آگاه: علت نامگذاری چنین روزی این است که در این روز، مردم با اهمیت پژوهش، نقش، جایگاه و تاثیر آن در اداره سازمانها، اداره کشور و جامعه و بهبود وضع زندگی شهروندان آشنایی بیشتری پیدا کنند و از زاویهای دیگر در جریان کارکرد موسسات، سازمانها و مجموعههایی که ماهیت وظایفشان، پژوهشی است قرار گیرند.
به بهانه مناسبت هفته پژوهش، نگاهی داشتیم به وضعیت پژوهشهای حوزه فرهنگ؛ بهطور کلی، در حوزه فرهنگ با دو دسته پژوهش سروکار داریم که میتوان ذیل پژوهشهای ناظر بر سیاستگذاری و پژوهشهای انتقادی/نظری دستهبندی کرد. هریک از این دستهها با مشکلات و کاستیهایی روبهرو هستند که آشنایی با آنها چهبسا راهی را برای برونرفت از این وضعیت و تولید داستانهای سودمندتر بگشاید. منظور از مشکلات آندسته از متغیرهایی است که مانع پژوهشگران برای اجرای کارهای دقیق و جدی میشود و کاستیها نیز به ضعفهایی اشاره دارد که به نوع نگاه و روش پژوهشگران در تحلیل موضوع مورد بررسی آنها آسیب میزند و از اینرو، عمق و جدیت کارهای علمی در حوزه فرهنگ را به مخاطره میاندازد.
نبود پایگاههای مشخص برای دادههای فرهنگی
یکی از مهمترین موانع بر سر راه پژوهشهای فرهنگی موثر، نبود دادههای طولی و فراگیر در دسترس محققان است. با انجام برخی از پیمایشها، مثل «پیمایشهای ملی مصرف کالاهای فرهنگی در ایران» و «وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی در ایران» بخشی از این موانع برطرف شده است. اما دو مشکل مهم همچنان وجود دارد. نخست، پژوهشگران به دادههای خام این تحقیقات گسترده دسترسی کافی ندارند. گاه ممکن است به واسطه روابط پژوهشگران یا در شرایطی خاص چنین دسترسی برای پژوهشگران ویژهای وجود داشته باشد اما قاعدهای مشخص در اینجا دیده نمیشود. از اینرو، نمیتوان از استاندارد روشنی برای دسترسی به دادههای فرهنگی خام در کشور سخن گفت. در عوض، در بیشتر مواقع تحلیلهای فرهنگی روی تحلیلهای آماری یا غیرآماری دیگر محققان صورت میگیرد. حاکمیت الگوی «تحلیل تحلیلها» در فضای علمی کشور سبب شده است تا کمتر شاهد نوآوری در نظریهورزی درباره مقولات فرهنگی در کشور باشیم. نوعی تکرار گفتههای دیگران در اینجا حاکم است که متاسفانه حتی دامن تحلیلهای تاریخی را هم گرفته است. تصور کنید محققان تاریخ به جای مراجعه به اسناد تاریخی به تحلیل دیگر محققان از این اسناد بسنده کنند!
مشکل دیگر نبود پایگاههای مشخص برای دادههای فرهنگی برآمده از این تحقیقات است. پژوهشهایی که با صرف بودجههای کلان ارائه میشوند، به حال خود رها شده و گاه بهدلیل ضعف بنیادهای نهادی روشن و گاه مصلحتهای امنیتی از دسترس خارج میشوند. از اینرو، باید فکری به حال «ناپیداشدن ساختاری» دادههای فرهنگی تولیدشده کرد. یک پیشنهاد در این خصوص میتواند ساماندهی مراکز مونیتورینگ و تحلیل اجتماعی و فرهنگی در سازمانها و نهادهایی باشد که دستاندرکار تولید دادههای اجتماعی و فرهنگی در پژوهشگاههای مرتبط با وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات اسلامی، ایسپا و مانند اینها هستند. چنانکه گفته شد، دادههای زیادی در حوزههای گوناگون اجتماعی و فرهنگی در مراکز پژوهشی کشور تولید میشود که یا بهموقع به دست تصمیمگیران نمیرسد یا خام و ناپرورده در اختیارشان قرار میگیرد. در هر دو حالت، با چنین دادههایی نمیتوان تصمیمات مناسب گرفت. بلکه با آنها که با صرف هزینههایی گاه هنگفت تولید میشوند میتوان در دو سطح به تحلیلهایی مناسب و کارا دست یافت: تحلیل برای نظریهسازیهای کلان و تحلیل برای سیاستگذاریهای خرد و کلان اجتماعی و فرهنگی. این دو سطح جدا نیستند بلکه همچون قلمروهایی مستقل اما مرتبطاند. هرکدام پیششرطها و الزامهای خاص خود را دارند که باید بهدقت در فرآیند تدارک دادههای اولیه یا فرآیند دادهسازی به آنها توجه شود. به بیان ساده، تحلیل در هر دو سطح نیازمند فرآیندها و سازوکارهای مفصلتر و پیچیدهتر از «انباشت فلهای» نتایج تحقیقات ملی، سرشماریها یا نقشههایی از نوع جی. آی. اس است.
