دکتر علیرضا شجاعی‌زند، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تربیت مدرس معتقد است جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان ایرانی نسبت به اتفاق شهادت شهید سلیمانی و سپس تشییع میلیونی ایشان کوتاهی کرده‌اند و اگر مشابه چنین اتفاقاتی در کشورهای دیگر رخ می‌داد قطعا متفکران و جامعه‌شناسان آن کشور با حساسیت و اصرار بیشتری این پدیده‌ها را مورد مطالعه قرار می‌دادند.

پای حاج قاسم به محافل دانشگاهی باز نشده است

آگاه: از چه منظر و مدخلی می‌توان موضوع تشییع باشکوه شهید سلیمانی و ابعاد شهادتش و بازتاب‌های آن بین مردم ایران و منطقه را به‌درستی تحلیل کرد؟
به این موضوع از سه جنبه می‌توان پرداخت. یعنی از سه مدخل می‌توان وارد شد و آن را بررسی است. یکی شخص حاج قاسم است؛ شامل ویژگی‌های شخصیتی و نقشی و عملکردی ایشان. دوم، موقعیت میدانی این واقعه است که شامل زمان و مکان و نحوه شهادت و ترکیب شهدا و عامل ارتکاب این جنایت و عقبه‌های سیاسی آن در منطقه و در سطح جهانی است. سوم، واکنش‌های مردم در ایران و منطقه است به این واقعه. اندک دانش و اطلاعاتی که دارم به من اجازه می‌دهد قدری در اطراف همین جنبه سوم نکاتی را عرض کنم و جنبه‌های دیگر را به اهلش بسپاریم. 
برداشت و نظر بنده این است که این واکنش عظیم را نمی‌توان تنها با استناد به شخصیت و نقش و عملکرد حاج  قاسم تبیین کرد؛ همچنان که نمی‌توان آن را تنها با استناد به واقعیت‌های میدانی‌اش تبیین کرد. این به معنی کوچک و کم‌اهمیت‌شمردن آنها نیست بلکه می‌خواهم بگویم که گاهی واقعیت‌های عینی و ملموس برای تحلیل و تبیین چرایی بروز یک رخداد کفایت ندارند و باید آنها را با نظر به «زمینه ادراکی مردم» یا با ارجاع به «بافت گفتمانی» آن تبیین کرد.

پای حاج قاسم به محافل دانشگاهی باز نشده است

منظور از زمینه‌های ادراکی مردم چیست؟
واکنش انسان‌ها به مثابه فاعلان آگاه، نوعا تابع ادراکشان از واقعیت است. نمی‌خواهم اثر هیجانات و عواطف را در واکنش‌ها انکار کنم اما همان هم تابع گرایش و زمینه‌های ادراکی ایشان است که از قبل و به‌تدریج شکل گرفته است. این گرایش‌ها و زمینه‌های ادراکی در ما طی پروسه‌های طولانی شکل می‌گیرد و در جایی در ذهن و وجودمان ماندگار می‌شود. با اینکه مدرنیته ما را به موجوداتی در اینجا و اکنون تبدیل کرده و به زیست لحظه‌ای نزدیک ساخته اما هنوز گرایش‌ها و زمینه‌های ادراکی ماندگاری در وجود ما هست که در برخی از موقعیت‌های خاص سر باز می‌کند و خود را نشان می‌دهد. مثل آتش‌فشان‌ها که عناصر نهفته و درونی زمین را در موقعیت‌های خاص و نادری آشکار می‌سازند. بنده هم می‌خواهم از این پدیده و موقعیت کم‌نظیر کمک بگیرم تا جامعه ایران را بهتر و بیشتر بشناسیم و بشناسانیم.
چند نکته را درباره پدیده بدرقه عرض کنم تا به عظمت آن بیشتر واقف شویم. شکل‌گیری اجتماعاتی در این ابعاد و کمیت اساسا امور نادری هستند و نظایر آن را تنها در برهه‌های انقلابی می‌توان سراغ داد. در آنجا هم این پدیده طی یک فرآیند و به نحو تدریجی رخ می‌دهد و کمتر دفعتی است. در حالی که اجتماعات میلیونی پدیدآمده در حرکت تشییع و بدرقه در سراسر ایران، واجد ویژگی‌هایی بود که حتی در خیزش‌های انقلابی هم نظیر نداشته یا کمتر نظیری داشته است به همین رو معتقدم که حتی باید آن را در مرتبه بالاتری نشاند. دلایلی هم دارم که اگر مجال باشد، اشاره می‌کنم. 

