آگاه: از دلالتهای تاخیر در تشکیل کمیسیون فرهنگی را مظلومیت حوزه فرهنگ میدانند؛ رفع این مظلومیت و در اولویت قرارگرفتن فرهنگ چگونه رخ میدهد؟ از طریق نهادهای دولتی یا بخش خصوصی؟
فرهنگ اساسا یک امر مردمی است که قرنها قبل از اینکه دولتی مثل جمهوری اسلامی، پهلوی و قاجار حضور داشته باشند، فرهنگ حضور داشته و از طریق مردم به مردم بعدی منتقل شده و تا امروز به ما رسیده است. وقتی دولت میآید امری را تصدیگری میکند آن را به یک امر هنجاری و فرمایشی تبدیل میکند. طبیعتا وقتی دولت پول دارد و وارد میدان میشود طبعا امکانات و قدرت به همراه دارد و توانمندیهایی دارد که فرهنگ را ابزاری میکند تا بهواسطه آن رویاهای دولتمندان را در حوزه عقیدتیشان محقق کند و هنگامی هم که دچار تنگنای مالی میشود بهناچار فرهنگ به حوزه تجملات میرود، زیرا توان اثرگذاری و سرمایهگذاری در این بخش را از دست میدهد و به یک امر لوکس تبدیل میشود که نسبت به اولویتهای زندگی جاری مردم اولویت چندم محسوب میشود؛ در اینجاست که دولت توان آن را ندارد و میخواهد که به بخش مردم برگردد و چون زمینههایش را از مردم دریغ کرده است دیگر این ظرفیت وجود ندارد و در اینجا به دستوردهنده در حوزه فرهنگ تبدیل میشود و مردم هم طبعا میخواهند کار خودشان را انجام دهند. این چالش مستمر ما بوده است و در یک صد سال گذشته ما با این مسئله مواجه بودهایم و امر تازهای نیست که ما در کمیسیون فرهنگی بار اولی باشد که با آن مواجه هستیم.
فرهنگی که نهادمحور میشود، به بودجه و منابع مادی و نهاد قدرت متصل میشود؛ یعنی ابزاری میشود که یا شما از این طریق به نهاد قدرت متصل شوید یا اینکه نهاد قدرت تلاش میکند از این طریق برای توجیه قدرت خود از آن استفاده کند. وقتی این امکانات از دست میرود، یعنی یا نهاد قدرت نفعی در اتصال نهاد فرهنگ پیدا نمیکند، یا اینکه از طریق نهاد فرهنگ به مجرای قدرت متصل نمیشود یا اینکه ثروت و سرمایه و منابع مادی از طریق فرهنگ جاری نمیشود، امر فرهنگ به یک امر لوکس، تجملی و دسته چندم تبدیل میشود. الان وضعیت فرهنگ در جامعه ما یک وضعیت لوکس، تجملی و غیرقابلدسترس و کمفایده است. یعنی کسانی که به آن وارد میشوند اگر از مقامات و در مناصب اجرایی و سیاسی و تصمیمگیری هستند از این طریق به قدرت و به ثروت و به تاثیرگذاری اجتماعی نمیرسند. هیچکدام از این مناصب و جایگاهها و منابع قدرت و ثروت از طریق بخش فرهنگی حاصل نمیشود و نتیجه آن این است که بخش فرهنگ در جامعه مظلوم میشود. سازوکار کلان این مسئله و نجاتبخش کلان حوزه فرهنگ این است که مردم را وارد حوزه فرهنگ کنیم و فرهنگ را به خود مردم برگردانیم و آنها را در این چارچوب دخیل کنیم. این سازوکار اصلی و کلان حوزه فرهنگ است. در مجلس هم وقتی بحث کمیسیونها مطرح است، علت این چالش این است که تابع یکسری امتیازات است. یعنی وقتی کسی میخواهد عضو کمیسیونی شود نگاه میکند به اینکه آیا این کمیسیون سفر خارجی دارد یا ندارد؟ آیا بودجه و امکانات دارد؟ آیا امکان تاثیرگذاری دارد؟ آیا در هیات مدیرههایی میتوانی دخل و تصرف کنی؟ آیا امکان نظارتی بر منابع قدرت وجود دارد؟ آیا شما را به منابع قدرت و ثروت متصل میکند یا خیر؟ کمیسیون فرهنگی متاسفانه یا خوشبختانه هیچکدام از اینها را ندارد. یعنی هیچیک از منابع قدرت، ثروت، سفر و نظارت را در درون خودش ندارد. نتیجه این امور این است که از آن استقبالی هم وجود ندارد. روشن است و مسئله الان هم نیست و در اکثر دورههای مجلس این مشکل وجود داشته و معضل همیشگی کمیسیونهای فرهنگی در همه مجالس بوده است. سازوکار آن این است که این نقیصه و ضعف را باید در ساختار قانون مجلس جستوجو کنیم؛ یعنی هم در ورود به مجلس نمایندگانی که به مجلس راه پیدا میکنند باید سازوکارهای آن را اصلاح کنیم و فرآیند نمایندگی در مجلس شورای اسلامی را باید اصلاح کنیم؛ و هم در درون مجلس باید قوانین داخلی کمیسیونها باید اصلاح شوند، زیرا فرآیندی که طراحی شده فرآیندی است که به شکل طبیعی فرهنگ را دچار مظلومیت و دچار محرومیت و طبیعتا امکانات را از حوزه فرهنگ دور میکند.
دولت باید نقش تسهیلگر خود و نه نقش تصدیگر خودش را ایفا کند؛ دولت باید سیاستگذاری و نظارت و تنظیم مقررات کند؛ امور فرهنگی را باید به مردم واگذار کرد و این چارچوب، چارچوبی خواهد بود که بعدا هم امکان خواهد داشت که از درون آن بدنه ۸۰- ۹۰ میلیون نفری جمعیت ما چهرههای بهتری وارد عرصه مدیریت فرهنگ و سیاستگذاری آن شوند.
علیرغم برخورداری از فرهنگ غنی و با وجود داشتن اتفاقهای بزرگی مثل انقلاب اسلامی، چرا در دورههای مختلف مجلس و دولت فرهنگ آنطور که باید در اولویت نیست؟
اولویت بودن یا نبودن دو بعد دارد؛ یکی اگر منظور اولویت ذهنی باشد؛ من موافق نیستم. فرهنگ حتما همواره جزء اولویتهای ذهنی مسئولان جمهوری اسلامی و نظام بوده است و همیشه در ذهنیت مسئولان و مقامات فرهنگ اولویت دارد. اما مسئله ذهنیت نیست؛ مسئله این است که فرهنگ یک امر عینی است. یک امر عینی باید در جامعه، اقتصاد و سیاست ما به ازاهای آن مشاهده شود. طبیعی است که در جامعهای با منابع محدود، چه اقتصادی و چه سیاسی و چه فرهنگی، هر کدام از منابع انسانی را در نظر بگیریم این منابع محدود هستند. وقتی ما دچار گرفتاریهای مالی میشویم و مردم دچار تنگنای مالی میشوند و نظام سیاسی دچار تنگنای مالی میشود، مسئله این میشود که مردم نان و آبشان را تامین کنند. طبیعی است که حوزه فرهنگ در ردهبندیهای بعدی اولویت هم مردم و هم مسئولان میرود. یعنی تا زمانی که نان و آب و گوشت را تأمین نکنند سراغ فرهنگ نمیروند.
علت دوم اینکه چرا ما اولویتی را که احساس میکنیم ندارد: این است که مدیریت فرهنگی یک امر تخصصی است و ما بسیار سادهانگارانه به فرهنگ نگاه میکنیم؛ یعنی همه کسانی که در عرصههای فرهنگی ورود کردهاند خود را متخصص حوزه فرهنگ تلقی کردهاند و پنداشتشان از خود یک موجود فرهنگی است که در واقع چنین نیست و این اتفاق رخ نداده است. در جامعه ما پرورش مدیر فرهنگی اصلا رخ نمیدهد؛ یعنی این امکان که پرورش و تربیت مدیر فرهنگی داشته باشیم رخ نمیدهد و هر کس که شرایط خاص فردی پیدا کرده یا به دلایل مختلف مسئولیت و دورهای را در جایی گذرانده است به عنوان یک چهره فرهنگی تلقی میشود درحالیکه این نیست و راهبری فرهنگی یک تخصص است و این تخصص در کشور ما بسیار مهجور است و کسی نسبت به آن اشراف ندارد یا افراد با اشراف به این زمینه کم هستند.
