آگاه: میگویند در کمپ کولیها به دنیا آمده است؛ در کاروان عمهاش که ملکه کولیها بود، شاید این شکل از تولد به نوع فیلمهایی که ساخته و شخصیت چارلی چاپلین بیشتر جور درمیآید. شخصیت چاپلین بیشتر بهعنوان «آواره» شهرت یافت که در زبانهای مختلف دنیا مفهومی مانند فردی ولگرد با رفتارهای پیچیده اما بزرگمنشانه است. چاپلین خود ادعا میکرد که در سال ۱۸۸۹ در محلهای در جنوب لندن متولد شده است، یعنی چهار روز پیش از تولد هیتلر؛ این را هم میشود برای خاطر فیلم «دیکتاتور بزرگ» باور کرد.
آوارهای که عاقبت بخیر شد
هیتلر و چارلی چاپلین تقریبا همسن بودند، هیتلر فقط چهار روز از چارلی چاپلین کوچکتر بود: این سرنوشت دو تا بود که یکی دنیا را به خنده بندازه و دیگری به گریه و اگر سرنوشت میخواست، کاملا بر عکس میشد.
والدین چاپلین هر دو هنرمندانی در سالن بزرگ لندن بودند و هر دو بازیگر و آوازهخوان، اما پیش از آنکه وی سه ساله شود از هم جدا شدند. چارلی آواز خواندن را از مادرش آموخت. بعدها مادرش دچار بیماری روانی میشود و در یک آسایشگاه در حوالی لندن بستری میشود. با بستری شدن مادر، چارلی و برادرش ارتباط عمیقتری پیدا کردند و هر دو با استعداد بالایی که داشتند در همین سالن قدیمی که پدر و مادرشان در آن کار میکردند، مشغول به کار شدند.
در دهه ۱۹۱۰، چارلی چاپلین با تور نمایشهای تئاتر کارنو در سراسر آمریکا برنامه میریخت. در آن زمان، هماتاقیاش استن لورل هم با او بود ولی وقتی چاپلین به انگلیس بازگشت، استن لورل در آمریکا ماند. در سال ۱۹۱۳، بازی چاپلین مورد توجه یکی از تهیهکنندگان شرکت کی استون قرار گرفت و با این شرکت شروع به همکاری کرد. او اولین فیلم خود را در سال ۱۹۱۴ با عنوان «ساختن یک زندگی» بازی کرد که یک فیلم کمدی بود. پس از این فیلم، چاپلین به سرعت مشهور و محبوب شد. پس از همکاری چارلی با شرکت کی استون، او به عنوان کارگردان ۳۴ فیلم کوتاه ساخت که توجه نویسندگان و فیلمسازان زیادی را به خود جلب کرد. در سال ۱۹۱۵، با یک شرکت قرارداد بست و ساختن فیلمهای بلند را شروع کرد. در سال ۱۹۱۶ با شرکت موچوال قرارداد بست و در ۱۸ ماه، ۱۲ فیلم بلند کمدی را ساخت. این فیلمها تبدیل به فیلمهای کلاسیک سینمای کمدی شدند.
همزمان با ورود آمریکا به جنگ جهانی اول، چارلی چاپلین دوره جدیدی در سینما را آغاز کرد. در سال ۱۹۱۸، در استودیوی خود مشغول به کار شد و تمامی فیلمهای قبلی را دوباره ویرایش کرد و موسیقی و تدوین جدید انجام داد. او در این زمان با انتقاداتی از سوی رسانهها و گروههایی که معتقد بودند چرا او به جنگ نمیپیوندد، مواجه شد. اما چارلی از طریق اوراق قرضه برای سربازان سرمایه جمعآوری کرد. او در سال ۱۹۴۰، فیلم «دیکتاتور بزرگ» را ساخت و در آن نقش هیتلر را بازی کرد. این فیلم توجه زیادی به خود جلب کرد و با فروش بیش از پنج میلیون دلار و پنج نامزدی اسکار، موفقیت زیادی کسب کرد.
