آگاه: محور اصلی کتاب، نمایش تلاقی میان دو جهان است. جهان سخت و سرد مادی و جهان گرم و بیانتهای معنا. در این اثر میخوانیم که چگونه رنج و محرومیت برای حسین امیدواری، نه یک بنبست، بلکه شتابدهندهای برای صیقل روح شد. او در اوج نیاز، بیآنکه تارک دنیا شود، حقیقت ایمان را در دل کار و تلاش شرافتمندانه جستوجو کرد. کتاب با دوری از بزرگنماییهای مرسوم و حذف روایات غیرمستند و کرامتسازیهای اغراقآمیز، چهرهای واقعی و ملموس از شهیدی ارائه میدهد که در حال رام کردن اسب سرکش نفس بود و در نهایت، صدق نیتش را با گذشتن از همه چیز اثبات کرد.
نویسنده این اثر، مرتضی اسدی، با وسواسی مثالزدنی و تکیه بر پژوهشی دقیق، مرز میان واقعیت و افسانه را تفکیک کرده است. اسدی در نگارش این کتاب، با چالشی بزرگ روبرو بوده است. ترسیم جهان درونی و نجواهای خلوت کسی که دیگر در قید حیات نیست. او با هوشمندی و با استناد به دستنوشتهها، وصیتنامه و شواهد عینی همرزمان، توانسته با استفاده از تکنیکهای ادبی و بدون گرفتار شدن در دام حدس و گمانهای بیپایه، خلوتهای معنوی شهید را بازسازی کند. او در این کتاب به دنبال خلق یک ابرقهرمان نبوده، بلکه خواسته نشان دهد چگونه یک جوان امروزی با جیبی خالی اما قلبی مطمئن، میتواند انتخابی بزرگ کند. این اثر خواندنی و الهامبخش که نقشهای برای تبدیل رنجهای روزمره به گنجهای معنوی است، از سوی انتشارات روایت فتح، چاپ و روانه بازار نشر شده است. در ادامه گفتوگوی «آگاه» با نویسنده این اثر را میخوانید:

رسانهها به مسیر تحول یک انسان عادی تا نقطه فداکاری مطلق
به عنوان محور بنیادین کتاب اشاره کردهاند. در دوران تحقیق و نگارش، چقدر تلاش کردید که این تحول، نه یکباره و شعاری، بلکه به صورت یک فرآیند ملموس و قابل باور برای مخاطب امروز به تصویر کشیده شود؟ دشوارترین بعد این تحول که نگارش آن نیازمند ظرافت بیشتری بود، چه بود؟
از همان ابتدای پژوهش و نگارش تلاش من این بود، مسیری که حسین امیدواری از یک جوان عادی و سر به زیر که شبها پشت وانت میخوابید، تا یک عاشق فانی در راه خدا طی میکند، یک فرآیند تدریجی باشد. اگر قرار بود این تحول «یکباره» و «شعاری» باشد، کتاب تبدیل به یک افسانه دور از دسترس میشد و دیگر برای مخاطب امروز، که با چالشهای زمینی و مادی دست و پنجه نرم میکند، الهامبخش نبود.
من در این کتاب در پی نشان دادن یک «انسان» بودم، نه یک «اسطوره». بنابراین، بسیار تلاش کردم تا خواننده، نه با تغییر ناگهانی، بلکه با «چراغهای خاموش» این تحول مواجه شود؛ لحظههای تردید، تلاشهای پنهان، شکستها و پشیمانیها و سپس دوباره برخاستن او.
دشوارترین بعد این تحول که نگارش آن نیازمند ظرافت بیشتری بود، به تصویر کشیدن مرز میان تلاشهای زمینی برای کسب روزی و دغدغههای آسمانی او بود. حسین در اوج فقر و محرومیت، هم در تلاش بود تا شرافتمندانه کار کند و همزمان در اوج این مشغلههای مادی، به صورت کاملا پنهانی گامهای بزرگ معنوی برمیداشت. نوشتن این تلاقی میان دو جهان، بدون اینکه یکی فدای شعار دیگری شود یا تصنعی به نظر برسد، ظرافت هنری زیادی طلب میکرد تا مخاطب باور کند که فداکاری مطلق، نه در آسایش، بلکه از دل همین رنج و تلاشهای روزمره بیرون میآید.