اگر امکان دارد دلایل را مطرح بفرمایید. 
اولا این پدیده در یک دوره متعارف به‌وقوع پیوسته و نه در برهه انقلابی و اوضاع پُرتلاطم و خاص آن. ثانیا برای تکریم از یک شخصیت نظامی وابسته به نظام مستقر صورت گرفته است. ثالثا عمده نقش‌آفرینی‌های این شهید بزرگوار در عرصه و موقعیتی بوده که در اوساط سیاسی آن زمان و در برخی کارگزاران، با تردیدهای جدی مواجه بوده و بالاخره در شرایطی برپا شد که می‌گویند بالاترین سطح نارضایتی از اوضاع اقتصادی در جامعه وجود داشته است. 
 وقتی هم می‌گویم از این طریق می‌شود شناخت بهتری از جامعه ایران به‌دست آورد، قصدم ساده‌سازی واقعیت و یکپارچه‌نمایی جامعه نیست. نمی‌خواهم بگویم که همه آحاد آن مثل هم هستند و مثل هم فکر می‌کنند. حتی نمی‌خواهم آنهایی را که در این صحنه حاضر نشدند نادیده بگیرم. خیر؛ تنها به همان میزانی که جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان در این قبیل موارد به خود حق می‌دهند تا کلیت‌سازی کنند و از چیزی به اسم جامعه و پدیده‌های جمعی سخن بگویند، بنده هم وارد خواهم شد و نه بیشتر. چنانچه درباره برخی پدیده‌های با ابعاد بسیار نازل‌تر در همین سال‌های اخیر چنین کرده‌اند و می‌کنند. 
برای این بحث و بررسی هم می‌خواهم از نظریه‌ای استفاده کنم که خیلی خوشنام نیست و کمتر در این قبیل موضوعات به‌کار رفته است و می‌رود، نظریه «برساخت‌گرایی» با روایت پیتر برگر.
نظریات و تئوری‌های برساخت‌گرا در جامعه‌شناسی صائب‌اند و نسبتی با نظریات پست‌مدرنیستی ندارند و از نسبیت‌گرایی معرفتی هم لزوما سر درنمی‌آورند. نظریات برساخت‌گرا برخلاف تصور شایع، یک نظریه «معرفت‌شناختی» نیست، بلکه یک نظریه «جامعه‌شناختی» است و درباره کنشگران اجتماعی که موضوع (ابژه) مطالعه هستند ارائه شده است و نه درباره فاعلان شناسا (سابجکت‌ها). به نظرم این نظریه قادر است برخی از وجوه نادیده انگاشته‌شده از واقعیت‌های جهان انسانی را آشکار کند و برجسته سازد.

حالا با عنایت به این چارچوب نظری، چرا این واکنش شگرف شکل گرفت؟    
بله؛ منتظر همین پرسش بودم. پاسخ اجمالی بنده این است که به‌واسطه آنچه در پس‌زمینه ادراکی مردم وجود داشته است. ذهن آدمی همچون آیینه نیست که عین واقعیت را بی‌کم‌وکاست دریافت کند و بازتاب دهد، بلکه آورده‌هایی دارد و در سازوکار شناسایی وارد می‌کند. کانت بخشی از این آورده‌ها را با عنوان «مقولات پیشینی» معرفی کرده است. دیگران هم به جنبه‌های دیگری از این آورده‌ها اشاره کرده‌اند. جریان معروف به «سابجکتیویسم» هم تا جایی پیش رفته که در برخی از نظریات افراطی متأخر تقریبا تمام سهم را به ذهن داده است و چیزی برای عین باقی نگذارده‌اند. نظریه برساخت‌گرایی اما جایی در میانه آنها را برگزیده است. یعنی از کانت فراتر رفته اما دچار سابجکتیویسم افراطی هم نشده است. تمام حرفش هم این است که ادراکات کنشگران اجتماعی از واقعیت، تام و کاملا مطابق با واقع نیست. ساختگی و خیالی هم نیست، بلکه چیزی در میانه آن دو است. یعنی نسبت قابل استنادی با واقعیت دارد و درعین‌حال حاوی چیزهایی بیشتر یا کمتر از آن است. نظیر آنچه مصطلح شده که اشیای کوچک‌تر یا بزرگ‌تر از آنی هستند که در آیینه دیده می‌شوند. این ناشی از چشم‌انداز و زمینه‌ای است که بدان تعلق داریم. 
