۸ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۵

زهرا بذرافکن - خبرنگار گروه فرهنگ: نوجوانی، گروه سنی‌ای است که هر وقت سخن از آن به میان می‌آید، همه تاکید می‌کنند که حساس‌ترین دوره زندگی هر فردی است. ‌اگر روراست باشیم، هیچ‌کدام از ما هنوز دوره نوجوانی را درک نکرده‌ایم، گرچه پنج سال، ۱۰سال یا بیشتر از آن گذشته باشد. همین درک نکردن را می‌توان در سطح تولیدات و محصولات فرهنگی کشورمان برای این گروه سنی حساس هم تعمیم داد. اگرچه دغدغه‌مندانی در این حوزه هستند اما معمولا نوجوان را تنها در مرز بزرگسالی قرار می‌دهیم و او را در این جهان تنها می‌گذاریم؛ نه آنقدر کوچک است که به کمک مستقیم نیاز داشته باشد و نه آنقدر بزرگ که دست از هدایت مستقیم او برداریم.

آگاه: روز جهانی نوجوان بهانه‌ای شد تا با نگاهی انتقادی به صنایع فرهنگی‌مان، برای این گروه سنی در گفت‌وگویی با داوود طالقانی، نویسنده و پژوهشگر در حوزه ارتباطات، فلسفه و علوم اجتماعی، دقیق‌تر به این موضوع بپردازیم.  داوود طالقانی، نویسنده کتاب‌های «سلبریتی ایرانی» و «شرق‌گرایی؛ کی‌پاپ، انیمه و تیک‌تاک در ایران» در انتشارات معارف است و عمده وقتش را مشغول به پژوهش و تحقیق در صنایع و محصولات فرهنگی است؛ از این رو به سراغ او رفتیم تا درباره نوجوان‌های منحصربه‌فرد امروز از منظر رسانه  گفت‌وگویی داشته باشیم:

از دیدگاه رسانه، نوجوان امروز را چطور می‌بینید؟ او چه ویژگی‌هایی دارد که اینقدر نسبت به نسل‌های قبل متمایز و متفاوت است؟
به نظر می‌آید که صورت‌مسئله برعکس است؛ بیش از آنکه نسبتی ازسوی نوجوانان به رسانه وجود داشته باشد، ازسمت رسانه است که نسبتی با نوجوانان در مقایسه با نسل‌های پیشین وجود دارد و آن هم مسئله نسل‌های «سایبرزاد» است؛ نسل‌هایی که در دوره‌های دیجیتال به دنیا آمده‌اند. به‌طور معمول، وقتی افراد درباره نوجوانان و رسانه‌ها صحبت می‌کنند، صورت‌مسئله‌شان این است که چرا نوجوانان به رسانه‌های جدید یا پلتفرم‌های تصویری علاقه‌مندند اما سوی قدیمی‌تر و منطقی‌تر ماجرا این است که نوجوانان در دوره تفوق و استیلای رسانه‌های تصویری و دیجیتالی به دنیا آمده‌اند و همانطور که اشاره کردیم، نسل «سایبرزاد» هستند؛ چشم باز کرده‌اند و رسانه‌های اجتماعی، پلتفرم‌های تصویری مانند یوتیوب و اینستاگرام یا وی.او.دی‌ها شروع به کار کرده بودند و حالا که به بازه نوجوانی یعنی ۱۱ تا ۱۹سال (بر مبنای تقسیم‌بندی سازمان جهانی سلامت) رسیده‌اند، چیزی جز رسانه دیجیتال را نمی‌بینند.
نسل‌های دیگر و به‌عنوان مثال، متولدین دهه‌های ۶۰ یا ۷۰، افرادی هستند که در زمانه پیش از جوانی‌شان، سلطه و برتری رسانه‌ای وجود نداشته و نیز، رسانه‌ها از جنس سایبری و دیجیتالی نبوده‌اند؛ نسل‌ دهه۷۰ که با تلویزیون سروکار داشت و نسل دهه قبل نیز، دوران رقابت رسانه‌های مکتوب با رسانه‌های تصویری مانند تلویزیون و سینما را تجربه کرده بود که تازه داشتند به محبوبیت دست می‌یافتند.
