرد که بسیاری از آنها در اردوگاه متحدان سنتی آمریکا و اسرائیل قرار دارند. این چرخش نشان می‌دهد که فشار اخلاقی و حقوقی ناشی از اقدامات اسرائیل در غزه و کرانه باختری چنان بالا گرفته که دولت‌های غربی دیگر نمی‌توانند در برابر خواست افکار عمومی داخلی و قوانین بین‌المللی مقاومت کنند. این روند به منزله‌ یک انشقاق و تضعیف جبهه‌ حامی اسرائیل است.

۲- ارتقای جایگاه حقوقی فلسطین
به‌رسمیت شناختن‌های جدید ماهیت نمادین صرف ندارد؛ بلکه پایگاه حقوقی و بین‌المللی فلسطین را تقویت می‌کند. هر کشور جدیدی که فلسطین را به رسمیت می‌شناسد به تعداد کشورهایی می‌افزاید که خواهان عضویت کامل فلسطین در سازمان ملل هستند. این امر توانایی فلسطین را برای حضور قدرتمندتر در نهادهای بین‌المللی مانند دیوان کیفری بین‌المللی (ICC) و پیگیری جنایات جنگی افزایش می‌دهد. این یعنی تثبیت مرجعیت حقوقی فلسطین در برابر مشروعیت‌زدایی از اشغالگری اسرائیل.

۳- پایان دادن به روایت «مناطق مورد مناقشه»
به‌رسمیت شناختن فلسطین توسط این کشورها، عملا خط مرزهای بین‌المللی ۱۹۶۷ را به‌عنوان مبنای تشکیل دولت فلسطین تایید می‌کند. این کار روایت اسرائیلی مبنی بر «مناطق مورد مناقشه» را به چالش می‌کشد و اشغالگری در کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی را به عنوان یک تجاوز غیرقانونی در اذهان عمومی و اسناد رسمی تثبیت می‌کند. در نتیجه انزوای اسرائیل به نفع تثبیت مرجعیت بین‌المللی آرمان فلسطین نهایی می‌شود. این موج شناسایی بزرگ‌ترین پیروزی دیپلماتیک برای فلسطین در دهه‌های اخیر و شاهدی بر ورود جامعه بین‌الملل به فاز اقدام عملی علیه تداوم اشغالگری است.

۴- همگرایی منافع متضاد برای مهار اسرائیل
این محور، تحلیلی از چگونگی همسویی غیرمستقیم دو جبهه‌ به‌ظاهر متخاصم- کشورهای عربی (شرق) و قدرت‌های اروپایی (غرب)- در یک هدف مشترک یعنی مهار اقدامات یک‌جانبه اسرائیل است. این همگرایی منافع متضاد در غرب و شرق، به طور نهایی حلقه‌ انزوای اسرائیل را کامل می‌کند. از یک‌سو هیچ کشور منطقه‌ای جرات اعتماد به اسرائیل برای ایجاد بلوک امنیتی را ندارد و از سوی دیگر حتی متحدان غربی نیز مجبور به سرمایه‌گذاری سیاسی روی آرمان فلسطین شده‌اند. در نتیجه رژیم صهیونیستی در یک منطقه‌ خاکستری استراتژیک قرار می‌گیرد که در آن حمایت‌های رسمی و بلامنازع گذشته جای خود را به انتقاد محتاطانه و اقدام فعال علیه سیاست‌های آن داده است. این شرایط قدرت چانه‌زنی و بازدارندگی اسرائیل را به پایین‌ترین حد خود رسانده است.
به طور خلاصه انزوای فزاینده اسرائیل در تمامی جبهه‌ها نتایج راهبردی حیاتی دارد: فرسایش توان بازدارندگی (Deterrence) و از دست رفتن عمق استراتژیک که برای بقای اسرائیل حیاتی تلقی می‌شوند. این فرآیند هزینه‌ هرگونه اقدام نظامی یا تجاوزی را برای تل‌آویو به شدت افزایش می‌دهد؛ در واقع بازدارندگی اسرائیل بر این اصل استوار بود که می‌تواند بدون هیچ هزینه‌ بین‌المللی یا حقوقی جدی عملیات‌ خود را پیش ببرد اما اکنون با تهدید فزاینده‌ ارجاع پرونده‌ها به دیوان کیفری بین‌المللی (ICC) و احتمال صدور حکم بازداشت برای رهبرانش ریسک هرگونه عملیات نظامی بزرگ و به‌ویژه تروریسم دولتی (مانند حمله به قطر) به‌شکل تصاعدی بالا رفته است به‌علاوه پس از حمله به قطر و واکنش منفی اعراب، اسرائیل دیگر نمی‌تواند منافع خود را در محیط امنیتی خلیج فارس تضمین‌شده ببیند. انزوای منطقه‌ای عمق استراتژیک اسرائیل در جبهه‌ شرقی را به مخاطره انداخته است‎؛ همچنین با تقویت جایگاه فلسطین در سازمان ملل و دادگاه‌های بین‌المللی اسرائیل دیگر نمی‌تواند با حق وتوی آمریکا به تنهایی پشت خود را گرم نگه دارد. رژیم در یک خلأ حقوقی و سیاسی گرفتار شده است به طوری که هر اقدام آن می‌تواند با قطعنامه، محکومیت و در نهایت تحریم‌های هدفمند پاسخ داده شود.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.