تصاویر ما از واقعیت بر صفحات سفید ذهن منعکس نمی‌شوند، بلکه روی صفحات از پیش منقش‌شده آن می‌نشینند. این صفحات از پیش‌منقش، همان گفتمان‌ها و پرسپکتیوهای ذهنی ماست. توجه کنید بنده درباره کنشگران اجتماعی سخن می‌گویم؛ اوساط‌الناس. نه عالمان، اندیشمندان و متفکران که خود، جریان‌سازان اجتماعی هستند. 
تمام عرضم این است که جمهوری اسلامی و جریان اسلامی و انقلابی آن در ایجاد و بسط و تعمیق چشم‌انداز و گفتمان خود به میزان زیادی موفق بوده است. این را از واکنش مشترک و گسترده جامعه به این واقعه که واجد تشخص و نشانه‌های بارز دینی و انقلابی و آرمانی بود، می‌توان تشخیص داد. باید توجه داشت که حاج قاسم سلیمانی مصداقی از الگوی تراز انقلاب اسلامی است و ابراز ارادات‌های مردم به او و ابراز نفرتشان از قاتلان او، مؤید توفیقاتی است که جمهوری اسلامی در درونی‌سازی گفتمان خود به‌دست آورده است. 
ممکن است بپرسید چرا این گفتمان را چندان در دیگر موقعیت‌ها و عرصه‌ها حاضر و موثر نمی‌بینیم؟ عرض می‌کنم چون آن عرصه‌ها و موقعیت‌ها هنوز آن‌چنان که باید و شاید در ید جریان انقلابی نبوده است. به بیان دیگر، چون هنوز حاج قاسم خود را پیدا نکرده‌اند و یا حاج قاسم هنوز فراغت پیدا نکرده تا به آن موقعیت‌ها وارد شود. 

سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که احساس نمی‌کنید علوم انسانی ما در حوزه‌های مختلف و خصوصا جامعه‌شناسی ما در شناخت واقعیت‌های جامعه ایران دچار کمبود است؟
بله؛ درست می‌فرمایید. جامعه‌شناسی کوتاهی دارد؛ بسیار هم کوتاهی دارد. نه فقط در حق واقعیت‌های اجتماعی ایران، بلکه در حق خود جامعه‌شناسی هم کوتاهی کرده است. من به‌عنوان یکی از کوچک‌ترین آحاد این مجموعه علمی، سرم از این بابت پایین است. یعنی وقتی نگاه می‌کنم؛ می‌بینم که نه رسالت علمی‌ام را به‌درستی انجام داده‌ام و نه مسئولیت اجتماعی‌ام را و نه رسالت دینی و نه روشنفکری‌ام را.
این کوتاهی نه فقط در قضایای منتهی به شهادت حاج قاسم و نه فقط در خیزش عظیم مردم در مراسم‌های تشییع؛ بلکه در بسیاری از مسائل دیگر از این دست هم بوده است. جامعه‌شناسی ما پیش از این هم، در فهم و تبیین جریان روبه‌رشد «گفتمان اسلام سیاسی» و مسائل پیرامون آن کوتاهی داشته است و هنوز هم دارد. در نظریه‌پردازی پیرامون «بزرگ‌ترین انقلاب قرن» که در ایران به وقوع پیوست، کوتاهی داشته است و دارد. در بررسی و تحلیل نقش «رهبری دینی» در حرکت‌های سیاسی- اجتماعی نیم‌قرن اخیر و در معرفی علمی «متفاوت‌ترین نظام سیاسی معاصر» که بداعت‌های مهمی به جهت حقوقی و سیاسی و ساختاری دارد، کوتاهی داشته است و دارد. همین طور است در باب مقاومت‌های ضد سلطه در دهه‌های اخیر و شناخت و معرفی الگوهای متفاوت و موفق آنها و درباره بسیاری از مسائل خرد و کلان جامعه ایران. جامعه‌شناسی جز نادیدن و نادیده‌انگاشتن داشته‌ها و یافته‌های جامعه خویش در نیم‌قرن اخیر و بزرگنمایی آسیب‌ها و نقصان‌های آن چه کرده است؟