الگوی رفتار رسانه‌ای سالم با نوجوانان (از جهت تولیدات رسانه‌ای) و نیز پاسخ مناسب برای نیازهای آنها چه ویژگی‌هایی دارد؟
این سوال یک پیش‌فرض دارد که در عین درست بودن می‌تواند دستمایه غرض‌ورزی قرار گیرد؛ این قصد که برای هر نسل باید متناسب با رسانه‌های روز، برنامه‌ تربیت اجتماعی خاصی داشت، قصد پذیرفته‌شده‌ای است که تمامی دولت‌ها فارغ از نظام سیاسی حاکم از طریق رسانه‌های رسمی دارند اما موضوع این است که درحال‌حاضر رسانه‌ها به‌ضرورت، رسمی نیستند؛ یعنی دوره رسانه‌های دولتی از هر نوع به سر آمده و رسانه‌هایی که وجود دارند، اول اینکه تعاملی‌اند و الزاما دولت‌ها سفارش‌دهنده تولید محتوا نیستند و کاربران می‌توانند تولیدکننده محتوا باشند، دوم اینکه، این رسانه‌ها حاکمیت برون‌مرزی دارند و دولت‌ها نمی‌توانند بر فرآیند تولید و توزیع محتوا نظارت داشته باشند و درنهایت، خود موضوع ایده‌های تربیت اجتماعی در دهه‌های گذشته با شکست مواجه شده است؛ نه‌فقط در کشور ما که بسیاری کشورهای دیگر شکست‌هایی را در بحث تربیت اجتماعی تجربه کرده‌اند. برای همین است که دغدغه «چگونه برای نسل جدید (نوجوان) تولید محتوا کنیم که مناسب او باشد» درنهایت بی‌پاسخ می‌ماند؛ چراکه از اساس طرح این سوال مربوط به دوره‌ای است که رسانه‌های دولتی، ظرفیت راه‌حل‌های عملی برای تربیت اجتماعی را داشتند اما در دوره فعلی، هم آن رسانه‌ها محبوبیت ندارند و هم عمده برنامه‌های تریبت اجتماعی با شکست مواجه شده‌اند.
در واقع اینجاست که دولت‌ها دو رویکرد را در پیش می‌گیرند؛ یا رو می‌آورند به تنظیم‌گری رسانه‌ها از طریق دادوستدهای سیاسی و اقتصادی یا آنکه می‌پردازند به تربیت مخاطب، با ابزارهای ناکارآمدی مانند سواد رسانه‌ای یا تقویت قوای انتقادی مانند تفکر انتقادی که هر دو، اثر درازمدت دارند و در کوتاه‌مدت نمی‌توانند بسیار اثرگذار باشند. واقعیت این است که دغدغه درست است اما در این دوره با راه‌حل‌های معمول به نتیجه منتهی نمی‌شود؛ چراکه گفتارهای معمول تریبت اجتماعی ممکن است چهره یا تصویری سختگیرانه یا خشونت‌آمیز داشته باشند که موردپسند نسل‌های پیشین هم نباشد، نمونه‌های آن هم می‌تواند برخی ممیزی‌های افراطی، فیلترینگ یا تحمیل الگوهای ارزشی با چارچوب‌های محدود باشد اما خاصیت رسانه‌های امروز این است که بسیاری از مرزها را از اخلاقی تا سیاسی و ... از بین می‌برد و مخاطب را در مواجهه با انواع پیام‌ها آزاد می‌گذارد. برای همین هرچه دولت‌ها بخواهند رویکردهای تربیت اجتماعی از نوع سخت یا تا حدی خشونت‌آمیز داشته باشند، درنهایت رویکردشان پذیرفته و مثمرثمر واقع نمی‌شود.