نکته سوم این است که فرهنگ یک امر زمانبر است؛ یعنی طول میکشد تا نتیجه دهد و هنگامیکه گره میخورد و نهادهای زمانمند ۴ساله، ۲ساله، ۵ساله و بهویژه مدیریتهایی که معمولا عمرشان دو سال و یک سال و نیم و دو سال و نیم بیشتر نیست، طبیعی است که کار فرهنگی به یک سری پروژههای کوتاهمدت تبدیل میشود. مابهازاهای پروژههای فرهنگی خروجیهایی هست که فرهنگ را تقویت نمیکنند و فقط نمایش هستند؛ یعنی گرایشهای جامعه ما در حوزه فرهنگ بیشتر به حوزه روابطعمومی نزدیک میشود؛ یعنی یکسری نمایشهایی بدهیم که سازمان و مجموعه ما را به چشم بیاورد تا اینکه اثر فرهنگی ایجاد کند و تاثیرگذاری داشته باشد.
نکته دیگر این است که فرهنگ پیوستگی تام و تمام به مسئله هویت ملی و اجزای آن دارد؛ یعنی هویتهای پراکنده و زیر سطح ملی ما به فرهنگ پیوستگی کامل دارند. وقتی که هویت ملی ما دچار چالش است طبیعتا فرهنگ ملی ما هم دچار چالش است. ما در حال حاضر برای هویت ملیمان تقریبا هیچ کار درخوری انجام نمیدهیم و عناصر و مؤلفههای هویت ملیمان را عمدتا تقویت نمیکنیم یا تکبعدی به آن نگاه میکنیم یا در تعارض با هم در نظر میگیریم. اینکه یک فرهنگ را در یک هویت جامع ملی تقویت کنیم و همه ارکان سیاسی، فرهنگی، اجتماعی نظام را برای آن بسیج کنیم اصلا رخ نمیدهد؛ نتیجه این امر هم آن است که فرهنگی که ما در عرصه ملی داریم نمایش میدهیم، فرهنگی نیست که واقعی باشد یا اولویتبندی شده به نظر برسد.
نکته بعد این است که: از زمانی که فرهنگ توسعه در ایران وارد شده که از قبل از انقلاب بوده و ربطی هم به انقلاب اسلامی ندارد، رویکرد توسعه محور در جامعه ما باعث شده که فرهنگ در حاشیه قرار گیرد. در جمهوری اسلامی برای جبران این نقیصه ما مبحثی تحت عنوان پیوست فرهنگی ایجاد کردهایم. تبدیلکردن فرهنگ به امر پیوستی یکی از آسیبهای جدیای بوده است که ما در حوزه فرهنگی خود داریم زیرا فرهنگ را از متن جامعه به پیوست و به یک حاشیه تبدیل کردهایم و نتیجه آن هم این میشود که وقتی اولویتهای ما اولویتهای اقتصادی و اولویتهای توسعه میشود و سعی میکنیم به فرهنگ به عنوان پیوست نگاه کنیم، این پیوستها مثل یک نمایش و یک روکش است. یک نمازخانه برای یک برج ده طبقه یا بیست یا پنجاه طبقه درست کنیم یا یک سجاده در یک برج تجاری پهن کنیم و از این کارها حرکات نمایشیای هستند که فرهنگ را از حیثیت خودش خارج میکنند.