روایتهایی از زندگی شهید امیدواری بر زندگی ساده، فقر و رنج ایشان تاکید دارند. به عنوان نویسنده، این بعد از زندگی شهید چقدر در شکلگیری نگاه نهایی او به جهان و انتخاب فداکارانهاش تاثیرگذار بوده است؟ آیا شما این رنج را به عنوان یک عامل اصلی در جستوجوی حقیقت ایمان دیدهاید؟
بله، فقر، محرومیت و رنجی که شهید امیدواری در زندگی خود متحمل شد، صرفا یک «روایت زندگی» نبود؛ اینها زمینهساز انتخاب نهایی او بودند. به نظر من، این رنج، یک شتابدهنده بود؛ عاملی که او را از دلبستگیهای سطحی و زودگذر دنیا جدا کرد. وقتی انسان رنج میبرد و فقر را تجربه میکند، بهطور ناخودآگاه لایههای تظاهر و تعلقات مادی از ذهن او کنار میرود. فقر حسین را به سمتی هل داد که حقیقت ایمان را نه در ظاهر و مناسک، بلکه در درون خود و عمل صادقانه جستوجو کند.
من این رنج را به عنوان ابزاری برای صیقل روح دیدهام؛ عاملی که باعث شد حسین از تمام تعلقات مادی، حتی از آرزوی یک زندگی معمولی و تشکیل خانواده، دست بکشد. او فهمید که هیچچیز در این دنیا ارزش ماندن و دل بستن ندارد، جز حقیقت مطلق. این فقر، «صدق نیت» او را در پیوستن به جبهه مقاومت ثابت کرد؛ چرا که او چیزی برای از دست دادن از نظر مادی نداشت، اما برای به دست آوردن عشق خالص تمام وجودش را فدا کرد.
بخش عمدهای از نگارش با تکیه بر خاطرات همرزمان و دوستان شهید انجام شده است. در مسیر تحقیق، آیا با تناقضاتی در روایتها مواجه شدید؟ و مهمتر از آن، مرزبندی شما بین حقیقت زندگی شهید و افسانهوار شدن شخصیت او در ذهن راویان چگونه بود و چگونه از شعارزدگی فاصله گرفتید؟
بخش عمدهای از نگارش هر اثر تاریخ شفاهی، مواجهه با تناقضات جزئی در روایتها است. بله، در مسیر تحقیق با تفاوتهایی در جزئیات مواجه شدم. برای مثال، تاریخ دقیق یک سفر یا ترتیب یک اتفاق ممکن بود در ذهن دو راوی کمی متفاوت باشد. وظیفه من به عنوان نویسنده، نه بازتولید کورکورانه روایتها، بلکه بازسازی حقیقت از دل این روایات بود. مرزبندی من بین حقیقت زندگی شهید و «افسانهوار شدن شخصیت او» بسیار جدی بود. هر روایت کلیدی باید حداقل توسط دو یا سه منبع تایید میشد. اگر جزئیاتی غیرعادی یا شگفتیآور بود، حتما از چند نفر دیگر که در آن زمان حضور داشتند، درباره آن سوال میکردم. در نهایت شاید بخشی از روایتها که منبع موثق یا راوی متعدد نداشتند و برای مخاطب غیرقابل باور بود حذف شد. مثل اشاره مستقیم به کرامت! من بهجای تمرکز بر ویژگیهای ذاتی و غیرقابل تغییر شهید (که ممکن است بزرگنمایی شوند)، بر انتخابها، تصمیمها و کنشهای او در زندگی روزمره تمرکز کردم. اینها ملموستر و قابل استنادتر هستند. هر جملهای که بوی شعار یا ستایش اغراقآمیز میداد و صرفا یک «حکم ارزشی» بود و نه یک «شاهد عینی»، از زبان نویسنده یا در توصیفها حذف شد. ما اجازه دادیم که حسین با تمام نقاط قوت و ضعف انسانیاش خودش را نشان دهد تا مخاطب از او فاصله نگیرد.