گفتید ابزارهای سواد رسانه یا تفکر انتقادی را کارآمد نمی‌دانید، دلایل آن را می‌گویید؟
دلیل اول آن، تاخر زمانی این ابزارهای معرفتی است. تکنولوژی‌ها به‌طور دائمی و با سرعت زیادی متحول می‌شوند و هر چند ماه یکبار، انقلابی دیجیتالی رخ می‌دهد. در دهه اول قرن۲۱، آنتونی گیدنز، جامعه‌شناس بریتانیایی می‌گفت هر دو سال یک‌مرتبه انقلابی دیجیتالی رخ می‌دهد ولی الان وضعیت به گونه‌ای است که می‌توان گفت هر دو یا سه ماه یکبار  انقلابی در حوزه‌های دیجیتال اتفاق می‌افتد. تا یک یا دو سال آینده، «مولتی متاورس‌هایی» که به‌واسطه توسعه هوش مصنوعی‌ها رشد می‌کنند، شاید جای رسانه‌های اجتماعی را هم بگیرند. آن وقت سواد رسانه‌ای با تاخیری چندساله می‌خواهد درباره پدیده‌هایی که مربوط به گذشته است صحبت کند، تبدیل به متنی آموزشی و همه‌فهم شود، متن به شوراهای آموزش‌وپرورش برود و با تبدیل به کتاب درسی در مدارس، به‌عنوان درسی که همه باید در آن نمره ۲۰ بگیرند، مورد توجه قرار گیرد. چنین برنامه‌ای می‌خواهد ابزاری معرفتی در اختیار مخاطب قرار دهد اما چون تاخر زمانی دارد و آدم‌ها احساس می‌کنند که در عمل فایده‌ای ندارد، آن را کنار می‌گذارند.
 از طرفی، قدرت ابزاری مانند سواد رسانه‌ای و تفکر انتقادی به قدری نیست که درباره پیچیدگی‌های تکنولوژی نظر دهد؛ به‌عنوان مثال، همین چندماه اخیر بود که با شما درباره فراگیری «همستر» گفت‌وگو می‌کردیم، از آن روز تا حالا تحولات زیادی برای همین ابزار در جهان ارزهای دیجیتال اتفاق افتاده؛ «همستر» لیست شده، قیمت آن مشخص شده و تا چند ماه آینده هم اتفاقات تازه دیگری در زمینه اقتصاد دیجیتال رخ می‌دهد. تا تفکر انتقادی بخواهد درباره این وقایع نظر دهد، موجی در جامعه آمده و اتفاقاتی را رقم زده و تمام می‌شود. به این ترتیب، سرعت تحول دانش از سرعت تحول تکنولوژی کمتر است و هر ابزار معرفتی به‌جز ابزارهای یادشده معرفی شود، ابزاری شکست‌خورده است، مگر آنکه ابزارهای معرفتی از جنس تکنولوژی معرفی شود؛ به‌عنوان‌مثال، هوش مصنوعی خودش ابزاری برای فهم هوش مصنوعی باشد. این کارکرد، عقب‌افتادگی زمانی یا معرفتی ندارد و همگام با تحول هوش مصنوعی، دانش آن را به کاربر می‌دهد. معمولا افراد فعال در زمینه سواد رسانه‌ای به این جنبه از ماجرا اینطور نگاه نمی‌کنند که تکنولوژی جای آنکه ابژه مطالعه باشد، می‌تواند ابزار آن باشد.
این راهکار، مناسب اجرا در سطح فردی است یا تنظیم‌گری فراگیر از سوی دولت؟
حدود ۲۰سالی می‌شود که در کشور ما از دولت هوشمند یا دولت الکترونیک صحبت می‌شود و درواقع راهی به‌جز مجهز کردن دولت‌ها به هوش مصنوعی وجود ندارد. می‌توان گفت میزان هزینه‌ای که در کشور ما مصروف توسعه برنامه‌های هوش مصنوعی می‌شود در مقایسه با آنچه در کشورهای دیگر در جریان است، به پول خرد می‌ماند. با این رویکرد، یک برنامه در سطح دولت است و سطح فردی آن بیشتر برای آن است که افراد تحول تکنولوژی و مواجهه با رسانه را بیاموزند. در بعد دولتی آن، می‌توان گفت که تنها راه موجود برای بقا در عرصه تکنولوژی‌های امروز همین است؛ راهی جز استفاده از هوش‌مصنوعی‌ها در سطح دولت نیست.