این کم‌کاری‌ها وقتی بیشتر احساس می‌شود که کارهای نکرده‌امان را با تحقیقات و مقالات فراوان اندیشمندان و جامعه‌شناسان خارجی درباره همین موضوعات مقایسه کنیم؛ درحالی‌که موقعیت و امکانات هیچ یک از ما را هم نداشته‌اند. وقتی از چرایی این کوتاهی‌ها پرسش شود، پاسخ‌ها غالبا از این دست است که جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان باید استقلال علمی خود را حفظ کنند و نباید به کارهای هنجاری و سفارشی و مناسبتی تن بدهند. یا می‌گویند: زمان و نحوه ورود جامعه‌شناس به یک مسئله با زمان و نحوه ورود یک خبرنگار و پرداخت‌های ژورنالیستی تفاوت دارد. حتی با ورود عالمان و تحلیلگران سیاسی هم متفاوت است. بنده هم به این تفاوت‌ها واقفم و بدان‌ها اذعان می‌کنم و اعتقاد دارم؛ درعین‌حال تاخیر و تغافل‌های جامعه‌شناسی از مسائل نزدیک و پیرامون خود را بیشتر از حدی می‌بینم که بشود آن را به حساب دورخیز و یا دوراندیشی‌های مبنایی ایشان گذارد.  
پنج سال از واقعه ترور حاج‌قاسم گذشت و جز ایدئولوژیست‌ها و ژورنالیست‌ها و تحلیلگران سیاسی و اهل شعر و ذوق و هنر، تقریبا هیچ صاحب کرسی و پژوهشگر دانشگاهی، اعم از جامعه‌شناس و غیر آن، به تبیین و تحلیل این پدیده و جوانب آن نپرداختند و پای آن به کلاس‌ها و محافل دانشگاهی باز نشد. باز خدا خیر دهد به برخی از اساتید و تشکل‌های دانشجویی که با انگیزه‌های دینی و انقلابی و به‌دلیل یادآوری‌های مناسبتی، باب این بحث را در حواشی کارهای علمی و رسمی دانشگاه باز کرده و می‌کنند. با وصف این باید بدانیم که حق این پدیده اجتماعی شگرف به مثابه یک عنصر پرابلماتیک را ادا نکرده‌ایم، چه رسد به حقی که حاج‌قاسم و حاج‌قاسم‌ها به‌مثابه قهرمانان ملی و منطقه‌ای به گردن تک‌تک ما دارند. 

شاید پدیده‌هایی به مراتب کم‌اهمیت‌تر در حوزه اجتماع ازسوی جامعه‌شناسان به‌شدت مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
دقیقا همینطور است. جامعه‌شناسی ایران نمی‌تواند کوتاهی‌اش را با این مدعا توجیه کند که ماجراهای منتهی به شهادت حاج قاسم و پس از آن، واجد ابعاد و جنبه‌های جامعه‌شناختی نبوده و به همین رو هم توجه جامعه‌شناسان را به خود جلب نکرده است. درحالی‌که مصادیق بسیار محدود و نازل‌تری را سراغ داریم که علاوه‌بر اساتید، انجمن علمی جامعه‌شناسی را با تمام امکاناتش، درگیر خود کرده و پای کار آورده است. این گواه آن است که توجه نشان‌دادن یا مغفول‌گذاردن‌های عالمان، پرداختن و نپرداختن‌های علمی، مبنائا جنبه گزینشی، سیاسی و ایدئولوژیک دارد. همان که وبر هم ذیل ربط ارزشی از آن یاد کرده است. پس خیلی ژست بی‌طرفی و طمأنینه علمی به خود نگیرند و دیگران را به‌دلیل داشتن چنین اهتمامات و تلاش‌هایی متهم به جانبداری و سوگیری‌های سیاسی و ایدئولوژیک نکنند. مشکل جامعه‌شناسی در ایران به نظرم اساسی‌تر از مسئله‌یابی و اولویت‌شناسی‌های سو یافته است؛ شاید بیشتر ناشی از بی‌رمقی و بی‌انگیزگی و رخوت علمی است؛ نوعی رکود و انجماد. شاید هم ناشی از عادت غالب در جامعه‌شناسی‌خواندن و جامعه‌شناسی پس‌دادن باشد به‌جای جامعه‌شناس‌بودن و جامعه‌شناسی‌کردن. ما در این مسائل حتی آن نگاه و تأسی رایج به متروپل را هم نداشته‌ایم به خرج نداده‌ایم؛ چراکه آنان اتفاقا برخورد فعالانه‌تری با مسائل کلان و به‌روز جامعه و منطقه خویش و حتی جامعه و منطقه ما دارند و بسیار بیش از ما بدین موضوعات پرداخته و وارد شده‌اند.

