آگاه: اما چون هیچوقت کسی نیامد و دود هم هیچوقت کامل از بین نرفت، کمکم همه خسته شدند. حالا چشم همه میسوزد، سرفه دائمی شده، بچهها آسم گرفتهاند، بزرگترها بیماری ریوی دارند، اما دیگر کسی حتی کلمهای نمیگوید، چون همه به این نتیجه رسیدهاند که «مگه میشه کاری کرد؟» این دقیقا همان چیزی است که برای جامعه ایران در برابر مشکلات بزرگ اتفاق افتاده است.
تورم بالای ۴۰ درصد که دیگر برای کسی عجیب نیست، بیکاری جوانان تحصیلکرده که در بعضی استانها به بالای ۳۰ درصد رسیده، مهاجرت سالانه بیش از ۱۰۰ هزار نفر از بهترین مغزها، صندوقهای بازنشستگی که رسما اعلام شده تا ۱۰ سال دیگر ورشکست میشوند، آلودگی هوایی که طبق گزارشهای رسمی سالانه بیش از ۳۰ هزار نفر را میکشد، اعتیاد رسمی بیش از چهار میلیون نفر، افسردگیای که طبق آمار وزارت بهداشت بیش از ۳۰ درصد مردم را درگیر کرده، گرانی مسکن که یک آپارتمان پنجاه متری در تهران و شهرهای بزرگ را برای یک زوج جوان به رؤیایی دستنیافتنی تبدیل کرده، فاصله طبقاتی که هر روز بیشتر میشود؛ همه اینها را سالهاست میدانیم، هزاران گزارش علمی، پایاننامه دانشگاهی، مصاحبه تلویزیونی، پست اینستاگرامی و گروه خانوادگی در واتساپ ساختهایم، اما تقریبا هیچکدام به شکل ریشهای و پایدار حل نشدهاند.
جامعه بیحس شده
در روانشناسی و علوم شناختی به این پدیده میگویند «هشدارزدگی» یا خستگی از هشدار. وقتی یک زنگ خطر یا خبر بد مدام تکرار شود و هیچ اتفاق عملی یا راهحل مشخصی پشتش نباشد، مغز انسان بهطور خودکار حساسیت خودش را نسبت به آن صدا یا خبر کم میکند. این موضوع اولین بار در بیمارستانها کشف شد؛ دستگاههای نظارت بر قلب بیمار مدام صدای آلارم اشتباه میدادند و پرستاران بعد از مدتی دیگر به سمت بیمار نمیدویدند. پژوهشهایی که سال ۲۰۱۵ منتشر شد نشان داد وقتی بیش از ۹۰ درصد آلارمها اشتباه باشد، نرخ واکنش پرستاران به آلارم واقعی از ۸۵ درصد به زیر ۳۰ درصد سقوط میکند. دقیقا همین اتفاق در جامعه ما افتاده است.
وقتی سال ۹۷ اقتصاددانها هشدار دادند حذف ارز دولتی تورم وحشتناک میآورد، اتفاق افتاد. سال ۹۸ هشدار دادند گران کردن بنزین اعتراض میآورد، اتفاق افتاد. سال ۱۴۰۰ هشدار دادند فیلترکردن اینترنت باعث مهاجرت گسترده جوانها میشود، شد. حالا دیگر وقتی یک کارشناس یا روزنامهنگار هشدار میدهد، مردم فقط یک آه میکشند، یک استیکر چشمغره میفرستند و صفحه را رد میکنند. حساسیت اجتماعی ما به هشدار تقریبا از بین رفته است.
حرف زدن بیهزینه؛ عملکردن گران قیمت
در علم اقتصاد و جامعهشناسی یک روش تحلیل وجود دارد به نام «تحلیل هزینه-فایده.» یعنی انسان وقتی میخواهد کاری بکند، هزینه و فایدهاش را با هم مقایسه میکند. هزینه نوشتن یک پست انتقادی، یک استوری، یک کامنت یا حتی یک مصاحبه تلویزیونی حداکثر ۱۰ دقیقه زمان و احتمال بسیار ناچیز بلاک شدن یا اخطار گرفتن است. اما هزینه راهاندازی یک تشکل مدنی واقعی، یک صندوق خیریه شفاف، یک تعاونی محلهای، یک کمپین محیط زیستی موفق، یک آموزشگاه رایگان برای بچههای محروم یا حتی یک کسبوکار اجتماعی که واقعا به درد مردم بخورد، گاهی چند صد میلیون تومان پول، چند سال زمان، هزاران ساعت هماهنگی، تحمل دهها شکست متوالی و احتمال خیلی زیاد ناامیدی و سرخوردگی است.
