آگاه: موضوع افول قدرت آمریکا، چه در عرصه نرم و چه در عرصه سخت، چند سالی است که مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. سوال اصلی این است که با چه استدلالی میتوان این فرضیه را اثبات کرد؟
یکی از رویکردهایی که در این زمینه مورد استفاده قرار میگیرد، بررسی رشد قدرتهای نوظهور در مقابل آمریکاست. این قدرتها عمدتا در آسیا قرار دارند و شامل کشورهایی مانند چین و روسیه میشوند. علاوهبر اینها، قدرتهای اقتصادی میانی نظیر ایران و برخی دیگر از کشورهای منطقه که در متون علمی به عنوان کشورهای ۱۱گانه شناخته میشوند نیز در حال رشد اقتصادی و گسترش منابع قدرت خود هستند. این رشد رقابت جدی برای آمریکا و بلوک غرب به وجود آورده است و بهتدریج سبب افول نسبی قدرت آمریکا میشود؛ البته، این افول به معنی نابودی قدرت آمریکا نیست، بلکه به نسبت ظهور قدرتهای جدید، نوعی کاهش قدرت در بلوک غرب بهویژه آمریکا مشاهده میشود.
افول جمعیتی نیز یکی از مسائل قابلتوجه است. ما شاهد کاهش جمعیت در کشورهایی مانند اروپا، ژاپن و حتی آمریکا هستیم که این امر در سالهای آینده بر قدرت جهانی این کشورها تاثیرگذار خواهد بود. از این منظر، تغییرات بنیادینی در رقابتهای قدرت بینالمللی در حال وقوع است و نظم جهانی به شکلی متفاوت از گذشته تغییر میکند.
یکی از اسناد آمریکایی در این حوزه، سندی از جامعه اطلاعاتی آمریکا با عنوان «جهان جایگزین» است که چشمانداز نظم جهانی را تا سال۲۰۳۰ مورد بررسی قرار داده است. این سند بیان میکند که از سال۱۷۵۰، ظهور قدرتهای غربی روند غالب جهان بوده است و قدرتهای غربی همواره نقش اصلی را در مدیریت و تعیین سیاستهای جهانی ایفا کردهاند. اما اکنون شاهد یک روند معکوس هستیم؛ بهنحویکه قدرتهای آسیایی در حال به دست گرفتن نقشهای برجستهای در نظم جهانی هستند. این سند تاکید دارد که اگر قدرتهای آسیایی، با تثبیت قدرت و تقویت همکاریهای خود، بهخصوص از طریق پیمانهایی همچون شانگهای گام بردارند، انتقال قدرت از غرب به شرق عمیقتر خواهد شد.
نکته دوم این است که آمریکا، بهعنوان یک قدرت جهانی، همواره اهدافی را در سطح جهان دنبال کرده است، اما در سالهای اخیر در تحقق این اهداف دچار ضعف شده است. از زمان فروپاشی شوروی (دسامبر ۱۹۹۱) و یک دهه بعد از آن بهویژه پس از سال ۲۰۰۱، زمانی که جرج بوش ریاستجمهوری آمریکا را برعهده گرفت و برنامههایی برای «تحول خاورمیانه» مطرح کرد، آمریکا پروژههای متعددی را در غرب آسیا طراحی و اجرا کرده است. ازجمله این پروژهها میتوان به جنگ عراق و جنگ افغانستان اشاره کرد. بااینحال، این پروژهها یکی پس از دیگری با شکست مواجه شدهاند. امروزه نیز جنگ غزه، که آمریکا در تلاش است تا مدیریت آن را به دست گیرد، نشاندهنده عدم موفقیت رویکرد آمریکا در کنترل و مدیریت غرب آسیاست. آمریکا نتوانسته است به اهداف خود دست یابد؛ ازجمله اینکه رژیم صهیونیستی که یک دولت جعلی محسوب میشود، بهعنوان محور اصلی منطقه عمل کند و سایر کشورهای غرب آسیا در تقابل با ایران بهعنوان پشتیبان آن ایفای نقش کنند.
