آگاه: معماری ایران در سدههای پیشین، نه فقط تلاشی برای سرپناه، که تجلی عینی حکمت بود. اگر به گذشته مینگریم و مبهوت میشویم، دلیلش تنها زیبایی بصری نیست؛ بلکه دقت ریاضی و منطق اقلیمی نهفته در خشتخشت آن است. معمار گذشته، مهندسی بود که بر سهگانه ایستایی، تناسبات و زیباییشناسی تسلط داشت. هیچ عنصری در معماری سنتی ایران زائد نبود. بادگیر، حوضخانه، هشتی و ایوان، همگی پاسخهایی هوشمندانه به نیازهای اقلیمی و روانی انسان بودند که در قالب فرمهایی متعالی عرضه میشدند. هندسه در این معماری، زبان گفتوگو با طبیعت و کیهان بود. نظمی که وحدت در کثرت را بازنمایی میکرد و به انسان مقیاسی ملموس و آرامشبخش میداد. در این پارادایم، خانه، ماشین زندگی نبود، بلکه ظرف سکونت بود. اما آنچه امروز در کلانشهرهای ایران، بهویژه تهران شاهد آن هستیم، نه ادامه آن سنت است و نه حتی درک درستی از مدرنیته، بلکه نوعی بیمکانی و گسست تاریخی است.
معماری معاصر ما، قربانی سوداگری شده است. با غلبه نگاه کالایی به مسکن، کیفیت فضایی جای خود را به تراکم برای فروش داده. دقت میلیمتری مقرنسها و تناسبات طلایی پنجدریها، جای خود را به پلانهای آشفتهای داده که تنها هدفشان استفاده حداکثری از متراژ زمین است، حتی به قیمت قربانی کردن نور و حریم.
فاجعه اصلی اما در جدارههای شهری رخ داده است. ظهور پدیدهای به نام نماهای رومی یا کلاسیک بازاری، اوج این بحران هویت معماری است. ما با معماریای مواجهیم که دروغ میگوید. سازهای بتنی با لایهای از سنگهای تراشخورده که هیچ نسبتی با اقلیم، فرهنگ و مصالح بومآورد ما ندارد و صرفا بازتولید کاریکاتورگونهای از تجملگرایی است. معماری امروز ما از مفهوم درونگرایی و نجابت نما فاصله گرفته و به تظاهر بیرونی روی آورده است.
ما با معماریمان چه کردیم؟

معماری در ایران، در چند دهه اخیر، چنان تغییرات شتابانی داشته که انگار جامعهشناسان و معماران از آن، جا ماندهاند اما این تغییرات با سبک زندگی ما چه کرد؟
احمد مسجدجامعی، وزیر اسبق فرهنگ که سالهاست کوچه به کوچه تهران را میگردد، نظر جالبی در این باره دارد. او معتقد است که ما با تخریب خانههای قدیمی، در واقع داریم خاطرات خودمان را پاک میکنیم. مسجدجامعی بارها هشدار داده که وقتی هویت یک محله با ساخت برجهای بیقواره از بین میرود، دیگر همسایه، همسایه را نمیشناسد. از نگاه او، معماری تهران امروز، دچار نوعی آلزایمر شده است؛ شهری که گذشتهاش را به یاد نمیآورد، نمیتواند برای آیندهاش رویایی داشته باشد. او میگوید معماری فقط ساختن سقف نیست، بلکه ساختن فضایی برای گفتوگو است؛ چیزی که در آپارتمانهای قوطیکبریتی امروز، جایی برایش نمانده است.
معماری روز، حذف ارتباط با طبیعت

سیدمحمد بهشتی، عضو شورای عالی میراث فرهنگی و گردشگری از دیگر چهرههایی است که نگاهی عمیق و فلسفی به این ماجرا دارد. او تفاوت ظریفی بین مسکن و واحد مسکونی قائل است. بهشتی میگوید: خانههای قدیمی ایرانی محل سکونت و آرامش (سکینه) بودند اما آپارتمانهای امروزی صرفا واحدهای مسکونی هستند؛ جاهایی برای توقف موقت و نه زندگی کردن. به عقیده او، معماری گذشته ما مثل لباس دوختهشده بر تن فرهنگ ایرانی بود؛ پر از حریم، احترام و نور اما معماری امروز، مثل لباسهای سایز آزاد و بازاری است که به تن هیچکس درست نمینشیند. او معتقد است حذف حیاط و حوض، فقط حذف دو عنصر معماری نبود، بلکه حذف ارتباط با طبیعت و آسمان از زندگی روزمره ایرانیها بود.
دیوارهای شیشهای و تنهاییهای عمیق