این پدیده به جز کثرت حضور، واجد چه ویژگی و عنصر دیگری است که باید نظر جامعه‌شناسان را به خود جلب می‌کرد و نکرده است؟ 
این مقولات غالبا مغفول‌مانده، هم خصوصیات جمعی دارند و هم بسیار تعیین‌کننده هستند و به اندازه کافی هم واجد وجه پرابلماتیک؛ یعنی غالبا وقوع نامنتظَری داشته‌اند. نامنتظَر، هم حسب تئوری‌های پیش از این موجود و هم حسب روندهای رایج و سنت‌های فکری غالب.
در اینجا فقط به برخی از وجوه اجتماعی این ماجرا و پرابلم‌هایی که علی‌القاعده باید نظر هر جامعه‌شناس و پژوهشگری را به خود جلب می‌کرد اشاره می‌کنم و تحلیل و تبیینش را به فرصت و موقعیت دیگری وامی‌گذارم.
آنچه در اولین نگاه به این پدیده به ذهن متبادر می‌شود زنده و فعال بودن دین در این سوی عالم است. منظورم «دین ایدئولوژیک» است؛ وگرنه دین در معنای عمومی‌تر آن در غالب اعصار و امصار چنین شرایطی را داشته است. این پدیده در ایران، هم تئوری‌ها و پیش‌بینی‌های «عرفی‌شدن» را زیر سوال برده است و هم نظریات «پایان ایدئولوژی» را.
درثانی زنده و فعال‌بودن دین ایدئولوژیک است در دوره «متعارف» و در بستر یک «نظام سیاسی مستقر» که تئوری‌های مبتنی‌بر تقابل «نهضت و نظام» را به چالش افکنده است. 
آنچه از «حکومت دینی» انتظار می‌رفت، ظهور یک نظام به‌غایت محافظه‌کار بوده است. انتظاری برخاسته از کلیشه‌های ادعاشده جامعه‌شناسان در باب دین و ایدئولوژی و نظام. درحالی‌که در ایران با یک پدیده به‌ظاهر پارادکسیکالی مواجهیم به‌نام «نظام آرمانی مطالبه‌گر»، یعنی ترکیب نامتوقعی از نهضت و نظام. 
بنابر همان کلیشه‌ها و برداشت‌های رایج از دین، انتظار می‌رفت و می‌رود که حکومت دینی در مقابل عقل، علم و هنر و تغییر و نوشدن و پیشرفت و فناوری‌های روز بایستد؛ یا لااقل نسبت‌به آنها بی‌اعتنا باشد؛ درحالی‌که عکس آن در جمهوری اسلامی بیشتر صادق است و در این امور از بسیاری از مدعیان آن، پیشروتر است.