 می‌توانیم در الگوهای تولید در صنایع فرهنگ، میان آنچه برای نوجوان غربی و اروپایی و نوجوان ایرانی تولید می‌شود، مقایسه‌ای داشته باشیم؟
واقعیت این است که تمام کاری که صنایع فرهنگی خلاق یا بنگاه‌های رسانه‌ای و آژانس‌های سرگرمی برای مخاطبانشان انجام می‌دهند، کاری نیست جز «جهان‌سازی»؛ این جهان‌سازی‌ها جنبه‌های خیال‌انگیز دارد و تمام ساحات فکری، رویایی و درنهایت، زندگی فرد را دربرمی‌گیرد؛ به‌عنوان مثال، وقتی یک کمپانی مانند دی.سی یا مارول که در خلق داستان‌های ابرقهرمانی تخصص دارند، در پروژه‌های سینمایی، بازی‌سازی، کتاب مصور، رمان و در تکمیل این زنجیره ارزش، انواع محصولات جانبی و اکسسوری‌ها و کالاهایی را تولید می‌کنند، هدفشان این است که برای مخاطب جهانی خیالی، جذاب و سرگرم‌کننده بسازند. آدم‌ها خودشان را در این جهان‌ها پیدا می‌کنند و با آنها زندگی می‌کنند. جهان‌های واقعی، عمدتا جهان‌های قشنگی نیستند؛ آدم‌ها درگیر مشکلات مختلفی از اقتصادی تا جنگ و مشکلات روانی مانند افسردگی و بسیاری سختی‌های دیگرند که در این جهان‌های خیالی و داستانی خبری از آنها نیست. کاری که موج‌های شرقی، کره‌ای یا انیمه‌های ژاپنی انجام می‌دهند نیز از همین نوع است. وقتی فردی جذب جهان خیالی یک انیمه ژاپنی شود، موضوع فقط علاقه به یک اثر نیست، او جذب جهان خیال‌انگیز این اثر شده و پیگیر و درگیر این جهان می‌شود؛ تولیدات تازه این استودیوها را دنبال می‌کند، با شخصیت‌های این جهان داستانی همذات‌پنداری می‌کند، بین آنها مقایسه می‌کند و درنهایت به مخاطبی فعال بدل می‌شود. این بنگاه‌های رسانه‌ای و آژانس‌های سرگرمی در واقع هرکدام، جهان‌های خیالی‌ای برای ما می‌سازند؛ ضمیر «ما» به مخاطب اشاره دارد و مهم‌ترین گروه آن، نوجوان است. افراد به خودشان می‌آیند و می‌بینند ۱۰سال از زندگی‌شان را در این جهان‌های داستانی و خیالی گذرانده‌اند؛ به‌عنوان مثال، از حدود ۳۰سال پیش، جهان داستانی «جنگ ستارگان» در غرب طرفدار زیادی داشت و نمونه رقیبی هم نداشت. افراد وقتی طرفدار چندگانه جنگ ستارگان می‌شدند، با داستان آن زندگی می‌کردند و جزییات ریز آن را به خاطر می‌سپردند. در دوره‌هایی «هری پاتر» یا «ارباب حلقه‌ها» هم چنین ویژگی‌هایی داشتند اما در نهایت استمرار جهان داستانی‌شان ممکن نشد؛ یعنی اینکه نتوانستند یا نخواستند، مرتب آثار جدیدی تولید کنند و ارتباط جدی با مخاطب را نگه دارند. کاری که امروز صنایع فرهنگی خلاق انجام می‌دهد نیز همین است؛ مخاطب را نگه‌ می‌دارند، به او اجازه تنفس نمی‌دهند و زمانی که کار اول تولید شد، بلافاصله دومی و سومی را هم آماده می‌کنند و مخاطب به این صنایع فرهنگی خودش را گره می‌زند.