اخراج از آمریکا توسط مککارتی
در دهه ۱۹۵۰، زمانی که تنشهای جنگ سرد بین ایالات متحده و شوروی به اوج خود رسیده بود، ترس از گسترش کمونیسم در آمریکا بسیار بالا بود. در این شرایط، سناتور جوزف مککارتی اعلام کرد که لیستی از افرادی که متهم به کمونیسم بودند دارد و نام چارلی چاپلین نیز در این لیست قرار داشت. چارلی در سال ۱۹۵۳ به لندن سفر کرد تا فیلم جدیدش را به نمایش بگذارد. در این سفر خود از اخراجش از آمریکا باخبر شد. او همراه با خانوادهاش در سوئیس زندگی میکرد و به دلیل تبعات این اتهامها، در سوئیس مقیم شد. چارلی ادعاهای مختلف را رد و اظهار کرد که تنها یک هنرپیشه است و در سیاست دخالتی ندارد. در نهایت، مککارتی و همکارانش متهم به جعل اسناد شدند و اعتبار لیستهای ایشان زیر سوال رفت. با افشای حقیقت، چارلی در سال ۱۹۷۲ با افتخار به آمریکا بازگشت. او در نیویورک تحت استقبال مردم قرار گرفت و مدال هندل، نشان افتخاری از شهر نیویورک به او اهدا شد. دریافت جایزه اسکار بهترین دستاورد هنری برای فیلم «سیرک» در سال ۱۹۲۹، دریافت جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری در سال ۱۹۷۲ و برنده جایزه اسکار بهترین موسیقی برای فیلم «لایم لایت» در سال ۱۹۷۳ از جمله جوایز و افتخارات این سینماگر بااستعداد است.
چه چیزی شخصیت چارلی چاپلین را هنوز زنده نگه داشته؟
کمدی چاپلین در عین حال که سرشار از سرعت و حرکات فیزیکی، یعنی عناصر اصلی کمدیهای آن زمان بودند، ظرافتی جدید را به همراه داشتند. ظرافتی که در فیلم «ولگرد» به حد اعلای خود رسید. شخصیتهای فیلمهای چاپلین درد و درد کشیدن را به تصویر میکشند؛ دردی که واقعی و ملموس است و در سکوت به تصویر کشیده میشود. خون وجود ندارد، لبها خندان است اما همدردی چیزی است که از دل فیلم بیرون میآید. شما با یک ولگرد احمق در کمدی بزن و بکوب روبهرو نیستید بلکه با فردی آشنا میشوید که درد را میفهمد، لمس کرده است و آن را با مخاطبان به اشتراک میگذارد. در میان تمام ژانرهای سینمایی، کمدی آن دنیایی است که در آن دیوار چهارم شکسته میشود. جایی که شخصیتها به دوربین زل میزنند، با آن صحبت میکنند و کلماتی قصار فراتر از روایت را مستقیم با مخاطب درمیان میگذارند. چاپلین خیلی زود و در فیلم دوم خود «مسابقه اتومبیلرانی در ونیز» به این معجزه دست یافت و اهمیت دوربین را درک کرد. خیلیهای دیگر قبل از او مکانیسم دوربین را درک کرده و با لنز ارتباطی مناسب داشتند اما چاپلین به دوربین شخصیتی ویژه بخشید، آن را جزئی از بازیگران صحنهاش کرد و فلسفه خاص خودش را با دوربین فیلمبرداری ساخت که ناشی از درک عمیق او از فیلمسازی بود؛ فلسفهای که بعدها پیروان زیادی پیدا کرد.
چاپلین نخستین فیلمسازی بود که بهصورت مداوم از انتقاد اجتماعی در کمدیهایش استفاده کرد. چه چیزی چاپلین را بزرگترین کمدین تاریخ کرده است؟ او کمدینی است که بیشترین خنده را ایجاد کرده، جذابترین فرد است، از ذات بشر صحبت میکند، اجتماع را به نقد میکشد و آینهای طنزواره در برابر شما قرار میدهد. «دوران مدرن» نمونه اعلای این انتقاد اجتماعی است. او جهان جدید را به نقد میکشد، مدتها زودتر از زمانی که در آن زندگی میکرد. همین امروز میشود این فیلم را تماشا کرد و به تصاویر ساخته چاپلین خندید و گفت: «امروز دقیقا همین است.» انتقاد اجتماعی در کارهای چاپلین به مرور بیشتر و بیشتر شد اما همیشه در پس پرده پنهان بود و هیچگاه تماشاگر را آزار نداد.
