آگاه: در این مجال به مناسبت هشتادوپنجمین سالروز تولد شفیعی کدکنی، نگاهی به مفهوم «وطن» در نگاه او داریم که بخشی است از نوشتهای با عنوان «تلقی قدما از وطن» است که در «الفبا» (سال ۱۳۵۲، جلد دوم) منتشر شده است:
یکی از عمدهترین مسائل عاطفی که حوزه گستردهای از تاملات انسان را در دوران ما به خود مشغول داشته، مسئله وطن است. دستهای با شیدایی تمام از مفهوم وطن سخن میگویند و جمعی نیز برآناند که وطن، حقیقتی ندارد. زمین است و آدمیان، همهجا وطن است و جهان را وطن انسان میشمارند. آنچه مسلم است این است که مفهوم وطن و وطنپرستی در ادوار مختلف تاریخ بشر و در فرهنگهای متفاوت انسانی وضع و حالی یکسان ندارد. در بعضی از جوامع شکل و مفهوم خاصی داشته و در جوامع دیگر، شکل و مفهوم دیگر. حتی در یک جامعه نیز در ادوار مختلف ممکن است مفهوم وطن، به تناسب هیات اجتماعی و ساختمان حکومتی و بنیادهای اقتصادی و سیاسی، تغییر کند چنانکه خواهیم دید. آنچه در این بحث کوتاه موردنظر است، بررسی برداشتهای گوناگون و تصورهای متفاوتی است که وطن در ذهن و اندیشه شاعران اقوام ایرانی داشته و در طول تاریخ بیش و کم تغییرات در آن راه یافته است. در بعضی ادوار بهصورت آشکارتری جلوه کرده و زمانی رنگ و صبغه ضعیفتری به خود گرفته و گاه از حد مفهوم مادی تجاوز کرده و به عالم روح و معنی گرایش یافته است. مفهوم قومیت و وطن در شکل مشخص و فلسفی آن که در علوم اجتماعی و سیاسی مطرح است و درباره عناصر سازنده آن بحثها و اختلافنظرهای فراوان میتوان یافت، امری است که اروپا با آن در قرون اخیر روبهرو شده و به مناسبت دگرگونیهایی که در نظام اقتصادی ملل اروپا روی داده حرکت این فکر، دگرگونیها داشته است. بحث از اینکه قومیت چیست و عناصر اصلی و بنیادی آن کدام است چیزی است که از حوزه بحث ما خارج است و باید در کتابهای اجتماعی و سیاسی جستوجو کرد بهطور خلاصه اشارهای میکنم که در تعریف قومیت از وحدت و اشتراک در سرزمین، زبان، دین، نژاد، تاریخ، علایق و دلبستگیهای دیگری که انسانها را ممکن است در یک جبهه قرار دهد، سخن گفتهاند اما هیچکدام از این عوامل بهتنهایی سازنده مفهوم قومیت و در نتیجه حوزه مادی آن که وطن است، نیست. حتی وضع طبقاتی مشترک - که منافع اقتصادی مشترک را در پی دارد نیز عامل این مسئله نمیتواند باشد گرچه دارای اهمیت بسیار است.
اندیشه قومیت ایرانی هم بهشکل خاص امروزی آن که خود متاثر از طرز برداشت ملل اروپایی از مسئله ملیت است، یک مسئله جدید به شمار میرود که با مقدمات انقلاب مشروطیت از نظر زمانی همراه است. شاید قدیمیترین کسی که از قومیت ایرانی در مفهوم اروپایی قومیت سخن گفته میرزافتحعلی آخوندزاده باشد که در این راه نخستین گامها را برداشته و در عصر خود انسانی تند و پیشرو و حتی افراطی است. احساس نوعی همبستگی در میان افراد جامعه ایرانی (براساس مجموعه عواملی که سازنده مفهوم قومیت هستند) در طول زمان وجود داشته و بیشوکم تضادهای طبقاتی این عامل را از محدوده ذهنها به عالم واقع میکشانیده است، همانگونه که ناسیونالیسم معاصر در جهان، چیزی نیست مگر حاصل جبههگیری اقوام در برابر نیروهای غارتگر، براساس پیوستگی منافع مشترک.
