میدان امام حسین (ع) عصر روز پنج‌شنبه میزبان تجمع گسترده مردم بود؛ زن و مرد، پیر و جوان با پرچم‌ها و تصاویر شهیدان مقاومت گرد هم آمدند تا یاد و راه آنان را گرامی بدارند. در خنکای بعد از ظهر روز پنج‌شنبه، میدان امام حسین (ع) باردیگر میزبان دوستداران یار خداوند، شهید سیدحسن نصرالله بود. از همان لحظه‌ای که پا به میدان می‌گذاشتی، در موجی از رنگ‌ها و صداها غرق می‌شدی؛ پرچم‌های سه‌رنگ ایران در کنار پرچم‌های زرد حزب‌الله در باد می‌رقصیدند و در دست بعضی‌ها پرچم‌های مشکی با نام «یا حسین» به اهتزاز درآمده بود. همین تنوع رنگ‌ها میدان را شبیه دریایی کرده بود که هر لحظه تلاطم بیشتری می‌گرفت و فضایی پر از شور، ایمان و زندگی خلق کرده بود.

از همصدایی آزادگان تا عهدی دوباره با شهیدان مقاومت

آگاه: قدم‌های اولم را که به سمت میدان برداشتم، صدای جمعیت واضح‌تر به گوش می‌رسید؛ صدای صلوات‌ها که مثل موجی از یک سمت بلند و از طرف دیگر با شعار «لبیک یا خامنه‌ای» پاسخ داده می‌شد، صدای لبیک‌هایی که هر لحظه رساتر می‌شدند و در لابه‌لای این صداها، لبیک‌هایی با لحن کودکانه نیز شنیده می‌شد. میدان امام حسین(ع) پر شده بود از زندگی‌ای که با نام مقاومت پیوند خورده است. چندین قدم که جلوتر می‌رفتی، چهره‌های متفاوت اما همدل را می‌دیدی که گرد میدان نشسته‌اند؛ زن و مرد، کودک و نوجوان، پیر و جوان، همه با یک هدف آمده بودند؛ زنده نگه داشتن یاد و نام یاران خدا، شهیدان مقاومت و در راس‌شان سیدحسن نصرالله. گویی هر پرچم به نشانی از عهدی تبدیل شده بود که نسل‌ها با آن خو گرفته‌اند؛ عهدی برای ایستادگی در برابر ظالمان.
یکی از اولین تصویرهایی که نظرم را به خود جلب کرد، گروهی از زنان نزدیک به سکو بودند. بانوانی که چادر مشکی به سر داشتند، ولی در میان‌شان زنی جوان حضور داشت با مانتو که پرچم زرد حزب‌الله را محکم در یک دست گرفته و در دستی دیگر پوستر بزرگی از سیدحسن نصرالله و حاج‌قاسم را نگه داشته بود و با نگاه مطمئنش به جمعیت می‌نگریست. گویی برای حضور در میدان مقاومت، ظاهر اهمیتی ندارد بلکه آنچه مهم است روحیه همدلی و تسلیم‌ناپذیری است. یکی دیگر از تصویرها چنین بود؛ مادری سالخورده که پرچم ایران در دست داشت و به صندلی تکیه کرده بود. کنار او کودکی، احتمالا نوه‌اش، پرچم حزب‌الله را تکان می‌داد. چشم‌های پیرزن پر از آرامش بود و دخترک کوچک همان پیامی را تکرار می‌کرد که مادربزرگش به‌خاطر آن در میدان حضور یافته بود «راه مقاومت ادامه دارد.»
وقتی به میانه میدان نگریستم، ازدحام جمعیت خودنمایی می‌کرد. پرچم‌های بزرگ بالای سر مردم تکان می‌خورد و بعضی‌ها پوسترهای حاج‌قاسم و سیدحسن نصرالله را بالا گرفته بودند. نگاه‌ها پر از شور بود. حتی آنهایی که خسته روی زمین در کناره میدان نشسته بودند، چهره‌شان پر از عزم و امید بود. در گوشه‌ای دیگر، گروهی از نوجوان با سربندهای سبز و سرخ ایستاده بودند؛ یکی پرچم بزرگی که نام حسین (ع) روی آن نقش بسته بود در دست داشت و دیگری تلفن همراهش را بالا گرفته و از جمعیت فیلم می‌گرفت. شور جوانی انها، میدان را پر کرده بود و نگاه‌شان ترکیبی از نوجوانی و مسئولیت را نشان می‌داد؛ انگار خودشان هم می‌دانستند امروز فقط تماشاچی نیستند، بلکه بخشی از داستان مقاومت‌اند.
