زهرا بذرافکن-خبرنگار گروه فرهنگ: بعد از آنکه در روزهای گذشته یک بلاگر اینستاگرامی اقدام به آتش زدن قلعه تاریخی با قدمت ۱۵۰۰سال کرد، نقد و اعتراض‌ها و واکنش‌های بسیاری ازسوی فعالان این حوزه را برانگیخت. این اتفاق پیش از هرچیزی موجب حیرت کاربران و مخاطبان شده بود و درواقع با وجود اقدامات مشابهی که در این فضا تا پیش از این دیده‌ایم، این اقدام به‌قدری عجیب بود که همه باور کردند شخصی که دست به چنین کاری زده، هیچ اطلاعی از تاریخی بودن و قدمت این بنا نداشته است. مهم‌تر از آن، اینکه به نظر می‌آید رفتارهای این‌چنینی درحال رشد بیمارگونه‌ای است و دور نیست روزی را ببینیم که از این هم حیرت‌انگیزتر و البته آسیب‌زاتر شود. در همین رابطه، با مهدی کاشفی‌فرد، دکترای ارتباطات گفت‌وگو کرده‌ایم.

راه رفتن روی مرزهای حساسیت جامعه

آگاه: اگرچه حالا دیگر رفتارهای این‌چنینی بلاگرها برای جذب دنبال‌کننده چیز خیلی عجیبی نیست، چطور می‌شود که یک فرد از اثر تاریخی محل زندگی‌اش که بیش از ۲۰سال پیش ثبت ملی شده است، هیچ اطلاعی ندارد اما می‌داند که با آتش زدن این قلعه می‌تواند توجه افراد زیادی را جلب کند؟
دیده شدن حالا به ارزش تبدیل شده است. اگر پیش از این افراد به‌واسطه یک مهارت به پول و سرمایه می‌رسیدند، حالا به‌واسطه دیده‌شدن و همان چیزی که به‌عنوان اقتصاد توجه از آن یاد می‌شود، دنبال کسب سرمایه هستند. سرمایه نمادین همیشه وجود داشته و از زمانی که عصر تصویر آغاز شده است، تصویر به‌عنوان یک سرمایه نمادین در اختیار افراد قرار گرفته است. از طرفی، هرچه زمان بیشتر گذشت، در این فضا سطحی و سخیف شدن محتوا نیز رشد کرد؛ به این معنا که یک فرد، سرمایه نمادین خودش را در این می‌داند که رفتارهای حماقت‌آمیز انجام دهد. همچنین باید این را در نظر داشت که این فضا برای همه یک امکان برابر مهیا کرده است که دیده شوند؛ بنابراین، بالتبع باید شما یک کار خارق‌العاده انجام دهید تا دیده شوید. خارق‌العاده اینجا به معنای اعجاب‌انگیز و استثنایی نیست، بلکه به معنای نبودن در زمره عادت‌های ماست؛ در نتیجه طبیعی است که در فضایی که همه به‌دنبال دیده شدن هستند و به‌راحتی می‌توانند تولید محتوا کنند، کسی که دنبال شهرت و منافع بعدی آن است، دست به چنین کارهایی بزند. 
چنین کاری می‌تواند ناشی از این باشد که مخاطبان شبکه‌های اجتماعی به امور شگفت‌آور و حساسیت‌آمیز تمایل نشان داده‌اند. ارزش‌های رسانه‌ای و ژورنالیستی سنتی و قدیمی‌تر از بین رفته‌ و جایشان را به این‌گونه رفتارها داده‌اند. درواقع صورت «شگفتی» در ارزش‌های خبری سنتی، حالا به کارهای گاه احمقانه تبدیل شده که جامعه به تماشای آن تمایل دارد. قبل از این، کاربران تجربه‌هایی از کارهای عجیب و غریب مانند ترکیب کردن و خوردن انواع چیزهای غیرخوردنی یا انواع تبریک تولدها یا مارکتینگ نامتعارف مانند ترکاندن هندوانه بر سر خودشان را در این فضا داشته‌اند و دیده شدن این محتواها نشان‌دهنده این است که مخاطب این رسانه‌ها به‌دنبال دیدن این‌دست هیاهوها هستند و رفتارهای جنون‌آمیز گویی به ارزش تبدیل شده‌اند. درحالی‌که در گذشته، آدم‌های دیوانه تحت مراقبت قرار می‌گرفتند و تنها در عصر سرمایه‌گذاری گسترده ‌است که می‌توان از رفتارهای دیوانه‌وار و جنون‌آمیز هم پول درآورد. 
درباره کسی که چنین کاری می‌کند، می‌توان دیدگاهی داشت که ناشی از کم‌اطلاعی و کم‌سوادی او بوده است اما من فکر می‌کنم بعید است که این فرد اهمیت این بنا در محل زندگی‌اش را نداند و اتفاقا کاملا آگاه است و بنا داشته تا روی مرزهای حساسیت و هیجان جامعه دست بگذارد. جامعه‌ ما، جامعه‌ای است که تاریخ برایش اهمیت دارد و آثار تاریخی در شهرهای مختلف قابل مشاهده و در دسترس هستند. کشور ما کشوری تاریخی‌ است و برای مردم نیز تاریخ، موضوع جذابی است؛ بنابراین آتش‌زدن یک قلعه تاریخی، برابر با دست گذاشتن بر مرز حساسیت مخاطب است که از آن یک نوع مارکتینگ معکوس و منفی تعبیر می‌شود؛ با انجام کارهای ضدارزش، ارزش‌های فضای مجازی را برای خودت ایجاد کنی. 