طرح «تحول در خاورمیانه» که حتی نقشههای جدیدی برای منطقه ترسیم میکرد، با جنگهای متعدد و شکستهای پیدرپی مواجه شد و این خود نشانهای از افول قدرت آمریکا در منطقه است. هرچند آمریکا همچنان دارای قدرت نظامی برتر و توانایی حمایت از دولتهای همپیمان خود مانند رژیم صهیونیستی است و قابلیت اعمال تخریب گسترده را دارد، اما نتوانسته است در سالهای اخیر به اهداف استراتژیک خود دست یابد.
بروز یک جبهه مقاومت در منطقه خاورمیانه چه تبعاتی داشته است؟
شکلگیری یک محور مقاومت در قلب غرب آسیا اتفاق بسیار مهمی است که تفکر آن به اقصی نقاط جهان گسترش یافته است. این خود به نوعی رویکرد دیگری را ارائه میدهد؛ چراکه نهتنها قدرتهای رقیب آمریکا، نظیر چین و روسیه، توانستهاند جایگاه خود را در عرصههای جهانی تقویت کنند و پیمانهایی مانند بریکس و سایر اتحادیهها و همکاریهای منطقهای را ایجاد کنند، بلکه محور مقاومت نیز شکل گرفته که به چالشهای جدی برای سلطه آمریکا تبدیل شده است.
این محور مقاومت، که میتوان گفت با انقلاب اسلامی در ایران آغاز شد، توانسته است به عنوان یک چالش اساسی در مقابل نظام سلطه آمریکا قرار بگیرد و از طریق گسترش تفکر مقاومت و ایجاد ساختارهای اقتصادی و سیاسی مستقل، بهتدریج در مقابل نظم جهانی آمریکامحور قد علم کند. شکستهای پیدرپی آمریکا در منطقه، از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد. در این خصوص، کتابی به نام «تاریخ نظامی آمریکا» نوشته آقای اندرو بستویج، تحلیلی ارائه داده است. او بیان میکند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عملیات نافرجام آمریکا برای آزادسازی کارمندان سفارت خود در ایران، که به عملیات «پنجه عقاب» معروف است، با شکست مواجه شد. این شکست که با وقوع طوفان شن به پایان رسید، نقطه آغاز زنجیرهای از شکستها برای آمریکا در منطقه خاورمیانه بود.
اندرو در کتاب خود بیان میکند که از آن زمان، آمریکا در تلاش بوده تا با مجموعهای از اقدامات نظامی، سلطه خود را بر خاورمیانه بازیابی کند. او جنگ هشتساله ایران و عراق را نیز در این چارچوب بررسی میکند و میگوید که آمریکا به مدت ۴۰سال برای مقابله با انقلاب اسلامی و بازگرداندن نظم موردنظر خود در منطقه تلاش کرده است. با این حال، در هر مرحله از این جنگ ۴۰ساله، آمریکا با شکست مواجه شده است. پس از پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، آمریکا نتوانست به هدف اصلی خود در ضربه زدن به انقلاب اسلامی دست یابد. تحریک صدام حسین برای حمله به ایران یکی از این پروژهها بود که به نتیجه نرسید. سپس بحرانهای دیگری در لبنان، سوریه، عراق، افغانستان و اکنون نیز در غزه و لبنان به وجود آمد که همگی نشانگر افول قدرت آمریکا در منطقه است.
