آگاه: در فضای انبوهزای تولید محتوا، که هر صدا و نوشتهای در معرض غرق شدن در امواج اطلاعاتی است، تعیین خط سیر و اولویتها ضرورتی انکارناپذیر است. هنگامی که اثری نوشتاری با نشان ویژهای ممتاز میشود، در عمل، نوعی نقشه راه برای فعالان عرصه فرهنگ ترسیم میشود. این اقدام به جامعه فرهنگی اعلام میکند که کدامیک از محورهای روایی، از منظر کلان دارای اهمیت و اولویت است. این جهتدهی، نویسندگان و هنرمندان را به کاوش در گنجینه غنی ارزشها، روایات تاریخی و آرمانهای خودی ترغیب میکند و از پراکندهکاری و تقلید صرف بازمیدارد. بدین ترتیب، این نشانگذاری، به ابزاری برای ساماندهی گفتمان فرهنگی و تقویت جریان اصلی در برابر هجمه فرهنگی رقبا تبدیل میشود.

یک کتاب، با دریافت این نشان، از قالب یک محصول فرهنگی صرف خارج شده و به کاتالیزوری برای شکلگیری یک گفتمان زنده تبدیل میشود. این اثر، محوریت مییابد تا حول آن میزگردهای تخصصی تشکیل شود، مقالات تحلیلی به نگارش درآید و نقدهای سازنده عرضه شود. این فرآیند، اثر را از حاشیه به متن مباحث فرهنگی میآورد و به آن عمق و گسترهای اجتماعی میبخشد. این جریانسازی، خود موجب زایش افکار و ایدههای جدید میشود و فضایی پویا و زنده ایجاد میکند که در آن، دیگر اندیشمندان و خالقان نیز برای مشارکت ترغیب میشوند. نتیجه این فرآیند، تقویت زیرساختهای فکری جامعه و ایجاد شبکهای به همپیوسته از معانی است.
مشخصا پشت هر اثر فاخر، سرمایه انسانیای قرار دارد که ساعتها وقت، انرژی فکری و عاطفی صرف کرده است. تقدیر راهبردی از یک اثر، در حقیقت، تقدیر از خالق آن و همه کسانی است که در این مسیر تلاش میکنند. این اقدام پیامی واضح دارد، اینکه تلاشهای این گروه، دیده شده و برای تحقق اهداف کلان فرهنگی، دارای ارزش و اعتبار است. چنین تقدیری، نه تنها انگیزه فردی خالقان را تقویت میکند، بلکه مشوقی برای سایر استعدادها نیز هست تا با اطمینان بیشتری قدم در این عرصه بگذارند. این تقویت روحیه، سرمایه انسانی جبهه فرهنگی را تجهیز میکند و آنان را برای خلق آثاری عمیقتر و اثرگذارتر آماده میسازد. در سطحی فراتر، این اقدام الگویی عینی برای نهادها و دستگاههای متولی فرهنگ ارائه میدهد. این رویداد نشان میدهد که مدیریت فرهنگی موفق، تنها از طریق صدور بخشنامه و دستورالعمل محقق نمیشود، بلکه مستلزم هوشمندی، دقت نظر و اقدامات نمادین و اثرگذار است. این نگاه، مدیران فرهنگی را ترغیب میکند تا به جای تمرکز صرف بر مسائل روزمره، با چشماندازی بلندمدت، به شناسایی، پرورش و معرفی استعدادها و آثار شاخص بپردازند. این الگو، مدیریت فرهنگ را از سطح سیاستگذاری کلی، به عرصه عمل و هدایت جریانهای زنده فرهنگی میکشاند.
در تحلیل نهایی، این نشانگذاری را میتوان نوعی نقشهبرداری از قلمرو فرهنگ تلقی کرد. این اقدام، هم مسیرهای اصلی را مشخص میکند، هم کانونهای مهم را برجسته میسازد و هم منابع و استعدادهای ارزشمند را معرفی میکند. در نبرد تمدنها که عرصه فرهنگ یکی از میدانهای اصلی آن است، چنین اقداماتی کارکردی دوچندان مییابند. اینجاست که یک کتاب، دیگر فقط یک کتاب نیست، بلکه بیانیهای استراتژیک و سلاحی نرم در میدان نبرد فرهنگی محسوب میشود. این نگاه راهبردی به فرهنگ، آن را از حاشیه به کانون تصمیمگیریهای کلان میآورد و نقش آن را در تعیین سرنوشت تمدنی یک ملت، برجسته میسازد.
نظر شما