از طرفی، این فرد و افراد مشابه در فضای مجازی مخاطبانی دارند و براساس الگوریتم‌های شبکه‌های مجازی می‌توانند به‌سرعت در سطح گسترده‌ای دیده شوند و حتی اگر بازداشت و مجازات هم شوند، اثر چنین کاری در فضای مجازی خنثی نمی‌شود، برای این موضوع چه کاری می‌شود کرد؟

آنطور که من دیدم در فضای مجازی، با این رفتار چندان موافقتی شکل نگرفته و بیشتر با گفت‌وگوهای انتقادی مواجه شده است. اگرچه فرد به‌دنبال اثرگذاری در این فضا بوده و هوشمندی او نیز در برقراری یک پیوند ذهنی بوده – باتوجه‌به آتش‌سوزی هفته‌های گذشته در آمریکا و جلب‌توجه کاربران به موضوع و تصویر آتش‌سوزی– اما اثر این کار را نمی‌شود با این سادگی سنجید. درواقع، چرخیدن و دیده شدن این رفتار خارج از عرف به معنای انتشار ارزش‌های آن نیست؛ چون اساسا ارزشی در خود ندارد. حمله به عناصر و نمادهای فرهنگی و تاریخی، یک رفتار استثنایی و خاص است و در نتیجه به یک جریان تبدیل نشده است. در پژوهش‌های اجتماعی به چنین مسائلی استقرای تحلیلی می‌گوییم؛ یعنی یک رفتار در دایره عرفی و فرهنگی قرار نمی‌گیرد؛ بنابراین، حتی با دیده شدن چنین رفتاری نباید حکم به رسوخ ارزش‌های آن به ذهن مخاطب داد؛ چون اساسا ارزشی در این رفتار نیست و برعکس، مفاهیمی چون همدلی مردم نسبت‌به این آسیب و حساس شدن عمومی نسبت‌به بلاگرها را تقویت می‌کند.  

در سطح عمومی و در فضای مجازی فارسی چه عواملی می‌تواند اثرگذار باشد که کاربر تاحدی نسبت‌به تماشای چنین محتوایی آگاه باشد و مواجهه منطقی‌تری با آن داشته باشد؟

در موضوع اثرگذاری، معمولا صحبت از اثر چنین رفتاری در فضای مجازی می‌شود اما درباره اثرهای واقعی این رفتارها صحبتی نمی‌شود؛ این به این معناست که اگرچه ما از انتشار تصویر آتش‌سوزی صحبت می‌کنیم، در واقعیت یک بنای تاریخی سوخته است. اگر برخورد قاطعی با چنین رفتارهایی نشود، یکی از تاثیراتی که بر جای می‌گذارد، حساسیت‌زدایی از این‌دست کارهاست. به این معنا که کنش‌های مجازی ما به حسرت و افسوس در کامنت و استوری‌ها تقلیل پیدا می‌کند و در واقعیت چیزهایی از بین می‌رود؛ بنابراین، یکی از موضوعات مهمی که می‌تواند به مخاطب مواجهه منطقی دهد، مطالبه‌گری در میدان واقعی است. یعنی که مخاطب به این موضوع آگاه باشد که چنین رفتاری در واقعیت درحال تخریب یک ارزش است. نمایش نادیده گرفتن و پاسداری نکردن از میراث فرهنگی که در زمره ارزش‌های جامعه است، باید برای جامعه سنتی ایران مسئله مهمی باشد. اگر برخورد جدی و قضایی نشود، درنهایت در این فضا حساسیت‌زدایی اتفاق می‌افتد؛ بنابراین مخاطب باید نسبت‌به شناخت ارزش‌های فرهنگی‌اش آشنا باشد و بداند که چنین رفتارهایی موجب زدودن حساسیت نسبت به این ارزش‌ها می‌شود.  

