۷ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۱۲
کد خبر: ۱۴٬۹۷۱

جنگ‌نوشت

پایی که پیش فرستاده شد

در این ستون، یک یادداشت از سری یادداشت‌های جنگ‌نوشت را به قلم حسین شرفخانلو، نویسنده می‌خوانید :
پایی که پیش فرستاده شد

آگاه: «زخمی» کم ندیده‌ام. خودم هم کم زخمی نشده‌ام. حتی به‌رغم این‌که سن و سالَم به تیمارداری زخمی‌های جنگ تحمیلی اول نمی‌خورد، چون ساکن شهر مرزی‌ای هستم، با درگیری‌های مداوم در دو سوی مرز و هر درگیریِ مسلحانه‌ای طبیعتا مجروح و زخمی دارد، بارها با زخمیان و جانبازانی که در این درگیری‌ها دست‌وپا از دست داده‌اند، مانوس و محشور بوده‌ام و دیده‌ام جای زخمِ ناشی از قطع عضو، ماه‌ها روزِ آدمِ زخمی را شب تار می‌کند تا التیام یابد و صاحبش تا سر پا شود، دلِ اطرافیانش آب می‌شود... الغرض، یکی دو روز مانده به تاسوعا که رفته بودیم عیادت سید، دلم به جایش سوخت که امسال یک پایش را پیش فرستاده بهشت و زخمش مانده و زمین‌گیرش کرده و هیئت نمی‌تواند بیاید. او در روز اول جنگ پای پدافند تبریز بود که حمله شد و به نحوی که اجزایش را برایم گفت، دوستانش شهید و زخمی شدند و پا و طحال و ریه‌ او آسیب دید و در یازده روزی که جنگ ادامه داشت، پنج نوبت رفت اتاق عمل برای درآوردن طحال و تخلیه‌ آب از ریه‌ها و سه نوبت عمل سنگین روی باقی‌مانده‌ پائی که روز اول زانو هنوز بهش آویزان بود و الان از ران به پایینش قطع شده است.  حینی که سید را عیادت می‌کردیم و از حال و احوال حرف می‌زدیم، دلم می‌سوخت که این سال او را در صفِ شاخسیِ [۱] هیئت نمی‌بینم و انگار که توحید دلِ مرا خوانده باشد، گفت «غمت نباشد که پا نداری. من و هزار تا مثل من، نوکرتیم تا ابد؛ جای پای قطع شده‌ات. کافیست لب تر کنی تا هر جا که بخواهی کولت می‌کنیم، با هزار فخر و اشتیاق و افتخار.» و گفت که «اگر میل و دلت کشید بیایی، بگو تخت بگذاریم گوشه مجلس و بیاییم پی‌ت ببریمت هیئت.» و سید که پاسداری متولد دهه هشتادست، سر به زیر انداخت و سرخ شد و تشکر کرد و از خدا پنهان نیست که من جای او دلم سوخت که دهه اول محرم باشد و تو سر پستت نباشی و هیئت هم نتوانی بروی...
و این بود تا ظهر روز عاشورا که قله عبادتِ گریه بر ماتم سیدالشهداست و من مثل همیشه دیر کرده بودم و وقتی رسیدم که نماز ظهر را خوانده بودند و سرِ صلوات‌های بین دو نماز بودند که ملحق شدم به جمع. هول هولکی که نماز عصر را از دست ندهم، پیچیدم سمت جامُهری که دیدم سید با واکرش کنار جامُهری قامت بسته به خواندن نافله. سر پا! با شلواری که پاچه‌ چپش تا زانو تا و سنجاق شده که در هوا باد نخورد.  پنج نوبت عمل جراحی سنگین روی بدنی مجرح و علاوه بر آن، آسیب روحی ناشی از فقدان عضوی که تا قیامت با تو خواهد بود، هر یلی را از پا می‌انداخت اما خدا جای حق نشسته و زخمِ جنگ با شقی‌ترین موجودات را نصیب هر تنی نمی‌کند و ظرف سید، فراخ بوده که بار بزرگ در آن گذاشته‌ شده و بامِ سید بیش بوده که خدا برفش را بیش‌تر کرده است که فرمود «البلاءُ لِلْوِلاء»، بلا و ابتلا به امتحان الاهی، مال آنهاست که خدا بیش‌تر دوست‌شان دارد و «هر که در این بزم مقرب‌تر است را جام بلای بیش‌تر می‌دهند» و لابد خدا را با سیدِ ما بوده، مِیلی که ظرفش را داد به دستِ شکنجِ «لیلی». حالش، سرحال بودنش و خودش را از پا نیانداختنش، حسرت و شگفتی و تعظیم داشت. در ساعتی از روز که وقت ظهر روز دهم گذشته بود و به آن «سه ساعتِ سختِ» عصر عاشورا پهلو می‌زدیم و بزرگ‌ترین بلا و ابتلا داشت می‌بارید به صحرای کربلا و اصحاب سیدالشهدا (ع) و «سید» هزار و دویست و چند سال بعد از «روز واقعه» خودش را با پایی که پیش فرستاده بود، رسانده بود به قافله‌ جانبازیِ در راه مکتب. سر حال و سر پا؛ «پیرهن چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست… .[۲]»
پی نوشت :
   [۱] سبکی در سینه‌زنی آذربایجانی در دهه اول محرم
 [۲] مصرعی از غزل حافظ با این مطلع «زلف آشفته و خِوی کرده و خندان لب و مست/ پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
حسین شرفخانلو - دوشنبه, ۱۶تیر, ۱۴۰۴

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.