موضوع این است که مخاطب اصلی نوجوان‌ها هستند؛ چراکه نوجوانی دوره سنی رویاپردازی است. افراد در این بازه سنی درباره آینده شغلی و تحصیلی خودشان و درباره اینکه بعد از پایان نوجوانی و آغاز جوانی، زمانی که وارد جامعه می‌شوند چه فیگور و ژستی داشته باشند فکر می‌کنند و این جهان‌های داستانی به مخاطبان این امکان را می‌دهد که ژست انتخاب کنند؛ ژست‌هایی که شاید در جهان واقعی هرگز نصیبشان نشود. آدم‌ها در جهان واقعی قدرت انتخاب پایینی دارند و شرایط جبری زندگی اجازه نمی‌دهد هرچه و هرکه می‌خواهند باشند، این جهان‌ها به آنها امکانی می‌دهد که بتوانند قهرمان، ضد قهرمان و یا هر کسی که می‌خواهند باشند.
 اگر بخواهیم الگویی از آنچه گفته شد داشته باشیم، فکر می‌کنم اولین و مهم‌ترین آن قصه و جهان خیالینی است که در جزییات و کلیات پایدار باشد. دومین شاخصه آن، طبق آنچه گفتید، این است که جهان داستانی موردنظر به زندگی مخاطب گره بخورد و به نحوی او را درگیر و پابند خودش کند. من سعی می‌کنم از میان چیزهایی که می‌گویید الگویی بیابم که با آن بشود صنعت فرهنگی خودمان را آسیب‌شناسی و ضعف‌یابی کرد.
ضعف ما این است که صنعت فرهنگی خلاق، بنگاه رسانه‌ای که بتواند محصولات جذاب و سرگرم‌کننده تولید کند و آژانس سرگرمی نداریم که با یک ایده تربیت‌محور منطبق بر ایده‌های تربیتی پیشین، محصولی بسازد. داشتن این صنایع و نهادهای رسانه‌ای، مقدمه‌ای می‌خواهد که آن هم سرمایه‌ای بسیار زیاد است. قصد تقلیل برنامه موشکی یا هسته‌ای کشورمان را ندارم اما اگر می‌خواهیم صنایع فرهنگی داشته باشیم که کار آن جهان‌سازی و رویاسازی و معنا دادن به آینده برای نوجوان‌هاست، به معنای واقعی «هم‌ارز» و نیز «هم‌عرض»، (هم با عین و هم با الف) نسبت به برنامه‌های موشکی و هسته‌ای ایران است؛ یعنی هم در کنار برنامه‌های موشکی و هسته‌ای است و هم مانند آنهاست. به همان میزان اهمیت دارد و به همان میزان هم هزینه نیاز دارد. به فرض اگر دولت برای پیشرفت باشگاه استقلال و پرسپولیس هزینه‌هایی در حد درآمدهای بانکی یا صنعت پتروشیمی را صرف می‌کند، برای صنعت فرهنگ نیاز است که یکی، دوتا چاه نفت هزینه شود تا این صنعت رشد کند. حالا چرا چنین پیشنهادی مناسب کشور ماست؟ برای آنکه در ایران همه تولیدات فرهنگی، دولتی است و بازار آزاد فرهنگ وجود ندارد. از طرفی، اگر دولت دغدغه تربیت اجتماعی برای نوجوان دارد، احتمالا برای آن باید خرج کند و این خرج کردن در سطح فعلی سازمان اوج یا بنیاد فارابی نیست؛ منطق تولید در این سازمان‌ها هنوز بر قواعد پیشادیجیتالی استوار است. آثار محدودی در سال تولید می‌شود که برخی دیده می‌شود و برخی هم دیده نمی‌شود.