در گذشته نیز شکل خام و غریزی این قومیت، آنجا آشکار میشده است که نیرویی در برابر منافع مشترک اقوام ایرانی قرار میگرفته و با کوچکترین حوزه این جهتگیریها بوده است که گاه به نوعی ناحیهگرایی و حتی شهرگرایی و گاه محلهگرایی میکشیده است و مردم بیآنکه از عامل اقتصادی و سیاسی این گرایشها آگاه باشند از این احساس بهرهمند بودهاند. مردم یک محله در یک شهر با مردم محله دیگر همان شهر احساس نوعی تقابل داشتهاند و مجموعه آن دو محله در برابر مردمان شهری دیگر و مردمان چند شهر در برابر افراد ولایت دیگر و این مسئله در بزرگترین واحد قابل تصورش نوعی وطنپرستی یا احساس قومیت بوده که گاه در برخورد با اقوام غیرایرانی تظاهرات درخشانی در تاریخ از خود نشان داده است. ادبیات فارسی، به گونهای آیینهای که بازتاب همه عواطف مردم ایرانی را در طول تاریخ در خود نشان داده است، از مفهوم وطن و حس قومیت جلوههای گوناگونی را در خود ثبت کرده و این تجلیات را در صور گوناگون آن میتوان دستهبندی کرد و از هر کدام نمونهای عرضه داشت.
یکی مهمترین سرودههای شفیعی کدکنی برای وطن را در ادامه میخوانید:
«فرّ بهار بین که به آفاق، جان دهد
هر بوته را هر آنچه سزا دید، آن دهد
پارینه آنچه باد خزانی ربود و برد
آرد دهد به صاحبش و رایگان دهد
سختم شگفت آید ازین هوش سبز او
کز هر که هر چه گم شده او را همان دهد
بر فرق کوه سوده الماس گسترد
دامان دشت را سلب پرنیان دهد
زان قطرههای باران بر برگ بیدبن
- وقتی نسیم بوسه بر آن مهربان دهد
صدها هزار اختر تابان چکد به خاک
کافاقشان نشان ز ره کهکشان دهد
آن کوژ و کژ خطی که برآید ز آذرخش
طرزی دگر به منظره آسمان دهد
پیریست رعشهدار که الماس پارهای
خواهد به دست همسر شاد جوان دهد
آید صدای جوجه گنجشک، ز آشیان
- وقتی که شوق خویش، به مادر، نشان دهد -
چون کودکی که سکه چندی ز عیدیاش
در جیب خود نهاده، بعمدا، تکان دهد
آید صدای شانهسر، از شاخ بیدبن،
وقتی که سر به سجده تکان هر زمان دهد؛
گویی که تشنهای به سبویی، تهی ز آب
هوهو، ندا مکرر، هم با دهان دهد
گیرم بهار بندرعباس کوته است
تاوان آن کرانه مازندران دهد
آنجا که چارفصل، بهار است و چشم را
سوی بهشت پنجرهای بیکران دهد
نیلوفر کبود هنوز، آسمانصفت،
در خاک مرو، ز ایزد مهرت نشان دهد
شادا بهار «گنجه» و «باکو» که جلوهاش
راهت به آستانه پیر مغان دهد
از سیم خاردار، گذر کن تو چون بهار،
تا بنگری که بلخ تورا بوی جان دهد
زان سیم خاردار دگر هم گذاره کن
تا ناگهت بهار بخارا توان دهد
قالیچهایست بافته از تار و پود جان
هر گوشهاش خبر ز یکی داستان دهد
اما چو نغز درنگری منظرش یکیست
کاجزاش یاد از سنن باستان دهد
در زیر رنگهاش یکی رنگ را ببین
رنگی که صد پیام ز یک آرمان دهد
گوید: یکیست گوهر این خاک اگر چه باد،
گاه از لنین و گاه ز نوشیروان دهد
گر خاک گشته در قدم لشکر تتار،
ور «بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد»،
اما همیشه در گذر لشکر زمان،
سعدیش عشق و حافظش امن و امان دهد
وانگه ز بهر پویه پاینده حیات
فردوسیاش روان و ره و کاروان دهد
۲۱ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۰
محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر پیشکسوت، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر ادبیات فارسی ۸۵ساله شد. او در این سالها شعرهای متعددی را با مضمون ایران و وطن سروده است. این درحالی است که یکی از سرودههای او «به شکوفهها به باران برسان سلام ما را» که در کتاب درسی هم بوده است، در سالهای اخیر، بهویژه در واکنش به موج مهاجرت ایرانیان و نیز مسائل تازهتری که مفهوم وطن را بیش از هر زمانی جلوهگر ساخته است، دست به دست میشود.