آگاه:
آنگونه که خون از تن خاور زده بیرون
از گرده ما تیغه خنجر زده بیرون
آن داغ که یک عمر نهفتیم به سینه
از صورت ما چون گل پرپر زده بیرون
خرمای عزا حکمتش آن است که با مرگ
از خاک وطن نخل تناور زده بیرون
لب باز کن ای زخم نمکخورده که هر بار
از خنده تو قند مکرر زده بیرون
هر برگ که از شاخه امید رها شد
بالی است که از بند قفس پر زده بیرون
بگذار بسوزیم که هر مرتبه ققنوس
از خرمن خاکستر آذر زده بیرون
ما جز سخن عشق نگوییم که این بانگ
از حنجر ما تا دم محشر زده بیرون
سیده تکتم حسینی، شاعر افغانستانی
نظر شما