همچنین، یکی دیگر از نمودهای افول آمریکا ماهیت استعماری این کشور است. حضرت امام خمینی(ره)، بنیانگذار انقلاب اسلامی، آمریکا را «شیطان بزرگ» و نظامی استکباری توصیف کردند. این توصیف ریشه در تاریخ شکلگیری آمریکا دارد. آمریکا بهعنوان یک مستعمره توسط مهاجرانی از انگلستان تاسیس شد که با تهاجم به سرزمینهای بومی و قتلعام بومیان، قلمرو خود را گسترش دادند. درواقع، نظام استعماری آمریکا بر پایه استعمار، تصرف اراضی و بهرهکشی از منابع طبیعی و انسانی بنا شده است. تاریخ نشان میدهد که نظامهای استعماری، در زمانی که توانایی حفظ تسلط خود بر کشورهای تحت سلطه را از دست میدهند، دچار افول میشوند. این روند درخصوص آمریکا نیز مشهود است؛ چراکه نمیتواند بهطور موثری پروژههای استعماری و برنامههای نظامی خود را در منطقه خاورمیانه به سرانجام برساند و سلطه مورد نظر خود را حفظ کند.
برای افول یک نظام استعماری و استبدادی چه اتفاقاتی باید رخ دهد؟
برای افول یک نظام استعماری، دو رویداد مهم باید اتفاق بیفتد: اول، این نظام از درون با چالش مواجه شود و به سمت استعمارزدایی حرکت کند؛ و دوم، از بیرون، مقاومت مردمی در کشورهای تحت سلطه علیه این استعمار شکل بگیرد. این روند در مورد سایر کشورهای استعماری نیز اتفاق افتاده است. بهعنوان نمونه، انگلستان زمانی بهعنوان قدرت اول جهان شناخته میشد و امپراتوری وسیعی داشت که از استرالیا تا کانادا و بخشهای مختلف آسیا را شامل میشد. در اوج قدرت، ملکه انگلستان به این موضوع اشاره کرده بود که «خورشید در سرزمینهای من غروب نمیکند.» با این حال، این امپراتوری نیز دچار افول شد.
علل این افول را میتوان در دو بخش درونی و بیرونی دستهبندی کرد. از درون، انگلستان به دلیل خسارات ناشی از جنگهای جهانی اول و دوم بهشدت ضعیف شد. این جنگها نهتنها هزینههای هنگفتی را بر این کشور تحمیل کردند، بلکه از لحاظ فیزیکی و اقتصادی نیز آن را تضعیف کردند. از بیرون، جنبشهای ضد استعماری در کشورهای تحت سلطه، بهویژه استقلال هند و دیگر کشورهای آفریقایی، و حتی در ایران با نهضت ملی شدن نفت، سبب تضعیف بیشتر امپراتوری انگلستان شدند. این فرآیندها درنهایت منجر به افول قدرت استعماری انگلستان شد. اکنون شاهد هستیم که وضعیت مشابهی برای آمریکا درحال شکلگیری است. این امر میتواند بهعنوان سومین رویکرد برای تحلیل افول آمریکا در نظر گرفته شود. از درون، مردم آمریکا دچار تردید جدی نسبت به سیاستهای استعماری کشورشان شدهاند و مقاومتهایی علیه این سیاستها حتی در خود آمریکا شکل گرفته است. این مقاومت تنها به مسائل داخلی محدود نمیشود، بلکه نسبت به سیاستهای جهانی آمریکا نیز واکنش نشان داده میشود؛ بهعنوان مثال، در جریان جنگ غزه، شاهد مقاومت گستردهای در میان مردم آمریکا هستیم. بسیاری از شهروندان آمریکایی از ماهیت استعماری و نظام سلطه کشورشان آگاه شدهاند و تاریخ کشور خود را از منظر استعمارزدایی بررسی میکنند. آنها میدانند که حمایت آمریکا از رژیم صهیونیستی چه پیامدهایی به همراه دارد و در تلاشاند تا تغییری در این سیاستها ایجاد کنند. این اختلافات و شکافها حتی در سطوح بالای سیاسی آمریکا نیز قابل مشاهده است. در انتخاباتهای اخیر، چهرههایی همچون هریس و دونالد ترامپ با یکدیگر رقابت میکنند اما بخش قابلتوجهی از نسل جوان دموکراتها نسبت به سیاستهای صهیونیستی تردید و مخالفت دارند. این تردید و تغییر نگرش، نشاندهنده فرآیند استعمارزدایی داخلی و در نتیجه افول تدریجی سلطه آمریکا در جهان است. در شرایط کنونی، بسیاری از مردم آمریکا بهویژه جوانان، بهطور جدی در حال پرسش و بازنگری نسبت به حمایت از رژیم صهیونیستی هستند. آنها میپرسند چرا باید از رژیمی که مرتکب جنایات در غزه است، دفاع کنند و به نوعی خود را مسئول اتفاقات این منطقه بدانند.