نوای محکم «لبیک یا حسین»، جمعیت را به وجد می‌آورد. دست‌ها بالا رفت، پرچم‌ها تکان خورد و میدان پر شد از فریادی که از عمق جان می‌آمد و لرزه‌ای به تن می‌انداخت. میدان امام حسین (ع) دیگر فقط یک میدان شهر نبود؛ بلکه قلبی بود برای همه آنهایی که با نام مقاومت زندگی می‌کنند.
هنگامی که سر بلند می‌کردی، در پس‌زمینه صحنه، تصویری عظیم از بیت‌المقدس خودنمایی می‌کرد؛ تصویری از گنبد طلایی که در میان نور افق می‌درخشید و دستی که به نشانه عهد و ارادت بالا رفته بود. این تصویر همان چیزی بود که دل‌ها را به آن سو می‌کشاند؛ رویای دیرینه آزادی قدس شریف. در سمت راست صحنه اجرا، تصویری از سید حسن نصرالله با همان نگاه مطمئن و آرامش‌بخش قرار داشت و در سوی دیگر، تصویر حاج‌قاسم، لبریز از آرامش و صلابت، دل‌ها را قرص‌تر می‌کرد. در کنار این دو، قاب‌هایی از شهدای مقاومت نصب شده بود؛ چهره‌هایی که هرکدام داستانی از ایثار و از خودگذشتگی را روایت می‌کردند. دیدن این تصاویر، حسی عجیب در دل‌ها برمی‌انگیخت؛ گویی همه‌شان باردیگر در این میدان جمع شده‌اند تا به مردم بگویند راه ایستادگی در برابر ظالم همچنان ادامه دارد.
صدای مجری که با سلام بر سیدالشهدا (ع) سخنانش را اغاز کرد، سکوت کوتاهی بر میدان حاکم کرد. جمعیت یک‌صدا سلامی بر سالار شهیدان فرستاد و نوای آرامی فضای میدان را پر کرد. در میان جمعیت، بانویی جوان با پوستر فرماندهان مقاومت زیر لب سلام می‌فرستاد و اشک‌هایش آرام‌آرام بر گونه‌هایش می‌چکید، اشک‌هایی که رنگی از عشق و مقاومت داشت، در همین هنگام چشمانم به جوانی افتاد که با شور خاص پرچم زرد حزب‌الله را بالا گرفته بود و پدرش با لبخندی آرام به او نگاه می‌کرد؛ صحنه‌ای که برایم یادآوری می‌کرد که مقاومت تنها یک شعار نیست، بلکه فرهنگی ریشه‌دار است که در میان ایرانیان جاری است.
با صدای سرود گروهی از نوجوانان، نگاهم از روی جمعیت گرفته شد و روی صحنه، جایی که گروه سرود ایستاده بودند، افتاد؛ نوجوانان همراه با سربندهای یک‌شکل صحنه‌ای منظم و باشکوه پدید آورده بودند. آنان سرودی می‌خواندند که تک‌تک واژه‌هایش سرشار از مقاومت، ایثار و ایمان بود و مردم با گروه سرود، آرام آرام همصدا شدند. هم‌نوایی جمعیت، در کنار پرچم‌های برافراشته ایران، صحنه‌ای کم‌نظیر خلق کرده بود.
به هر سو که نگاه می‌کردی، پرچم‌های برافراشته و لبیک‌های محکم و چهره‌های مصمم پیام واحدی را فریاد می‌زدند؛ مقاومت، ایستادگی و امید به آینده‌ای روشن. پرچم‌های ایران و حزب‌الله، تصاویر شهدا، همه و همه تابلویی عظیم ساخته بودند که معنای وحدت را به نمایش می‌گذاشت. نور خورشید کم‌کم ملایم‌تر می‌شد و سایه‌ها بر میدان می‌افتاد، اما شور جمعیت لحظه‌ای فروکش نمی‌کرد. کودکانی که بردوش پدرانشان نشسته بودند، با دستان کوچک‌شان تصویر رهبران مقاومت را نگه داشته بودند و شعار می‌دادند؛ صحنه‌ای که نوید می‌داد این جریان ایستادگی و تسلیم نشدن در برابر زورگویان، جریانی همیشگی است.
صدای مجری باردیگر در میدان طنین‌انداز شد: «و این است فریاد پرچمداران سیدالشهدا (ع) …» و در همان لحظه، جمعیت باردیگر دست‌ها را بالا برد و صدای واحد «یا حسین» برخاست؛ میدان نه‌تنها پر از صدا، بلکه پر از نور و امید شده بود. در آن فضای سرشار از احساس، هر کس در دل خود عهدی تازه می‌بست؛ عهدی برای ادامه دادن راه شهیدان، عهدی برای ایستادگی در برابر ظلم و رسیدن به روزی که بیت‌المقدس آزاد خواهد شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.