آنچه گفته شد، آینده اجتناب‌ناپذیر همه رسانه‌های دیجیتال است؛ رسانه‌هایی که در آینده به مولتی متاورس‌ها تبدیل می‌شوند، چیزی جز زندگی انسان‌ها در جهان‌های خیالین نیست. عصر شبکه‌های اجتماعی به پایان می‌رسد و به متاورس‌ها تبدیل می‌شوند. انسان‌ها به‌جای آنکه از شبکه‌های اجتماعی به‌عنوان ابزار استفاده کنند، در این متاورس‌ها زندگی می‌کنند. صنایع خلاق به‌شکل امروزی آن دوره‌ای است که در حال گذار است و تا تحولات تازه آن پدیدار نشود، سیاست‌گذاران و تولیدکننده‌های داخلی محصولات فرهنگی متوجه ابعاد آن نمی‌شوند.
 فکر می‌کنم این اتفاق (وقوع تحولات پیش‌بینی‌نشده) همین حالا هم افتاده و بحران‌هایی را رقم زده است اما جریان‌های فرهنگی ما همچنان با همان سیاست‌های پیشین به کار خود ادامه می‌دهند و خیلی نگاه‌شان به سمت مخاطب و تحولات و تغییرات او نیست.
واقعیت این است که چون برای مخاطب، به‌ویژه مخاطب نوجوان برنامه‌ای ندارند، در نهایت خود نوجوان را محکوم می‌کنند. با ادبیاتی از جنس روانشناختی، تربیتی یا حتی اخلاقی، او را محکوم می‌کنند به اینکه چرا سرگرم پلتفرم‌های تصویری است، چرا به محصولات فرهنگی-رسانه‌ای غیرایرانی توجه می‌کند. بارها دیده‌ایم افرادی که ادبیات شبه‌تربیتی یا شبه‌روانشناختی دارند، مخاطب را نقد می‌کنند و به نوجوان هجمه وارد می‌کنند. موضوع این است که ما در داخل چیزی برای آنها تولید نکرده‌ایم.
ما با آنکه ظرفیت داستان‌پردازی و قصه‌گویی بسیار خوبی در ادبیات فارسی داریم اما در غالب آثار فرهنگی و رسانه‌ای کشورمان، سنت تعلیم و تربیت را به قصه‌گویی ترجیح می‌دهیم و به‌طور معمول هم نقدمان به آثار فرهنگی و نمایشی غربی این است که فقط داستان‌پردازی می‌کنند و به محتوا اهمیت نمی‌دهند.
ما در ادبیات ایران، چیزی حدود هزار سال سنت داستان‌پردازی داریم؛ یعنی اگر هیچ خلاقیتی هم به خرج ندهیم، به قدر هزار سال سناریو آماده در ادبیات فارسی از پیش از اسلام و پس از آن داریم. در هفته‌های گذشته، انیمه‌ای منتشر شد که براساس قصه‌ای بود که ۲۵سال پیش نوشته شده بود. از طرفی، بسیاری از آثار سینمای ابرقهرمانی هم براساس کمیک‌بوک‌هایی است که درنهایت به حدود ۱۰۰سال پیش برمی‌گردند. درواقع چه آثار شرقی و چه غربی، حاصل قصه‌هایی هستند که نهایتا در یک قرن پیش نوشته شده‌اند و ما در ادبیات فارسی از مجموعه‌ای هزارساله حرف می‌زنیم.
هر پلتفرم و بستر رسانه‌ای، ویژگی‌ها و شرایط خاص خودش را دارد. ما اقتضائات مدیوم‌های جدید را نمی‌شناسیم یا نمی‌خواهیم به آن تن بدهیم؛ به‌عنوان‌مثال، در دوره‌ای از سینمای ایران، مباحثات زیادی درباره اینکه آیا باید بالاخره به چالش‌های تکنولوژی‌های سینمایی تن بدهیم یا نه، اتفاق افتاده است. ما تا بخواهیم درباره این مسائل فلسفه‌ورزی کنیم، دوره سینما تمام شده. بعد از آن شبکه‌های اجتماعی آمدند و مباحثاتی اخلاقی، دینی و فلسفی آغاز شد که ما باید در این شبکه‌های اجتماعی حضور داشته باشیم یا خیر. حالا دوره‌ شبکه‌های اجتماعی هم درحال پایان یافتن است و ما همچنان درگیر این دست مباحث هستیم. تا ما بخواهیم درباره این اقتضائات تصمیم بگیریم یا حتی بخواهیم آنها را یاد بگیریم، ادوار رسانه تمام می‌شوند و وارد دوره‌های تازه‌ای می‌شویم.