این کتاب نه تنها روایت مرگ، بلکه سفری درونی به جهان مردی است که دغدغههای زمینی و آسمانی را توامان داشته است. به نظر شما، در شرایط امروز جامعه، چرا روایت زندگی شهید حسین امیدواری با این جزئیات، میتواند برای مخاطبی که دغدغههای معنوی و مادی روزمره دارد، الهام بخش و راهگشا باشد؟
نکته کلیدی در روایت زندگی شهید حسین امیدواری، همین توامان بودن دغدغههای زمینی و آسمانی اوست. امروز جامعه ما با بحران «رویایی بودن» اسطورهها مواجه است. مخاطب جوان باور نمیکند که یک فرد کاملا آسمانی بتواند در دنیای پر چالش امروز ظهور کند. روایت حسین امیدواری الهامبخش است، زیرا او شبیه ماست او گرفتار فقر بود، بدهی داشت، برای کسب روزی رنج میکشید و دغدغههای مادی داشت. او یک «انسان عادی» بود که در دل همین زندگی پرچالش، انتخابهای «بزرگ» کرد. این کتاب نشان میدهد که تحول به سمت فداکاری و معنویت، نیازمند ترک دنیا نیست؛ بلکه نیازمند تغییر نگاه به دنیا است. مخاطب میبیند که حسین در حالی که هنوز پشت وانتش میخوابید، در درونش به سمت بالاترین قلههای معرفت حرکت میکرد و در جلسات اخلاق شرکت میکرد.
حسین به مخاطب امروز که درگیر مشکلات روزمره است، میآموزد که راهحل اصلی در تغییر شرایط بیرونی نیست، بلکه در استحکام بخشیدن به جهان درونی و اتصال قلبی به مبدا هستی است. این پیام برای مخاطب امروز که بهشدت نیازمند معنا و امید در میان درگیریهای مادی است، یک راهگشای عملی و قابل اجراست.
شما به نجواهای درونی شهید با خدا و تلاش برای رام کردن اسب سرکش اشاره کردهاید. ورود به جهان خصوصی و معنوی فردی که در قید حیات نیست، یک چالش بزرگ برای نویسنده است. مرز بین حدس و گمان هنری در نگارش و استناد به شواهد عینی برای تصویرسازی این ابعاد معنوی چقدر ظریف بود و چگونه آن را مدیریت کردید؟
ورود به جهان خصوصی و نجواهای درونی یک فرد، به خصوص کسی که در قید حیات نیست، قطعا بزرگترین چالش نگارش بود. اینجاست که مرز بین «حدس و گمان هنری» و «استناد به شواهد عینی» بسیار ظریف میشود. من این مرز را بهخاطر همنشینی که از قبل با شهید داشتم با دقت مدیریت کردم: هر صحنهای که شامل نجوا یا درگیری درونی بود، حتما باید پشتوانهای در رفتار علنی شهید میداشت. مثلا، اگر حسین در حال جدال با «اسب سرکش نفس» بود، این جدال باید با شواهدی از تلاش او برای ترک یک عادت بد، یا اصرار بر انجام یک کار سخت و طاقتفرسا، تایید میشد. این نجواها، در واقع، تفسیر ادبی و دراماتیک از یک عمل بیرونی و تاییدشده بودند.
وصیتنامه و دستنوشتههای باقیمانده از حسین (که در بخش اسناد کتاب نیز آمده است) یک مرجع مهم برای تصویرسازی عمق معنوی او بودند. این متون، لحن و ادبیات مورد استفاده او در خلوت با خدا را مشخص میکردند و به من اجازه میدادند که نجواهای درونی را با همان زبان و ادبیات قلبی او بنویسم. نکته مهم دیگر جملات کلیدی که همرزمان در مورد «حالتهای خاص» حسین (مثل: «انگار میخواست حرفی بزند و نمیتوانست»، یا «مدام در خلوت خود با کسی حرف میزد») بیان میکردند، به من اجازه میداد تا آن نجوا را با استفاده از اصول داستانی و با رعایت جانب احتیاط، به تصویر بکشم.
به طور خلاصه، نجواهای درونی، مبتنی بر استناد عینی و شواهد مکتوب بودند، اما برای تاثیرگذاری بیشتر و ایجاد حس همدلی در خواننده، در لباس «حدس و گمان هنری» روایت شدند تا روح اثر حفظ شود و از یک گزارش خشک دور بمانیم. امیدوارم این پاسخها، هدف و تلاشهای من را در نگارش این کتاب به خوبی روشن کرده باشد. سپاسگزارم که این سفر درونی را با من همراه شدید.
نظر شما