نهایت در این مسئله، مسئله امنیتیشدن موضوع فرهنگ است. فرهنگ یک امر سیاستزده است و هر چیزی که در جامعه ما سیاست زده بشود طبعا یک امر امنیتی شده است. ما فرهنگ را به یک امر امنیتی و سیاست زده تبدیل کردهایم و طبیعتا انتظاری هم که از آن داریم این است که فقط در راستای مطالبات سیاسی و امنیتی که مدنظر است عمل کند. نتیجه این دید چنین است که بخش زیادی از جامعه و بخش قابلتوجهی از مردم ما که اصلا انگیزهها و علاقه به امور سیاسی و امنیتی ندارند خود را از این عرصه دور میکنند و ترجیح میدهند وارد این عرصه نشوند تا گرفتار و دچار چالشها و یا متهم به همکاری با سیستمی یا متهم به ضدیت با سیستمی نشوند؛ یعنی به هر دو عنوان بخش زیادی از جامعه خود را از فرآیند فرهنگی جامعه دور میکنند.
نقاطی مثل کمیسیون فرهنگی مجلس باید برخوردار از چه ویژگیهایی باشند و چه افرادی را جذب خود کنند؟
کمیسیون فرهنگی هم مثل کمیسیونهای دیگر مثل کمیسیون عمران و بودجه یک موضوع تخصصی است یعنی اینطور نیست که هر کس که فکر میکند کاری را میتواند انجام دهد یا الان اینطور است که هر جایی که خالی ماند و هر کس که هیچ جایی راهش ندادند و به نظر میآید چنین است؛ یا اینکه دغدغه بسیار دارد به این کمیسیون میآید. اما بحث فرهنگی یک بحث تخصصی است و کسانی باید در حوزه کمیسیون فرهنگی وارد شوند که حکمرانی فرهنگی بلد باشند و توان سیاستگذاری در حوزه فرهنگ را داشته باشند؛ یا این امر نیازمند وجود افرادی است که اولا دانش و حکمرانی فرهنگی داشته باشند؛ دوم نگاه کلاننگر داشته باشند؛ رویکرد جامع به مسئله فرهنگ جامعه و اقتصاد داشته باشند؛ آگاهی و اشراف به قوانین حوزه فرهنگ داشته باشند؛ نظریه فرهنگی داشته باشند؛ ابزار نظارت نیز داشته باشند. اگر این موارد را نداشته باشند صرف اینکه فرد ملبس است، انسان شریفی است، معلم بوده، استاد دانشگاه بوده، هیچکدام دلیل نمیشود که فردی وارد فرآیندی شود که اسمش را کمیسیون فرهنگی بگذاریم. اینها باید سیاستگذاری هم بلد باشند یعنی اصل کار هم همین است که سیاستگذاری فرهنگی کنند. طبیعتا اگر اینها را نداشته باشند سازوکارهای کمیسیون فرهنگی به سازوکارهای ابتری میماند. ما برای این کار باید قوانین و مقررات داخلی مجلس را اصلاح کنیم؛ هم در جذب افراد بتوانیم اختصاصا برای کمیسیون فرهنگی یکسری افراد را رأی بدهیم که به مجلس بروند و وارد کمیسیون فرهنگی شوند. این سازوکار باید روشن و مشخص باشد و از ابتدا افرادی تعیین شوند. در درون مجلس هم باز سازوکارهایی تعیین کنیم که هم افراد توانمندی که در این حوزه هستند وارد این کمیسیون شوند و هم ابزارهای لازم را برای ابراز، اعلام و اعمال نظارت خودشان در این حوزه را داشته باشند.