یکی دیگر از اتفاقاتی که می‌تواند اثرگذار باشد، آشنایی مخاطب با ابزارها و امکانات فضای مجازی است؛ مثلا در پلتفرم اینستاگرام، حساسیت‌ها و قوانینی برای این موضوعات هست که کاربران می‌توانند با گزارش آن، کنشگری داشته باشند. بخشی از مسئولیت و شناختی که برای مواجهه درست با چنین اتفاقاتی نیاز است، در گرو شناخت درست مخاطب از این فضاها و مواجهه درست اوست که نمونه‌اش همین گزارش دادن خشونت و تخریب ارزش‌هاست.


فکر می‌کنید چرا با اینکه مدت‌هاست مفهوم سواد رسانه‌ای در ایران در سیاست‌های فرهنگی و آموزشی دخیل شده اما هنوز تاثیری در سطح ترندهای مجازی و موج‌هایی که در این فضا ایجاد می‌شود، ندارد؟

سواد رسانه‌ای دائم درحال تغییرشکل است و من برخلاف این تصور که فکر می‌کنیم وجود کتاب درسی به آن کمک می‌کند، فکر می‌کنم که هنوز جنبشی به‌عنوان «جنبش سواد رسانه‌ای» در ایران اتفاق نیفتاده است. در اغلب کشورهای اروپایی و کشورهای دیگری که برنامه سواد رسانه‌ای را پیگیری می‌کنند، در تقویم روزی قرار داده شده که به مفاهیم سواد رسانه‌ای مرتبط است؛ به‌عنوان مثال، در مدارس انگلستان، روزی به‌عنوان «دختران ایمن» وجود دارد که با ناامنی‌های فضای مجازی برای دختران مقابله می‌کند. 
سواد رسانه‌ای و ارتقای آن نیازمند یک برنامه ملی است که یکی از پازل‌های آن، کتاب درسی بوده و قطعا کافی نبوده است. ما نیازمند رویدادهای ملی و استانی در سطحی فراگیر هستیم. متاسفانه اتفاقی که حالا افتاده، این است که سواد رسانه‌ای دارد پروژه‌ای می‌شود؛ به این معنا که افرادی به بهانه سواد رسانه‌ای و اهمیت آن، کارهای پراکنده و بی‌مبنایی انجام می‌دهند و درنهایت، تنها محتوای سواد رسانه‌ای تولید می‌کنند. این در حالی است که بخش مهمی که همیشه نادیده گرفته می‌شود، توزیع سواد رسانه‌ای است. در مدارس می‌شود کتاب‌های سواد رسانه را تدریس کرد و امتحان گرفت اما بعید است یادگیری و انتقال ارزش اتفاق بیفتد. در واقع، حتی دانش‌آموزی که واقعا می‌خواهد منابع سواد رسانه‌ای را بخواند، بیشتر تحت‌تاثیر ارزش‌های رسانه است تا ارزش‌های سواد رسانه‌ای؛ بنابراین، می‌توان گفت که سواد رسانه‌ای به‌خوبی در جامعه توزیع نمی‌شود و به دست مخاطب نمی‌رسد. درنتیجه من فکر می‌کنم که در این مرحله نباید سواد رسانه‌ای را متهم کرد؛ برای آنکه هم اتفاقاتی که در آن رخ می‌دهد پراکنده است و هم توزیع محتواهای آن گسترده نیست.
یک موضوع مهم‌تر این است که ما معمولا سواد رسانه‌ای را چیزی برای مصرف‌کنندگان محتوا در نظر می‌گیریم، درحالی‌که سواد رسانه‌ای برای تولیدکنندگان محتوا بسیار مهم‌تر است، یعنی اگر بتوانیم تولیدکنندگان محتوا، از بلاگرها تا تولیدکننده‌های تلویزیونی را شناسایی کنیم، راحت‌تر می‌توانیم آنها را در راستای سواد رسانه‌ای توجیه کنیم تا اینکه برنامه‌های آموزشی گسترده برگزار کنیم. درواقع یک حلقه گمشده سواد رسانه‌ای در ایران، آموزش به این گروه از بازیگران فضای مجازی است.‌ اینکه تولیدکنندگان محتوا به سواد رسانه‌ای آگاهی داشته باشند – که در دل آگاهی به ارزش‌های جامعه و فرهنگ ایجاد می‌شود- بسیار مهم‌تر است. از سویی، ممکن است این ذهنیت ایجاد شود که به‌عنوان مثال، بلاگرهای مجازی آموزش‌پذیر نیستند و تنها آمده‌اند تا بی‌نظمی ایجاد کنند. در پاسخ، باید گفت، پیش از تنبیه و مجازات قانونی، یکی از ابزارهای مهم حاکمیتی، آموزش است که می‌تواند این افراد را با شیوه‌های نرم‌تری مانند آموزش، به رفتارهای سالم‌تری سوق دهد.  