حالا ممکن است این سوال مطرح شود که چه چیزی چاپلین را هنوز بعد از ۸۰ سال ماندگار کرده است؟ چه چیزی هنوز شخصیت او را زنده نگه داشته؟ فراتر از دورانی تاریخی از سینما که چاپلین در آن زیست، او ویژگیای را همراه داشت که مردمان تمام اعصار با او همراهی میکنند. او متحد حاشیهنشینها بود، زبان افرادی که جایی برای صحبتکردن ندارند. چاپلین، نمادی از مردم فراموششده است و همین او را زنده نگه داشته است. او در مرزی باریک فیلمسازی کرد و نقطه اتصال و انفصال بود. از یکسو انسان را به اجتماع وصل میکرد و ازسویدیگر، تنهایی او را به نمایش میگذاشت. فیلمهای او انسان را میخنداند و درعینحال خطابهای فلسفی ایراد میکرد. او محدودیتی ناامیدکننده را به نمایش میگذاشت که هیچ محدودهای پیش روی انسان قرار نمیداد. شاید هیچکس در تاریخ سینما نتواند مانند چاپلین کنترلی خلاقانه بر همهچیز داشته باشد. او رویا و واقعیت را به گونهای به هم پیوند میزد که هیچ احساس اغراقآمیزی وجود نداشت. شما باور میکنید که دو مرد یک کفش را میپزند و میخورند. او با تمام محدودیتهای سینمای زمانهاش، خلاقیتهایی را به اجرا گذاشت که هنوز هم باورپذیر است. او در اجرا، تکنیک و داستان، بازی، تولید و ساخت معجزه میکرد.
نگاه جامعهشناختی به سینمای چارلی
اگر بخواهیم از منظر جامعهشناسی مخاطب به سینمای چاپلین نگاه کنیم و آن را نسبت به طبقات اجتماعی صورتبندی کنیم، سینمای او تعلقی به طبقه متوسط و مرفه ندارد؛ گرچه آنها هم از تماشای او لذت میبرند. تجربه زیسته خود چاپلین که فقر و نداری را در بدترین شکل آن تجربه کرده بود، موجب شد او جهان را از منظر خاستگاه طبقاتی خود ببیند و جهان سینمایی او هم بر همین تجربه بنا شود. باز به همین دلیل است که معروفترین پرسوناژی که در سینمای چاپلین خلق شده، پرسوناژ «ولگرد» است. پرسوناژی که درواقع کاراکتر خود چاپلین را نمایندگی میکند. کاراکتری با کلاهی بهسر، عصایی در دست، کتوشلوار گشادی در تن و راهرفتنی اردکوار که دارد. درواقع سینمای چارلی چاپلین ترکیبی از تراژدی و کمدی است. در فیلمهای او همواره رگههای پررنگی از رنجوغم حاصل از زندگی فقیرانه وجود دارد که در عین اینکه با اتکای به آنها موقعیت کمدی خلق میکند، اما در ماهیت این موقعیت، تراژدی وجود دارد.
در واقع سینمای چاپلین در دو ساحت مضمونی بهموازات هم حرکت میکند. هم قصههایش غصههای طبقه فقیر و فردوست را دستمایه روایت خود قرار میدهد که در شمایل ولگرد تجلی میکند، هم نگاه اومانیستی و بشردوستانه را بهویژه در نقد جهانمدرن که منجر به فراموششدگی ارزشهای انسانی شده، دربر میگیرد. نمونه بارز این رویکرد انتقادی به بحران جهانمدرن را میتوان در فیلم «عصر جدید» او شاهد بود که اشارهایاست به استحاله انسانمدرن لای چرخدندههای صنعت، تکنیک و الینهشدن او در ساختار جامعهمدرنی که انسان را از فردیت هویتمند خود به یک سوژهاجتماعی تبدیل کرده است. درواقع چاپلین در «عصر جدید» همانطوری که از نام فیلم هم پیداست، به آسیبشناسی این عصر بهویژه سویههای مکانیکی و ماشینیسم موجود در آن دست میزند. در اینجا میتوان کاراکتر ولگرد را بهمثابه نماد سنت درنظر گرفت که در ماشینیسم بهمثابه نماد مدرنیته در یک تقابل و تضاد قرار گرفته و زیست-جهان پارادوکسیکال انسانمدرن را بازنمایی میکند.
سبک کمدیسازی یک آواره ولگرد
برخی سینمای چاپلین را به دو دوره تقسیم میکنند. در دوره اول با استفاده از برخی المانهای کمدی اسلپ استیک که آن را مدیون استادش (مک سنت) بود، آثاری چون «روشناییهای شهر» و «پسربچه» را ساخت که گرایش به نوعی رومانتیسم افراطی داشت. درواقع در این آثار، عشق نقش پیشبرنده داستان را ایفا میکرد. در دوره دوم، چاپلین عنصر و مؤلفه عشق را در آثارش حفظ میکند با این تفاوت که اینبار عشق در نقشی فرعی و ثانویه بهکار میآید و فیلمهایش از حالوهوای رمانتیک صرف به دنیای هجوآمیز و پارودیگونه نزدیکتر میشود. از هر منظری که به سینمای چاپلین نگاه کنیم و آن را در قالبهای گوناگون نظری تقسیمبندی کنیم، در یک چیز نمیتوان شک کرد و آن مولفبودن چارلی چاپلین در مقام کارگردان است. یکمولف تمامعیار که از نویسندگی، کارگردانی و بازیگری گرفته تا حتی آهنگسازی فیلمهایش را هم خودش انجام میدهد. از سوی دیگر، میتوان سینمای چاپلین را به دو دوره سینمای صامت و سینمای ناطق تقسیمبندی کرد. در سینمای ناطق است که رد نگاه منتقدانه و سیاسی چاپلین برجسته میشود.