وقتی احتمال موفقیت چنین کارهایی در جامعه ما (با تجربه واقعی صدها فعال مدنی در ۲۰ سال گذشته) کمتر از ۱۰ درصد باشد، عقل اقتصادی و روانشناختی میگوید «حرف بزن، احساس وظیفهات را انجام بده، اما خودت را درگیر این همه دردسر نکن.» این تصمیم برای هر فرد بهتنهایی کاملا منطقی و قابل درک است، اما وقتی ۸۵ میلیون نفر همین تصمیم منطقی را بگیرند، نتیجهاش میشود جامعهای که فقط حرف میزند، غر میزند، استوری میگذارد و در نهایت هیچ چیز تغییر نمیکند.
چرخه تکراری ۱۲۰ ساله
در دوره مشروطه مردم و روشنفکران ۶ سال پر از شور و شوق بودند، اما چون سازمان سراسری و برنامه مشخصی برای اداره کشور نداشتند، استبداد صغیر برگشت و بعد رضاشاه آمد. در نهضت ملی نفت سه سال مبارزه شد، اما چون حزب فراگیر و سازمان نظامی قوی ساخته نشده بود، کودتای ۲۸ مرداد همه چیز را به عقب برگرداند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، چون کشور درگیر جنگ تحمیلی هشت ساله با عراق شد، تعداد بسیاری از جوانان متخصص و بااستعداد شهید شدند، تعداد بسیاری از انقلابیون به دست منافقین و دشمنان به شهادت رسیدند و با این تغییرات، خیلی از مشکلات قدیمی به شکل جدید برگشتند. تا تربیت مدیران جدید، انرژی زیادی مصرف شد و تغییر پایدار ایجاد نشد. هر بار همین داستان تکرار شده: شور و شوق زیاد، سازمان و برنامه کم، نتیجه پایدار تقریبا صفر.
پنج راهکار علمی و تجربی مناسب ایران و جهان
اولین و مهمترین چیزی که علم و تاریخ به ما یاد میدهد این است که هیچ تغییر بزرگی یکشبه یا با یک موج احساسی اتفاق نمیافتد. جنبش گاندی در هند ۳۰ سال طول کشید، جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا از ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۸ یعنی ۱۴ سال، جنبش کارگری لهستان ۱۰ سال.
دومین چیزی که تحقیقات جامعهشناسی نشان داده این است که جنبشهای موفق همیشه بر پایه گروههای خیلی کوچک سه تا ۱۵ نفره ساخته شدهاند که اعضایشان یکدیگر را حضوری میشناسند و به هم اعتماد کامل دارند. در ایران هم هر جا موفق بودهایم (اعم از فدائیان اسلام یا انقلاب اسلامی) با همین هستههای کوچک شروع کردهایم.
سومین راهکار این است که به جای شعارهای بزرگ و کلی، هدفهایی انتخاب کنیم که خاص، قابل اندازهگیری، دستیافتنی، مرتبط و زماندار باشند. مثلا به جای «نجات ایران» بگوییم «تا پایان ۱۴۰۷ در محلهمان ۵۰۰ درخت بکاریم»، «تا ۱۴۰۸ برای ۲۰۰ کودک کار کلاس رایگان راه بیندازیم»، «تا ۱۴۰۶ یک تعاونی تولید محلی راه بیندازیم که ۵۰ نفر را مشغول کند.» این هدفها وقتی محقق شوند حس واقعی پیروزی میدهند و انگیزه را چند برابر میکنند.
چهارمین راهکار نگاه کردن به تجربههای موفق واقعی داخل ایران است. حجتالاسلام آذری، از یک مدرسه شروع کرد به کتابخوانی و حالا چند صد مدرسه را کتابخوان کرده است. کمپین یک میلیارد درخت در چند سال میلیونها درخت کاشت و قصد دارد به یک میلیارد برسد. تعاونیهای روستایی در بعضی استانها توانستهاند فقر را به شکل چشمگیری کم کنند. همه اینها با کار پیوسته، شفافیت مالی و تمرکز روی هدفهای کوچک اما واقعی موفق شدهاند.
پنجمین و آخرین راهکار این است که مهاجرت را پایان مسئولیت خودمان ندانیم. اگر ماندیم حتما عضو یک هسته کوچک و فعال باشیم، اگر رفتیم حداقل سالی یک بار برگردیم، تجربهمان را منتقل کنیم، پول بفرستیم، یار، کمک و صدای کسانی باشیم که اینجا ماندهاند و هر روز کار میکنند.
همه با هم
ایران تا وقتی فقط فریاد بزند و غر بزند تشنه میماند، اما اگر دهها هزار نفر، هر کدام در گوشهای شروع کنند به کندن چاه - حتی با ناخن، حتی آهسته، حتی بدون اینکه کسی ببیند - بالاخره یک روز آب شیرین از زمین بیرون میزند. علم، تاریخ و تجربه همه یک چیز را میگویند: تغییر با فریاد و هشدار شروع میشود، اما فقط با کار مداوم، سازمانیافته و صبورانه به نتیجه میرسد. حالا نوبت ماست که تصمیم بگیریم: تا آخر عمر فقط هشداردهنده بمانیم، یا از همین امروز شروع کنیم.
نظر شما