فاطمه برزویی
-
مرثیهای که ایستاده مینویسم؛ از نوزاد کفنشده تا شهیدهای گمنام!
دل سوخت و جان آتش گرفت
فاطمه برزویی: از همان سپیدهدم راه افتادهام سمت بهشت زهرا. آمدهام که در این لحظه سنگین تاریخ، ردپایی بگذارم؛ قلمی بزنم و صدایم را به گوش بقیه برسانم. باید بنویسم از جنایتهایی که سایه سیاهشان بر کشورم افتاده، باید روایت کنم از آن بغض غمگینی که دلها را در هم شکسته. تا فردا روز مبادا، جای جلاد و شهید عوض نشود. چند روزی میگذرد از حمله ناجوانمردانه رژیم غاصب و جنایتکار اسرائیل، به خاک پاک ایران و من حالا وسط سردخانه بهشت زهرا ایستادهام؛ جایی که مرز میان زندگی و مرگ، میان بودن و نبودن، جاییست برای شناسایی آخرین پیکرهای جانباخته.
-
گروهی از خیران برای کمک به یتیمان و محرومان، آخر هر هفته دور هم جمع میشوند
رونق محبت و معرفت در آشپزخانه مسجد
فاطمه برزویی: معجزه یعنی ممکنشدن غیرممکنها؛ چیزی که خیلیها در این آشپزخانه تجربه کردهاند. از شفای یک بیمار تا نجات از حوادث ناگوار، هرکس معجزه را در اینجا به شکلی دیده است.
-
در گفتوگو با سیدعینالله موسوی، پدر جوانترین شهید مدافع حرم عنوان شد
شهادت، سرنوشت مصطفی بود
فاطمه برزویی: مصطفی این بار پشت تلفن طولانیتر حرف زد؛ از حال فامیل پرسید و با حوصله صحبت کرد. وقتی تماس تمام شد، حس عجیبی پیدا کردم. دو روز بعد از این تماس بود که خبر شهادت او رسید.