درواقع با ورود عنصر صدا به سینما، چاپلین نیز بهعنوان هنرمندی پیشرو خود را با این تکنولوژی جدید وفق میدهد و تبدیل به یکی از معدود هنرمندان سینمای صامت میشود که کیفیت آثارش در گذار از سینمای صامت به ناطق، ضربه نمیبیند. نخستین فیلم ناطق چاپلین، فیلم ضدنازی «دیکتاتور بزرگ» است که در آن به هجو نازیسم، هیتلر و موسولینی میپردازد. سپس در فیلم بدبینانه «موسیو وردو»، به نقدی تند علیه جهان سرمایهداری میپردازد. وقتی از سبک چارلی حرف میزنیم، باید به توانمندی او در بازیگری هم اشاره کنیم. درواقع او نه فقط در کارگردانی که در بازیگری هم صاحبسبک بود بهویژه زبانبدنش در خلق کمدی، ویژگی بارز این سبک بازی بود.
شعبدهبازی که حقههایش را افشا نمیکرد
چاپلین هیچگاه درباره شیوه و سبک فیلمسازی خود حرفی نزد. گویی او مثل شعبدهبازی بود که حقههای خود را افشا نمیکند. جالب اینکه چاپلین در دوران سینمای صامت خود، هیچگاه یک فیلمنامه کامل را در اختیار نداشت. روش او اینگونه بود که طرحی در ذهنش پرورانده میشد و براساس آنچه ارائه میکرد با او قرارداد ساخت فیلم بسته میشد. این شیوه کمک میکرد تا او آزادانه قصهاش را بنویسد و آنطور که دوست دارد آن را کارگردانی کند. بعد از بستن قرارداد بود که چاپلین گروه همکاری خود را تشکیل میداد و محیط داستان و شخصیتهای آن را میساخت.
به همین دلیل زمان ساخت فیلمهای او، کمی طولانیتر از فیلمسازان دیگر میشد. او همچنین وسواس زیادی در بازی گرفتن از بازیگرانش داشت و اصرار داشت هرچقدر هم زمان ببرد، بازیگرانش به همان شکلی بازی کنند که او در ذهن داشت و از آنها میخواست. گاهی این ترکیب همزمان داستانپردازی و میل به کمالگرایی در چاپلین جدا از هزینههای مضاعف، باعث کلافگی و دلخوری بازیگرانش میشد. درنهایت باید گفت، سبک فیلمسازی چاپلین در مرز بین کمدی و تراژدی در نوسان بود و این خود با تعریف سینمایی او از زندگی، انطباق داشت. جایی که میگوید:« زندگی در کلوزآپ و نماینزدیک تراژدی است، اما در لانگشات و نمایدور یککمدی است.»
چاپلین نابغهای که لباس دلقکها را برای نقشهایش انتخاب میکرد تا ما را بخنداند. او در ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷ پس از چند سال بیماری درگذشت و در دهکدهای در سوئیس نزدیک محل زندگیاش به خاک سپرده شد. تنها چند ماه پس از مرگ چاپلین، دو سارق تابوت او را از گورستان سوئیس به سرقت بردند و تقاضای ۶۰۰ هزار دلار باج از همسرش کردند. هنگامی که او از پرداخت پول خودداری کرد، آنها بچههای او را تهدید کردند. سرانجام دزدان دستگیر شدند و تابوت برگردانده شد. سپس در یک طاق بتنی ضد سرقت دفن شد. گورکن دهکده که بار اول دزدیده شدن جسد را کشف کرده بود، میگوید دیگر امکان ندارد که جسدش را در نیمه شب بدزدند. او میگوید: «برای این کار احتیاج به یک مته بادی خواهید داشت و سر و صدای زیادی به پا خواهید کرد.» اینگونه بود که این کمدین با مرگش هم یک طنز تلخ تولید کرد و از خود به جاگذاشت.
نظر شما