صعبالعبور
-
قصه قهرمانان هور
زهرا بذرافکن- خبرنگار گروه فرهنگ: ۲۲ سال چشمانتظاری، ۲۲ سال آمدن و رفتن فصلها، ۲۲ سال قاب عکسی که روی طاقچه غبار میگرفت و دوباره برق میافتاد، ۲۲ سال بغضی که در گلوی مادری پیر میشکست و دوباره فروخورده میشد. ۲۲ سال یعنی یک عمر، یعنی جوانی رفته، یعنی موی سپیدشده پای در. مادرش، زکیه اهوازیان، سالها با امید زنده بود. امیدی که شاید روزی خبری از علیاش بیاید. میگفتند علی پناهنده شده، میگفتند فرار کرده، میگفتند... و مادر فقط سکوت میکرد.
-