شخصیت کنشگری مثل حاج‌قاسم و نقش و اثر تعیین‌کننده و شایانش در دوره حیات و پس از آن و مصادیق بارزتری چون رهبری دینی امام و حضرت آقا در دوره نهضت و نظام، چرا جامعه‌شناسان را به وارسی مجدد نظریات کهنه‌شده «شخصیت و تاریخ» و بازاندیشی و بازسازی آنها وانمی‌دارد؟ چرا خطاهای ناشی از مقابل نشانی‌های بی‌دلیل و مبنای «عاملیت/ ساختار» را برملا نمی‌سازد؟ چرا با نظر کردن در این واقعیت‌های محرز، اهمیت توجه‌کردن توأمان به مسئله «چه کسی حکومت کند» و «چگونه حکومت شود» را برجسته نمی‌سازد و همچنان بر یک سنت فکری ناقص و مغایر اصرار دارد؟     
چرا مدرنیته در برهه‌ای که در اوج قدرت بلارقیب خویش است و رقبای اصلی بیرونی و درونی خود را از پیش رو برداشته یا در خود هضم کرده، نمی‌تواند این مدعی نوپا و تازه از راه رسیده را نادیده بگیرد؟ چرا در مواجهه با آن، لااقل در برخی از ساحات و موقعیت‌ها، این چنین به تلاطم و تکاپو افتاده است؟ آیا این موید شکل‌گیری تدریجی یک رویارویی گفتمانی جدی نیست؟

آیا این مبین ضعف عمومی جامعه‌شناسی نیست؟ چرا همه این کوتاهی‌ها را به حساب جامعه‌شناسی ایران می‌گذارید؟ 
سرچشمه اصلی این پدیده اتفاقا ایران است و ریشه در همان مباحث و موضوعاتی دارد که ازسوی جامعه‌شناسان ایرانی چندان به عین اعتبار گرفته نشده است. این قبیل انکارها و نادیده گرفتن‌های واقعیت در جامعه ایران، آیا دلیلی جز رکود و متوقف ماندن در «سنتی» دارد به نام مدرنیته که انرژی و ظرفیت‌های آغازین خود را به میزان زیادی از دست داده و در مجرای دیگری‌ستیزی‌های حاد افتاده است؟ عارضه‌ای که بیش از هرچیز ناشی از موقعیت هژمونیکی است که در نیم‌قرن اخیر از آن برخوردار شده است. 
تحلیل و وارسی‌های گفتمانی معمولا از ارزیابی‌های مبناگرا و استدلال‌های صرفا نظری امتناع دارند و مایل‌اند که از طریق اولا بررسی وضع هژمونیک گفتمان‌ها و ثانیا از طریق میوه‌ها و نتایجشان آنها را مورد ارزیابی قرار دهند. پدیده حاج‌قاسم اتفاقا این امکان را به ما می‌دهد که به این مقایسه و ارزیابی دست بزنیم.

 چرا پدیده حاج قاسم این ظرفیت را دارد؟ 
چون پدیده‌ای است فراتر از یک مخاصمه صرف نظامی، سیاسی و حتی راهبردی. آن بیش از هر چیز، به یک رویارویی گفتمانی شبیه است؛ لذا می‌شود آن را از مسیر میوه‌هایشان مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد.
مولود گفتمان مدرنیته و یکی از اجزای اصلی‌اش یعنی لیبرال‌دموکراسی در دوره اوجش، ترامپ بوده است و واقعیت‌های مکشوف‌شده آمریکا در دوره او و پس از او. در مقابل، مولود گفتمان اسلام سیاسی در ایران، حاج‌قاسم است و شخصیت و زندگی و عملکردش. به معرّف‌های این دو شخصیت که در این صحنه، یکی قاتل است و دیگری مقتول توجه کنید. اینها فقط دو مجموعه صفات نیستند که نظایر آن در تمامی داستان‌ها و در همیشه تاریخ وجود داشته است، بلکه نمود و نماد دو گفتمان رقیب‌اند. این دو میوه را می‌توان هم از حیث شخصیت و موقعیتشان مقایسه کرد و هم از حیث‌های دیگر. یکی ژنرال است؛ یک نظامی رسمی که جایگاهش در افکار عمومی غالب، چندان هم رشک‌برانگیز نیست و دیگری، رییس‌جمهور منتخب و به‌اصطلاح نماینده خواسته‌ها و مطالبات یک ملت. محبوبیت و اعتبار این دو را اینک در کشورهایشان و در میان مردم جهان و منطقه با هم مقایسه کنید و ببینید که چه وضعی دارند و چه خاطره‌ای از آنها باقی مانده است؟ همچنین می‌شود ایشان را از حیث عملکرد میدانی و موفقیت‌هایشان و از حیث آرمان‌ها و اهدافشان مورد مقایسه قرار داد. نتیجه اولا بیانگر وجود دو گفتمان کاملا مغایر و بلکه متقابل است و ثانیا نشان می‌دهد که یکی در سراشیبی نزول قرار دارد و دیگری در منحنی صعود و رشد. از نشانه‌های اوج‌گیری آن هم، همین خیزشی بود از ناحیه مردم که در مراسم‌های چند روزه و چندباره تشییع در شهرهای مختلف ایران و کشورهای منطقه شاهدش بودیم. برخی از تحلیلگران که نمی‌توانستند عظمت آن استقبال و مشایعت را منکر شوند، از این باب وارد شدند که یک پدیده هیجانی و زودگذر بوده است و با همان سرعتی که شکل گرفته، فرو خواهد خوابید. بله؛ بخشی از آن حضور کم‌نظیر، ناشی از شوک حادثه بود و هیجانی؛ اما آنچه زمینه‌ساز آن بوده و اثراتی که از آن برجای مانده و در فضای اجتماعی ایران جاری و باقی است، همان گفتمانی است که پس از تکمیل فرآیند غیریت‌سازی و پشت سر گذاردن عقبه‌های توأم با ریزش و رویش، اینک در حال بسط و تعمیق بدنه اجتماعی خویش است. اثرات این را پس از گذشت دو سال می‌توان به‌عینه در ایران و در کشورهای منطقه و حتی دوردست‌ها مشاهده کرد. 

