آگاه: امروز اینطور شد. نمیخواستم توجهی را جلب کنم. گوشههای روسری را کشیدم جلوتر، چادرم را محکمتر گرفتم به اشکهایم گفتم حالا بریزید، هیچ وقت اختیارتان را نداشتم الان هم مثل همیشه... باران که نمیبارد شما ببارید!
سن را نمیدانم، اما تردید ندارم زمان یک عدد است! وگرنه چرا «من از یادت نمیکاهم»؟ تو رفتهای اما چرا در یادم گم نمیشوی داریوش! میروم سراغ عکسهای گوشی. در هم عکسهای دونفرهمان من خم شدهام سمت تو. دستم را حلقه کردهام دور بازویت. عکسهایمان داد میزنند نمیخواهم از دستت بدهم و «خاصیت عشق این است»!
به عکسها نگاه میکنم و جزییاتی را به خاطر میآورم که در هیچ عکسی ردی از آنها نیست... برعکس تو که در یادم حک شدهای.
این روزهای دنیا مرا بیش از پیش یادت میاندازد.
این روزها تعداد شهدا را روزانه میشمارند و من به بچههایی که فرصت عاشقشدن نیافتند میاندیشم. به نگاههای عاشقانهای که به وصل نرسید. به آنها که در ابتدای راه عاشقی بودند و... راستی کسی شمرده این روزها چند عشق در دنیا ناتمام مانده؟!
۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۰
کد خبر: ۱۴٬۹۱۴
شهره پیرانی، همسر شهید داریوش رضایینژاد، دانشمند هستهای در صفحه مجازی خود نوشت: شده وسط یک جلسه رسمی فکرتان برود جایی در دوردستها, جایی نباید، وقتی نشاید اشکتان سرازیر شود؟ دست که هیچ، دستمالی هم نباشد که پاک کند اشکتان را...

نظر شما