تا همین ۳۰ یا ۴۰ سال پیش، خانه ایرانی فضایی درونگرا داشت. یعنی شما در خانه خودتان پادشاه بودید و کسی از بیرون به حریم شما دید نداشت. اما ناگهان آشپزخانه اپن وارد شد! این فقط یک تغییر دکوراسیون نبود، یک تغییر فرهنگی بزرگ بود. ناصر فکوهی، مردمشناس و استاد دانشگاه نیز مانند بسیاری دیگر از منتقدان معتقد است که این تغییرات، مرزهای خصوصی و عمومی را در خانوادههای ایرانی جابهجا کرد. ما به سمت ظاهری مدرن رفتیم، در حالی که فرهنگمان هنوز سنتی بود و این تضاد، تنشهای پنهانی را در خانوادهها ایجاد کرد. امروز ما در آپارتمانهایی زندگی میکنیم که دیوارهایشان نازک است، پنجرههایشان رو به دیوار همسایه باز میشود و در آنها خبری از آن اندرونی و بیرونی نیست. نتیجه چیست؟ آدمهایی تنهاتر که در فضایی فشرده کنار هم زندگی میکنند اما از حال هم بیخبرند.
یک بحران کالبدی
نتیجه این روند، شهرهایی است که فاقد ارتباط بصری هستند. اغتشاش بصری، حذف سلسلهمراتب فضایی و نادیده گرفتن مقیاس انسانی، شهروندان را دچار نوعی بیگانگی با محیط کرده است. ما از معماری چشمنواز و دقیق که حاصل قرنها آزمون و خطا و خرد بود، به معماری بساز و بفروشی رسیدهایم که در آن، فرم تابع عملکرد نیست، بلکه تابع سود است. این وضعیت، تنها یک بحران کالبدی نیست، بلکه آینه تمامنمای بحرانی عمیقتر در شیوه زیست و اندیشه جامعه امروز ماست.
یادکردن از بزرگانی مثل کامران شاهینفر، یادآوری این نکته است که معمار، مسئول بخشی از زندگی ساکنان خانهای است که میسازد. خانههای ما قرار نیست فقط سرمایه اقتصادی ما باشند؛ خانهها باید پناهگاه خستگیهای ما باشند.
پرتره یک معمار

کامران شاهینفر (متولد ۱۳۲۳ تهران) را نباید تنها با ساختمانهایی که طراحی کرده شناخت، بلکه باید او را با نهادهایی که پایه گذاشت به یاد آورد. او دانشآموخته دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود؛ جایی که در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی، قلب تپنده نوگرایی در هنر ایران محسوب میشد. از آثار او، خانه شایان در خیابان سهروردی تهران است که در سال ۱۳۴۷ طراحی و اجرا شد. این بنا با استفاده از آجر لعابدار سبز- یکی از مصالح شاخص معماری دوران پهلوی دوم- به عنوان یکی از خاصترین خانههای منطقه شناخته میشود.
شاهینفر برخلاف بسیاری که تنها در پی نام شخصی بودند، عمرش را وقف تشکلهای صنفی و هنری کرد. او معتقد بود معمار، تنها یک نقشهکش نیست، بلکه یک روشنفکر مسئول در برابر جامعه است. همین نگاه باعث شد تا او یکی از پایههای اصلی تاسیس «خانه هنرمندان ایران» باشد. اگر امروز خانهای برای هنرمندان در پارک ایرانشهر تهران وجود دارد که پاتوق اهالی فرهنگ است، ردپای تلاشهای مدیریتی و دلسوزانه شاهینفر در شورای عالی آن دیده میشود. او همچنین دبیر جامعه معماران ایران بود. مهمترین ویژگی شاهینفر، اخلاق حرفهای و تلاش برای حفظ هویت صنفی معماران بود. او در دهم آذرماه ۱۳۹۱ چشم از جهان فرو بست اما میراثش که احترام به معماری به مثابه یک هنر فرهنگی است، همچنان پابرجاست.
نظر شما