امکان دارد در مورد این بسط و تعمیق بیشتر توضیح دهید؟
صحنه‌های سیاسی، اجتماعی در ایران، عراق، لبنان، سوریه، یمن، پاکستان و بسیاری از کشورهای اسلامی، گویای این حقیقت روبه‌رشد و درحال شکل‌گیری است. این را استراتژیست‌های غربی و آمریکایی‌ها بیش از هر کس دیگری می‌فهمند و خبر دارند و عجیب است که ما جامعه‌شناسان ایرانی با همه ادعایی که داریم، هنوز آن را کشف نکرده‌ایم و شاید مترصد از راه رسیدن تحلیل‌های پست‌مدرنی آن از جانب متروپل هستیم تا به‌عنوان به‌روزترین نظریات و بدیع‌ترین دستاوردهای علمی در کلاس و در محافل دانشگاهی خود دست‌به دست کنیم. این همان تفاوت میان «علم مصرف‌کننده» است با علمی که به کار می‌آید و به مصرف می‌رسد.    
در باب جامعه ایران هم کافی است فرصتی به آن داده شود. اگر بتوان ایران را در یک دوره ده‌ساله در همان مسیری که انقلاب و نظام طراحی کرده است و حضرت امام(ره) و حضرت آقا نشان داده‌اند و می‌دهند، قرار دهیم و حفظ کنیم؛ آنچنان شتابی خواهد گرفت که هیچ یک از این قبیل موانع و مزاحمت‌ها در آن تاثیری نخواهند داشت و از شتاب آن نخواهند کاست.
این را هم می‌دانیم که ماجرای در سطح کلان اجتماعی، متفاوت از حوزه‌های خاصی است که نیروهای با انگیزه و جهادی در آن حضور داشته و دارند. این را هم می‌دانم که حاج قاسم حوزه‌های سیاسی و اجتماعی، علاوه‌بر تقوی و اخلاص و بینش درست و اراده قوی، به دانش و آگاهی و موقعیت‌شناسی خاص این حوزه‌ها نیاز دارد. آنجا اگر جنگ اراده‌ها بود و آمادگی برای جانفشانی، اینجا جنگ روایت‌ها هم هست و تحریف‌ها که ممکن است ناخواسته در مقابل جهل اکثر قرار بگیری یا به خطا بیفتی. اینجا میدانی است در متن زندگی و در عمق دنیا. در موقعیتی که بازار مطالبه و اعتراض، داغ‌تر از مسئولیت‌پذیری و ایثار است و تمنا و تزاحم به نوعی، غلبه دارد و فضاسازی‌ها هم موثرترند. 
کار اصلی جمهوری اسلامی پس از تثبیت و تحکیم موقعیت خود در میادین دیگر، اتفاقا در همین بخش است. در وسط زندگی است. پدیده تشییع پیکر حاج قاسم در پنج سال پیش از امروز، نشان داد که ظرفیت‌های عاطفی و بینشی مساعد و همراهی در مردم ایران وجود دارد که در موقعیت‌های حاد و ویژه خود را آشکار می‌سازند. حال اگر با یک سلسله اقدامات زیربنایی و پایدار، بتوان زندگی مردم را سامان داد و وضعیت اقتصادی را تثبیت کرد؛ می‌توان امید داشت که همان بینش و عواطف نیز در زندگی روزمره و عادی مردم جاری شود و سریان یابد. البته همه‌چیز منوط به درست‌عملی و عمل درست است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.