باید توجه داشته باشیم که مسئله فرهنگ یک مسئله بین کمیسیونی و بینرشتهای است؛ فرهنگ یک حوزه تخصصی صرف نیست که بگوییم مثل راهسازی یک فرایند تخصصی دارد. مسئله فرهنگ پیچیده در اقتصاد و مدیریت و موضوعهای سیاست و امنیت است. کسی که در حوزه فرهنگی حضور دارد باید بتواند سازوکارهای اعمال فرهنگ و حکمرانی فرهنگی را در سایر کمیسیونها هم پیگیری کند. این سازوکار الان وجود ندارد و معمولا حاشیهایترین و کمهزینهترین و کمسروصداترین کمیسیونهای ما همیشه کمیسیونهای فرهنگی بودهاند. دو سه مجموعه دارند که باید بر آنها نظارت کنند که آنها هم معمولا خودشان سازوکارهای بالادستی مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی دارند که توان قانونگذاری دارند و حتی در رده قوانین مجلس میتوانند قانونگذاری کنند و طبیعتا توجهی به نمایندگانی که عضو کمیسیون فرهنگی مجلس هستند آن طور که باید ندارند و فقط بحث بودجه است که عمدتا بودجهها هم به دلیل اینکه کمترین سطح بودجهگذاری برای نهادهای فرهنگی میشود، نسبت به آنها حساسیتهای آنچنان در مجلس یا در سایر نهادهای کشور دیده نمیشود.
به عنوان سوال آخر فضای دانشگاه و حوزه چقدر میتواند در رفع مظلومیت از حوزه فرهنگ موثر باشد؟
دانشگاه و حوزه نهادهایی در سطح کلان و ارشد در حوزه فرهنگ هستند. ما یک سطح خردهفرهنگ در حوزه عمومی داریم و یک فرهنگ حوزه تخصصی داریم. به نظر میآید که دانشگاه و حوزه در حوزه فرهنگ تخصصی توان و قدرت اعمالنظر دارند؛ اگرچه در حوزه فرهنگ عمومی نقش رسانهها، نقش مدرسه و سایر نهادهای تعلیمی و تربیتی بیشتر است. فرهنگ در دانشگاهها و حوزهها کارکرد تربیت نخبه فرهنگی دارد؛ کارکرد تفهیم سیاستهای فرهنگی دارد؛ وظیفه طراحی شاخصهای حکمرانی دارد و جایگاهی است برای تمرین همکاری و کار فرهنگی. اینجاها جاهایی هست که افراد قبل از واردشدن به مناصب مدیریتی در حوزههای مختلف و بهترین فرصت برای فراگیری تمرین کار فرهنگی؛ برای آشنایی با سیاستهای فرهنگی است. یک دانشجو وقتی فارغالتحصیل میشود و لیسانس، فوقلیسانس یا دکتری میگیرد، یک دورهای از تعاملات فرهنگی را باید در دانشگاه تجربه کرده باشد؛ این فرایند الان در دانشگاهها نیست اما در حوزه را اطلاع ندارم ولی در حوزه دانشگاه میتوانم با جرأت بگویم این فضا اصلا فراهم نیست. یعنی در حوزه دانشگاه این فرصت برای دانشجویان برای تعاملات فرهنگی بسیار اندک و محدود است. شرایط کاری برای دانشجویان و فعالیتهای فرهنگی که در این زمینه میتواند دانشجویان را آموزش دهد بسیار دشوار است تا بعد از فارغالتحصیلی یک نخبه فرهنگی، یک متخصص فرهنگی و یک مدیر پایه در حوزه فرهنگی بشوند. اگر این کارها در دانشگاهها پایهگذاری شود این امکان وجود خواهد داشت که در آینده هم بخش فرهنگ در حوزه خصوصی و بخش ملی جامعه توانمند شود و هم در بخش نهادها صاحب مدیرانی شویم که قبلا تجارب فرهنگی و کار همکاریهای فرهنگی با یکدیگر را داشتهاند و میتوانند این زمینه را فراهم کنند و بعد ما به ازای اینها در حوزه فرهنگ عمومی یا در رسانه یا در مدرسه و جاهایی که تعلیموتربیت را فراهم میکند و رسانه را توسعه میدهد بتوانیم نقش آنها را پررنگتر ببینیم.
۱۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۳:۱۶
دکتر محمدرضا اخضریان کاشانی فارغ از اینکه استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران است و سالهاست در عرصه دانش سیاست مشغول تدریس و تحقیق است؛ از جمله افرادی است که سالهای نه چندان در نهادهای فرهنگی نظام مسئولیتهای مهمی داشته است و علاوه بر اشراف تئوریک دارای تجربه عملی بالایی در این حوزه یعنی فرهنگ نیز هست.