رابطه میان علوم انسانی با مردم عادی چیست؟
ترویج دانش در میان مردم بهویژه وقتی پای علوم دقیقه در میان است، به باور برخی، شاید مسئله مهمی تلقی نشود. اما، در علوم انسانی این برداشتی ناسودمند و چهبسا ناممکن باشد. دیدگاههای مختلفی در اینباره وجود دارد که در پاسخ به این پرسش مهم شکل گرفتهاند: رابطه میان علوم اجتماعی و انسانی با جامعه یا مردم عادی چگونه است؟ ساحت ارتباطی و ترویجی دانشهای فرهنگی و انسانی از این زاویه پیش کشیده میشود. در ادامه کوشش میشود از این منظر به برخی ضعفهایی اشاره شود که دامن پژوهشهای فرهنگی را گرفته است. در اینجا بهطور مشخص به این نکته اشاره میشود که دستاوردهای پژوهشی در حوزه فرهنگ بهویژه آنهایی که خود را از جنس کارهای انتقادی میدانند باید با بدنه اجتماعی و عقل سلیم جامعه پیوند برقرار کنند و به اصطلاح سودمند واقع شوند. از اینرو، پرسش مهم این خواهد بود با چه تعبیری از کار انتقادی و روشنفکری میتوان با عرف عامه پیوند خورد و از این رهگذر تغییراتی را در زندگی روزمره پدید آورد؟
یکی از تعابیر مناسب را میتوان در کار استوارت هال، جامعهشناس انگلیسی در مقاله «مطالعات فرهنگی و میراثهای نظری آن» دید. در این متن او به دو جنبه از کار روشنفکری در مطالعات فرهنگی، پیوند نظریه و عمل سیاسی (بخوانید کنش برای تغییر وضع موجود) و مانند آن اشاره کرده است. او به دو نوع جاهطلبی پروژه مطالعات فرهنگی و دوجبههای اشاره دارد که روشنفکران ارگانیک بهطور همزمان درگیر آن هستند. به گفته او، از یکسو روشنفکران و محققان حوزه فرهنگ باید بر کارهای نظری متمرکز باشند. به عبارت دیگر، اشاره او به کوششها برای حل مسائل نظری این حوزه از علم و تعمیق و تقویت بنیادهای نظری است. از سوی دیگر، ماموریت پژوهشگرانی که نقش روشنفکر ارگانیک را ایفا میکنند این است که مسئولیت انتقال دانش نظری کسبشده را به مردم و دخیلکردن آن در زندگی روزمره برعهده گیرند. چهبسا، پژوهشگران درک نظری پیچیده و عمیقی نسبت به موضوع پیدا کنند، اما اگر چنین ترازی از دانش برای بهبود زندگی مردم به کار نرود و در چارچوب مراکز علمی و دانشگاهها باقی بماند، چه فایدهای خواهد داشت؟ از اینروست که در علوم انسانی و اجتماعی نمیتوان به مسئله انتقال دانش به مردم و تزریق آن به عرف عامه یا عقل سلیم جامعه بیتوجه بود. پیوند پژوهشگران حوزه فرهنگ فارغ از اینکه در چه مرکزی فعالیت دارند با جامعه از این منظر قابلتعریف است. از همین زاویه، به نظر میرسد پژوهشهای فرهنگی در کشور با مشکل روبهرو هستند، چون در بهترین حالت آنها رو به سوی سیاستگذاران دارند. در مورد پژوهشهای انتقادی/نظری هم مشکل این است که در حصار دانشگاهها باقی ماندهاند.