در سینمای ایران لطیفه‌ای هست که «چرا شاهنامه را فیلم و سریال نمی‌کنیم»، این جوک از قبل از انقلاب تا همین امروز گفته می‌شود. کاری که ما باید انجام می‌دادیم و ندادیم، این بود که سناریوهای آماده‌ای را که در گنجینه ادبیات فارسی موجود است به آثار نمایشی تبدیل می‌کردیم.
کاری که کشورهای ژاپن یا چین در صنایع تصویری جدیدشان کرده‌اند، این است که چون می‌دانند تکنولوژی و دوره مدرن، اقتضائاتی دارد، تلفیقی میان آموزه‌های کهن خودشان با صنایع تصویری ایجاد کرده‌اند که مخاطب آثار، احساس دورافتادگی ازلحاظ زمانی نکند. درباره اینکه گفتید ما در محصولات فرهنگی‌مان بیشتر می‌خواهیم آموزه ارائه بدهیم، باید بگویم در ادبیات کهن ما، آموزه‌ها در زیرمتن است و نه در متن. این موضوع حرف تازه‌ای نیست و بارها گفته شده، احتمالا تولیدکننده‌ها هم به این موضوع واقف‌اند اما سازمان‌هایی که منابع مالی تولید آثار را تامین می‌کنند معمولا ظاهر اثر را بیش از زیرمتن 
آن موردتوجه قرار می‌دهند. در همین مورد، فیلمی که امسال به جایزه اسکار فرستادیم با بودجه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته شده بود و با این حال، هیچ ارتباطی با نوجوانان نداشت، نه در شخصیت‌ها و نه در قصه.
یکی از ترس‌های مخاطبان و فعالان این حوزه این است که از ادبیات داستانی ما چیزی ساخته شود و استاندارد و موفق از آب درنیاید.
تاریخ صنایع فرهنگی خلاق و آژانس‌های سرگرمی رسانه تاریخی است که ما معمولا بخش موفق آن را می‌بینیم. من فکر می‌کنم کمپانی‌های دی.سی و مارول روی هم، چیزی حدود دوهزار شخصیت خلق کرده‌اند، از این دوهزار  شخصیت، در خود ایالات‌متحده نهایتا ۲۰ تا شناخته شده‌اند. درمورد کی‌پاپ و آیدل‌های ژاپنی نیز همین‌طور است؛ تعداد زیادی از آنها در این صنعت محو می‌شوند؛ به بیانی در این صنعت، اگر کسی پنج درصد موفقیت هم داشته باشد، یعنی بازی را برده است. اگر تولیدات صنایع فرهنگی را ببینیم، بخش‌های شکست‌خورده، عدد خیلی بزرگی است اما موضوع این است که این جریان در ایران هنوز شروع نشده و ما قبل از آن هستیم.
 آمار قابل تاملی بود، خیلی از ما فکر می‌کنیم که آثار تولیدی کمپانی‌های غربی همه موفق هستند.
درمورد انیمه‌ها هم همینطور است. چندتا از انیمه‌های ژاپنی فرصت جهانی‌ شدن داشتند؟ قبل از شناخته شدن میازاکی، کارگردان انیمه‌های مشهور ژاپنی، این آثار فقط برای داخل کشور ژاپن تولید می‌شدند و بعد از آن هم انیمه‌ها به تعداد انگشت‌های یک دست مجال جهانی شدن یافتند. در ایالات‌متحده، در سال حدود ۷۰۰ یا ۸۰۰فیلم تولید می‌شود که از این تعداد، حدود ۷۰تا در پخش جهانی شانس دیده شدن دارند و از آن تعداد هم درنهایت هفت یا هشت اثر به اسکار و دیگر جایزه‌های مشهور می‌رسند و در عرصه جهانی دیده می‌شوند.
