آگاه: در خیابانهای تبریز، ارومیه، مشهد و حتی تهران، اولین واکنش مردم بیشتر از جنس بهت بود تا فهم. پیرمردی در میدان ساعت تبریز، گوشیاش را بالا گرفته بود و بلندبلند برای رهگذران به آذری میگفت: «گفتهاند ارتباط قطع شده... دعا کنید!» در بازار تهران، کسبه بیاختیار رادیوهای قدیمی را روشن کرده بودند. صدای خفه گزارشگرها از پشت نویز هوا عبور میکرد، اما واژهها انگار وضوحی دردناک داشتند: «تلاش برای یافتن محل سقوط ادامه دارد...» آن روز، خیابان دیگر محل عبور نبود؛ صحنه مکث بود. مردم، غریبه و آشنا کنار هم ایستاده بودند، با نگاهی که چیزی میان ترس، شک و امید را فریاد میزد.
در شبکههای اجتماعی، هشتگها با سرعتی شگفتانگیز صعود کردند. «#رئیسی»، «#بالگرد»، «#دعا-کنیم»؛ هزاران پیام، تصویر، ویدیو و روایت از دقایق پرابهام حادثه منتشر میشد. برخی امیدوار بودند: «شاید فقط سیستم رادیویی قطع شده باشد.» برخی دلنگرانتر از آن بودند که بتوانند واژهای از جنس خوشبینی انتخاب کنند. در میان تحلیلها و روایتها، صدای مردم بار دیگر شنیده میشد. یکی نوشته بود: «آمده بود مسجد روستای ما. بیهوا. بی پروتکل.» دیگری پست کرده بود: «هرجا که سخت بود، او آنجا بود.» در کنار اینها، موجی از پرسشهای اجتماعی نیز شکل گرفت: چرا بالگرد؟ چرا این شرایط؟ چرا امنیت کامل نبود؟ فضای مجازی، آینهای شد از ذهن و دل مردم؛ پر از سوال، پر از تصویر، پر از تردید، اما عجیب همدل...
خبر رسمی از رسانهها اعلام شد. در میان اولین واکنشها، تصویر مادری که عکس شهید رئیسی را بر سینه چسبانده بود و اشک میریخت، دل هزاران نفر را لرزاند. پدر شهیدی گفت: «او سرباز بود. به میدان رفت و در میدان ماند.» در شهرها و روستاها، مجالس روضه و قرائت فاتحه، بهصورت خودجوش برگزار شد. در یکی از این مراسمها در حرم رضوی، پیرمردی رو به ضریح ایستاده بود و زیر لب میگفت: «رفتی، اما صدای تو هست؛ نفس خدمت به یادمان مانده.»
شهادت یک رییسجمهور، آن هم از جنس مردم، نه فقط ضایعهای سیاسی، بلکه شکافی عاطفی در قلب جامعه ایجاد کرد. رسانهها در ساعات نخست حادثه، دچار نوعی «شوک تحریریهای» شدند. اخبار متناقض، تحلیلهای ناتمام، گمانهزنیهای محتاطانه؛ اما رفتهرفته، صدای واحدی در میان کانالها و شبکهها شنیده شد: «ما یکی از صادقترین خدمتگزاران انقلاب را از دست دادیم.» صداوسیما، با پخش تصاویری از حضور میدانی شهید رئیسی در مناطق محروم، کوشید چهرهای نزدیکتر و ملموستر از او ارائه دهد. در میان گزارشها، این جمله از زنی در سیستان و بلوچستان بارها پخش شد: «تا حالا کسی از ما نپرسیده بود مشکلتان چیه؛ آقا رئیسی پرسید.»
حادثه سقوط بالگرد رییسجمهور، بیش از آنکه صرفا یک تراژدی سیاسی باشد، آینهای از رابطه مردم با خدمت را بهنمایش گذاشت. روزی که خبر آمد، چیزی در خیابان، در دل مردم، در قاب دوربینها شکست؛ اما همزمان، چیزی هم شکل گرفت، حس همبستگی، اندوه مشترک، و سوالی که باید در حافظه جمعی ما زنده بماند: چه میشود اگر الگوی «در میان مردم بودن» را زنده نگهداریم؟ آیا میتوان روح خدمت صادقانه را از مرگ نجات داد؟ این یادداشت، تنها برگ کوچکی است از دفتر پرحجم اندوهی که آن روز نوشته شد؛ اما شاید بتواند صدای ناتمامی باشد برای پرسشی که هنوز در گوش شهر میپیچد: «آیا قدر این بودنها، خدمتکردنها و رفتنها را خواهیم دانست؟»
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۰:۴۴
کد خبر: ۱۲٬۹۷۵
مریم جهانگیر، آگاه مسائل سیاسی : ساعتها هنوز از نیمهشب نگذشته بود که نگرانیها رنگ واقعیت گرفت. آسمان شمال غربی ایران، آن روز، سنگینتر از همیشه بود؛ نه فقط از مه و باران که از سرنوشتی که هنوز گفته نشده بود. همانطور که سرفصل خبرها یکییکی بهروز میشد، بیقراری در دلها بالا میگرفت. ناگهان خبر آمد: بالگرد حامل رییسجمهور سید ابراهیم رئیسی، در راه بازگشت از ماموریتی مردمی، سقوط کرده است. از آن لحظه به بعد، دیگر هیچچیز مثل قبل نبود.

نظر شما