این دیدگاهها چه تاثیری بر فضای انتخابات پیش روی آمریکا داشته است؟
این نگرش باعث شده که برخی از آنان اعلام کنند که در انتخابات پیش رو از کامالا هریس حمایت نخواهند کرد و به او رأی نخواهند داد. این چالش بزرگی برای هریس ایجاد کرده است، زیرا رقابت او با دونالد ترامپ بسیار نزدیک است و او به حمایت بیشتری از رأیدهندگان نیاز دارد. هریس برای جلب آرای جمهوریخواهان و بهویژه رایدهندگان ترامپ، تلاش کرده است با برخی از چهرههای برجسته جمهوریخواه همچون لیز چینی، دختر لین چینی (معاون رییسجمهوری در دوران جرج بوش و از بانیان جنگ عراق)، ارتباط برقرار کند و حمایت آنان را جلب کند. این تلاش نشان میدهد که هریس برای کسب حمایت جمهوریخواهان دست به اقدامات تبلیغاتی گستردهای زده است.
همچنین، شاهد تغییر نگرش در میان یهودیان آمریکا نسبتبه صهیونیسم هستیم. در سال گذشته، یکی از زنان برجسته یهودی در سخنرانی خود در برابر هزاران یهودی تجمعکننده در خیابانهای نیویورک، صهیونیسم را به عنوان «بت دروغین یهودیان» معرفی کرد و گفت: «ما باید از پرستش این بت دروغین اجتناب کنیم.» او صهیونیسم را به «گوساله سامری» تشبیه کرد؛ همانطور که قوم موسی در غیاب او به پرستش گوساله سامری روی آوردند، ما نیز در حال پرستش صهیونیسم هستیم، درحالیکه این یک بت دروغین است. این نوع ادبیات و این دیدگاهها، نشانههایی از افول قدرت آمریکا از درون است.
آمریکا همواره خود را بهعنوان قدرتی خیرخواه معرفی کرده و با بهکارگیری مفهوم «استثناپنداری آمریکایی»، خود را متمایز از دیگر امپراتوریهای استعماری گذشته دانسته است؛ به گونهای که ادعا کرده برای مدیریت و رهبری جهان با نیتی خیرخواهانهتر از گذشته اقدام میکند. اما اکنون بسیاری از مردم آمریکا، بهویژه جوانان و اکثریت یهودیان آمریکایی، نسبت به این دیدگاه دچار تردید جدی شدهاند.
این تغییر نگرش به حدی رسیده است که گروههای ضد جنگ در آمریکا معتقدند به جای تحریم اسرائیل، باید خود آمریکا را تحریم کنند، زیرا آمریکا را منبع اصلی همه شرارتها میدانند. این گروهها فهرستی از شرکتهای تسلیحاتی آمریکایی را منتشر کردهاند و خواستار تحریم آنها شدهاند. جالب اینجاست که این حرفها توسط خود مردم آمریکا بیان میشود و نشاندهنده یک دگرگونی عمیق در نگرش عمومی نسبت به سیاستهای استعماری و سلطهجویانه آمریکاست.