حجم تولید اینچنینی در تولیدات داخلی ما که بستر صنعتی ندارند و با حمایت دولتی ساخته می‌شوند به نظر مانع جدی‌ای برای قرارگرفتن در ردیف تولیدکننده‌های جدی در سطح دنیاست.
موضوع اولویت‌هاست؛ چنین تصمیمی باید در سطح کلان کشور مدنظر قرار گیرد. همانطور که در صنایع موشکی و هسته‌ای تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی کردیم و در سطح دنیا مطرح شده‌ایم. چنین رویکردی در سطح سازمان‌های فرهنگی نیست و فراتر از آن است. از طرفی، وقتی بحث به اینجا می‌رسد به نوعی از همه سلب مسئولیت می‌شود و احساس می‌کنند که باقی مسائل ارتباطی به آنها ندارد. درحالی‌که هنوز هم می‌شود کارهایی کرد؛ بسیاری از نوجوان‌های داخل کشور در همین پلتفرم‌های تصویری درحال تولید هستند و چه بسا که از میانشان، نویسنده‌ها و تولیدکننده‌های جدی و مطرحی بیرون بیاید.
 در پایان برگردیم به سوال ابتدایی گفت‌وگو، پاسخ به این سوال که رفتار سالم در قبال نوجوان امروز چیست را چطور می‌دهید؟
نوجوانان دوره سایبر، به این خاطر که محدود به این فضاها بوده‌اند، بسیار دیرتر و پرهزینه‌تر جامعه‌پذیر می‌شوند؛ به این معنا که در نهادهای اجتماعی، مذهبی، مدرسه‌ها و بازار و خیابان حضور ندارند. در دوره‌های گذشته، آدم‌ها با حضور در این فضاها جامعه‌پذیر می‌شدند. نوجوان‌های نسل امروز اگرچه برای فضای سایبری شهروندان خوبی هستند اما در فضای واقعی نمی‌توانند همان عملکرد را داشته باشند. مهم است که نوجوان تا پیش از آغاز دوره سنی جوانی طی تعامل در محیط‌های اجتماعی معمول با دیگر آدم‌ها فرآیند جامعه‌پذیری را طی کند. اگر او جامعه‌پذیر نشود، مسئولیت ناپذیر می‌شود و این ویژگی آنها را به افرادی تبدیل می‌کند که نمی‌توانند با وضعیت امروز جامعه ارتباط برقرار کنند؛ یعنی با جامعه بی‌نسبت می‌شوند. این موضوع مهم‌ترین چالش نسل‌های قبل و جامعه با نوجوان امروز است که جواب آن لزوما در تکنولوژی‌های رسانه‌ای نیست. اخیرا نتایج پژوهش‌های زیادی نشان می‌دهد که نوجوان‌های دوره فعلی در سطح تعاملات فردی، در محیط‌های کاری، حتی در ادبیات عامیانه ضعیف عمل می‌کنند و به‌طور عمده از اختلالات روحی‌ای رنج می‌برند که در دوره‌های پیش شناخته‌شده نبودند؛ همه این‌ها مربوط به تغییر و تحولاتی است که مختص نسل امروز است. ممکن است ما به‌واسطه رسانه هم تربیت شویم اما اثرگذارتر از آن، حضور در نهادهاست که به آدم‌ها تشخص می‌دهد. از طرفی، مسئله جامعه‌پذیری و مسئولیت‌پذیری نوجوان‌ها به‌خاطر رویدادهای سیاسی اهمیت پیدا کرده است. اگر ما امروز درباره نوجوان حرف می‌زنیم، بخش زیادی از آن به این خاطر است که بعد از وقایع سال‌های ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱، کنشگری سیاسی و اجتماعی نوجوان‌ها در فضای رسانه‌ای دیده شد و این دغدغه ایجاد شد که چرا نوجوانان کنشگر شده‌اند و سویه‌های سیاسی و اجتماعی آنها با بدنه اصلی حاکمیت متفاوت است. درواقع این مسئله برمبنای دغدغه‌های تربیتی شکل نگرفته‌ است. دغدغه‌های تربیتی پیش از آن هم مطرح می‌شد و صدای آن شنیده نمی‌شد.