۱۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۲:۳۷
کد خبر: ۱۵٬۲۶۲

عجیب است، شاید هم نه؛ شگفت‌انگیز است که انقلابی چنین مردمی، چهل و چند سال پس از فورانش، هنوز در زبان رسمی‌اش، در گفتار نخبگانش و در ادبیات رسانه‌ای‌اش نسبت روشنی با واژه «مردم معمولی» ندارد. از آنها زیاد گفته‌ایم، برایشان تصمیم گرفته‌ایم، گاه با شوق و گاه با ترحم به‌شان نگریسته‌ایم؛ اما کمتر از آنها شنیده‌ایم. این خود نشانه است. نشانه نوعی نادیده‌گرفتن نرم، اما ریشه‌دار.

آگاه: «مردم معمولی» در ادبیات انقلاب، جایگاهی دوگانه دارند؛ هم اصل‌اند و هم فرع. هم قهرمان‌اند و هم حاشیه و همین تناقض، نقطه عزیمت این یادداشت است. اگر تصور می‌کنید «مردم معمولی» فقط یک تعبیر توصیفی ساده است، بهتر است کمی مکث کنید. این ترکیب در دل خود، بار معنایی سنگینی دارد. در بسیاری از گفتمان‌های غربی، معادل‌هایی چون silent majority یا common people به‌کار رفته‌اند که گاهی با تمجید و گاهی با تحقیر همراه بوده‌اند.
در گفتمان رسمی ما نیز، گاه این واژه تبدیل به ابزاری برای «تمایزگذاری» شده است؛ تمایز بین نخبگان آگاه و توده‌های ناآگاه، بین تصمیم‌گیران و «صاحبان زندگی روزمره». در حالی که اگر کمی دقیق‌تر بنگریم، این مردم‌اند که بار سنگین انقلاب را بر دوش کشیده‌اند؛ آن‌هم نه فقط در خیابان و جبهه، بلکه در نان‌پزی، در صف بنزین، در اتوبوس، در کلاس درس، در بیمارستان، در سفره‌های کوچک و دل‌های بزرگشان. هرجا که حماسه‌ای رقم خورده، ردپای «مردم معمولی» پررنگ‌تر از دیگران بوده است. آن پیرزن با چادر گل‌دار که در سرمای زمستان ۵۷ نان خشک در سطل گذاشت و گفت: «برای انقلاب»، همین‌قدر در این پروژه تمدنی نقش دارد که فرمانده‌ای در خط مقدم جبهه؛ اما تاریخ‌نویسی رسمی، بیشتر نام‌ها را دوست دارد تا چهره‌های گمنام را. بیشتر فرمان را ضبط می‌کند تا اشک را. پیش از آنکه واژه «فاعلیت» وارد گفتارهای دانشگاهی شود، این مردم، فاعل انقلاب بودند؛ نه به‌مثابه کنشگران سیاسی که در مقام زیست‌گران معنادار و حضورشان حتی وقتی دیده نشد باز هم واقعیت‌ها را ساخت. یکی از پرسش‌های ناراحت‌کننده‌ای که باید با خودمان مطرح کنیم این است که آیا در سال‌های اخیر، انقلابی‌گری به «باشگاه نخبگان» تقلیل یافته؟ آیا زبان و فرم و چهره انقلابی، چنان فرموله و قالبی شده که مردم معمولی احساس غریبی می‌کنند؟ تشکل‌های انقلابی، رسانه‌های رسمی و حتی بخشی از سلبریتی‌های متعهد، بی‌آنکه بدانند، ممکن است در حال بازتولید یک فاصله باشند؛ فاصله میان «ما» که می‌دانیم و «آنها» که باید بیایند، یاد بگیرند و تبعیت کنند. این برخلاف جوهره انقلابی است که از خیابان آغاز شده و نه از بالکن‌های بلند. باید به «مردم» به‌مثابه بازیگران تمدنی نگاه کرد، آن هم نه فقط به‌عنوان رای‌دهنده، شعاردهنده یا همراه مناسبتی. این یعنی رسانه‌ها باید داستان‌های آنها را نه فقط از زبان راویان حرفه‌ای، بلکه با زبان خودشان روایت کنند. یعنی سیاست‌گذاری‌ها باید آنها را در متن فرآیندهای تصمیم‌سازی وارد کند، حتی اگر صداها ناموزون باشد. یعنی «مردمی‌بودن» را نباید به شعار تبدیل کرد، بلکه باید به سازوکار بدل ساخت. این آسان نیست. در طراحی رویداد، در برنامه‌ریزی فرهنگی، در نوشتن تاریخ، در تحلیل اجتماعی باید از نو بیاموزیم که مردم، نه موضوع تحلیل که خود تحلیل‌گرایند. نه فقط موضوع فیلم مستند که سوژه بکر یک روایت عمیق تمدنی هستند. اگر انقلاب اسلامی، از دل مردم برخاسته و به نام آنها تداوم یافته، بی‌مردم، از معنا تهی می‌شود. نه مسئله صرفا کم‌شدن مشارکت نیست؛ مسئله بی‌صدا شدن آنهاست. مسئله این است که مردم دیگر حس نکنند که صاحب انقلاب‌اند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.