بنابراین، در این رویکرد سوم نیز شاهد افول آمریکا هستیم. این افول بهویژه در بدنه مردمی آن مشهود است؛ چراکه باور عمومی نسبت به ایدههای اصلی آمریکامحور، مانند رهبری و مدیریت جهانی و نقش خیرخواهانه آمریکا، بهشدت تضعیف شده است. درحالحاضر، جامعه آمریکا دچار دو قطبی جدی شده است: از یک سو، گروهی از آمریکاییها هنوز به تداوم سلطه آمریکا، حتی با ارتکاب جنایات و حمایت از رژیم صهیونیستی، اعتقاد دارند. این گروه عمدتا شامل سرمایهداران بزرگ و لابیهای اسرائیلی و نیز افراد مسنتر است که هنوز به ایدههای قدیمی پایبندند.
افراد جوان و تحصیلکرده چه رویکردی دارند؟
اتفاقا در مقابل گروه بالا، گروه دیگری وجود دارد که بیشتر شامل نسل جوان، تحصیلکرده و آگاه است. این افراد، برخلاف نسل گذشته، متوجه رسالت انسانی خود شدهاند و با سیاستهای استعماری آمریکا مخالفت میکنند. این گروه جدید به خیابانها میآیند و شعار «ما همه فلسطینی هستیم» سر میدهند. این تغییر نسلی نشاندهنده دگرگونی عمیقی در بین مردم آمریکاست؛ بهطوری که حتی بسیاری از جوانان یهودی و دموکراتها، و نه فقط مسلمانان و عربهای ساکن آمریکا، به مخالفت با سیاستهای آمریکا در حمایت از اسرائیل پرداختهاند.
این تغییرات به قدری گسترده است که حتی خاطره حمایتهای مردمی از اقدامات گذشته آمریکا، مانند حمله جرج بوش پسر به عراق در سال ۲۰۰۳، کمرنگ شده است. در آن زمان، بخشی از مسلمانان به دلیل مخالفت با صدام، از این حمله حمایت کردند. اما اکنون، مسلمانان آمریکا دیگر از هیچ یک از نامزدهای دموکرات یا جمهوریخواه که سیاستهای حامی رژیم صهیونیستی دارند، پشتیبانی نمیکنند. چه در جریان جنگ غزه و چه در سیاستهای ترامپ در حمایت از اسرائیل، هر دو جناح سیاسی آمریکا ماهیت واقعی خود را در برابر مردم آشکار کردهاند.
بنابراین، این رویکرد سوم در ارزیابی افول آمریکا، به خوبی نشان میدهد که این افول به صورت نسبی و با توجه به ظهور رقبا و تغییر نگرشهای داخلی، در حال وقوع است. آمریکا دچار افول شده است، همانطور که برخی از دولتهای وابسته به آن، مانند ژاپن و کره جنوبی، از جنبههای مختلف بهویژه اقتصادی، و البته نظامی و سیاسی نیز با چالشهایی مواجه شدهاند. در رویکرد دوم، آمریکا توان استفاده موثر از قدرت سخت خود را ندارد و این امر یکی دیگر از نشانههای افول آن است.
بهخصوص پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکا در تلاش برای پیادهسازی طرحهای خود، بهویژه در منطقه غرب آسیا، با مشکلات زیادی مواجه شده است و اغلب پس از مدتی این طرحها با شکست مواجه میشوند، حتی اگر در ابتدا نشانههایی از پیروزی دیده شود. با توجه به همین مدل از افول، شرایط جهانی به گونهای است که ما امیدواریم، علیرغم تمامی جنایاتی که رژیم صهیونیستی با حمایت آمریکا مرتکب میشود، این طرحهای آمریکا نیز در نهایت در منطقه شکست بخورند. بهویژه با تکیه بر مدل سوم افول، میتوان نتیجه گرفت که آمریکا دیگر آن آمریکای قدرتمند گذشته نیست و نفوذ و سلطه سابق خود را از دست داده است.
نظر شما