به عنوان مثال، همه خانوادههایی که فرزندان نوجوان یا جوان دارند با دغدغه تاثیر بازیهای رایانهای بر زندگی نوجوانانشان درگیرند. بهرغم وجود مراکز مختلف دولتی و فرادولتی (حاکمیتی) و قوانین فراوان برای نظارت و کنترل بر ورود بازیهای رایانهای در ایران، هنوز ارادهای موثر برای کاهش این دغدغه در میان خانوادهها دیده نمیشود. پژوهشگران حوزه بازیهای رایانهای در این میان میتوانند نقشی مهم ایفا کنند. آنها میتوانند ابعاد مهم و موثر مخاطرات و سودمندیهای این بازیها را با دانشی عمیق هم برای خانوادهها و هم برای سیاستگذاران، البته به زبانهایی متفاوت، نشان دهند. امروزه، وقتی صحبت از دنیای بازیهای مجازی میشود، بخش زیادی از جامعه واکنشهای مبهمی از خود نشان میدهند. این نگرانی گاه آنقدر زیاد است که نه فقط مسئولان بلکه خانوادهها را به این نتیجه رسانده است با هیولایی مهارنشدنی روبهرو هستند. بخش زیادی از این نگرانی به ناآگاهی ما از توانهای ایجابی و بالقوه این ابزارها بازمیگردد. مانند هر فناوری نورسیدهای دنیای بازیهای مجازی و مشتقات آن هم گرفتار تردیدهای اولیه از سوی افرادی است که همیشه موضعی محافظهکار و مردد دارند. تا آنجا که به مسئولان و سیاستگذاران مربوط است، مواجهه آنها با فضا و دنیای مجازی همچون عاملی برای «هراس اخلاقی» است. به هنگام انتقال دانش این حوزه به جامعه، پژوهشگران میتوانند ذهنیت جامعه را برای پذیرش این ساحت تازهفناورانه آماده کنند. برای نمونه، میتوان به زمینهها و دلایلی پرداخت که نظام آموزشی ما هنوز در برابر ورود بازیهای رایانهای به مدرسه مقاومت میکند. به رفتار مالی مردم در جامعه دقت کنید! بهراحتی با این موضوع کنار آمدهایم، بدون دیدن و لمس پول، معاملاتمان را در فضای مجازی انجام دهیم و از این انتخاب نگرانیای نداریم. اما در مورد «آموزش از طریق بازی» چطور؟ چه عاملی در نظامهای آموزشی وجود دارد که مانع این حرکت انقلابی در آموزش مدرسهای میشود؟ اینها پرسشهایی است که پژوهشگر حوزههای فرهنگی قادر به یافتن پاسخهای درخور و انتقال آن به جامعه است.
غلبه بازار علم جهانی بر پژوهشها
در پیوند با نقش پژوهشگران در انتقال دانش به جامعه، مشکلی دیگر وجود دارد که پژوهشهای فرهنگی در کشور از آنها رنج میبرند. به بیان ساده، مشکل اصلی در غفلت از ویژگی مهم تحقیقات فرهنگی است که به بیان رایج در مطالعات فرهنگی، «زمینهگرایی رادیکال» خوانده میشود. زمینهگرایی هدف تحلیلی مهمی دارد و امیدوار به فهم عمیق، سودمند و البته جدی واقعیت و شرایطی است که در آن قرار داریم. با این امید است که همزمان پژوهشهای فرهنگی برآمده از مطالعات فرهنگی، پایبندی اخلاقی هم دارند؛ به این معنا که ایندست پروژهها میتوانند در نگاه خوشبینانه، به لحاظ فکری و نظری هم جدی باشند و هم به لحاظ عملی و سیاسی، سودمند. بنابراین، اگر تراز دانش را فقط به پیچیدگیهای نظری و رتوریک آن محدود کنیم، آنگونه که برای نشریات دانشگاهی و کسب پرستیژهای رایج علمی در بازار جهانی و بزرگ تولید علم مهم است، پیکرههای عموما رایج دانش را شاهدیم که با زمینه و جامعه مورد نظر پیوندی ندارد و اگر بنا را بر بهبود یا دستکم میل به مداخله در وضعیت موجود بگذاریم، باید درپی شکل دیگری از دانش، کنشگری اجتماعی و روشنفکرانه و مدیومهای ترویج دانش باشیم. برای این منظور باید به نیازها، امکانها و محدودیتهای بزنگاهی اندیشید و برنامههای پژوهشی مناسب چنین رویکردی را سامان داد. به نظر میرسد، پژوهشگران فرهنگی در ایران حس لازم برای شناسایی این نیازهای بزنگاهی خاص خودمان را هنوز نیافتهاند و در میدانی بازی میکنند که از پیش بهدلیل نیازهای بزنگاهی دیگر زمینهها (بهویژه حاصل از غلبه بازار علم جهانی) تعریف شده است. در نتیجه، نبود درک بزنگاهی از مسائل اطرافمان یکی از مهمترین کاستیهای پژوهش در حوزه فرهنگ است.
نظر شما