راه رفتن روی مرزهای حساسیت جامعه

از طرفی این رفتارها یک بعد اجتماعی و اخلاقی هم دارد که در فضای مجازی و از دید کاربران معمولا اعتباری ندارد و مورد توجه قرار نمی‌گیرد، درواقع انگار همیشه افراد منتظر هستند که یک نهاد قانونی پیگیر این جنبه امور باشد و مفهوم مسئولیت‌پذیری در فضای مجازی معنایی ندارد. در این مورد، نظر شما چیست؟

جامعه، درگیر یک مسئولیت‌ناپذیری‌ شده است؛ به این معنا که ما اگر نیازهای افرادی را که در جامعه زیست می‌کنند فهرست کنیم، ناسالم بودن رفتار بلاگرها در دسته اولویت‌های اول آنها نیست. یکی از زمینه‌هایی که منجر به بی‌تفاوتی جامعه به این رفتارها شده است، معضلات اقتصادی و نوعی بحران امید نداشتن و ابهام نسبت‌به آینده است. شرایط داخلی جامعه امروز ما هزاران عامل دارد، از کلان‌مولفه تحریم تا نزاع‌های سیاسی و شرایط اقتصادی که همه در ایجاد بی‌تفاوتی دخیل بوده است.‌ جامعه به یک وضعیت بی‌تفاوتی و به بیان دقیق‌تر، مسئولیت‌ناپذیری عینی رسیده است. 
ممکن است مخاطبان ابراز تاسف کنند اما در جهان واقعی احتمالا کار ویژه‌ای انجام نمی‌دهند. این بی‌تفاوتی، زمینه‌های اقتصادی دارد و این فضای قطعیت نداشتن، زمینه را برای رشد محتواهای تخدیری بیشتر فراهم می‌کند. محتواهای تخدیری، محتواهایی هستند که مخاطب به‌منظور سرگرمی آن را تماشا می‌کند تا از واقعیت تلخ زندگی خودش جدا شود؛ به عبارتی از واقعیت فرار کند. برای همین است که جامعه چندان به این مسئله مسئولیتی نشان نمی‌دهد و آن را واگذار به نهادهای قانونی می‌کند. یکی از نتایج دیگر حاکم‌شدن قطعیت نداشتن و ناامیدی در جامعه این است که محتواهای این‌چنینی و نیز محتواهای دیگری که بر قطعیت نداشتن مخاطب تمرکز کرده است، مانند محتواهایی که به‌دنبال فروش رویا و خبر دادن از غیب و آینده است – که در ماه‌های اخیر بسیار گسترش پیدا کرده است- مورد اقبال مخاطب قرار می‌گیرد؛ به عبارتی، رفتار تولیدکنندگان محتوا در فضای مجازی، ازجمله بلاگرها بر اساس ترندهای رایجی شکل می‌گیرد که در جامعه است و ترندها نیز، در بستر زمینه‌های گسترده‌تری در جامعه ایجاد می‌شود. ما ازلحاظ سیاسی در وضعیت پرسش‌برانگیز و پرابهامی قرار داریم که منشأ ایجاد فضای ترس و نبود قطعیت است؛ درنهایت، زمانی که به چنین نیازهای واقعی‌ای پاسخ داده نشود، چنین محتواهایی بروز پیدا می‌کند و ممکن است مردم هم نسبت‌به آن با یک استدلال ساده بی‌تفاوت باشند: «اینها که برای من نان و آب نمی‌شود و من اول باید بتوانم شکم خودم را سیر کنم.»

در پی این اتفاق موضوعی مطرح شده است با عنوان فیلترینگ یا سیاست‌گذاری؟ شما در این‌مورد چه نظری دارید؟

فیلترینگ حالا تجربه کاملی برای ماست و ناکارآمدی آن تقریبا بر همه روشن است و از حواشی فروش فیلترشکن تا موارد دیگر، همه بارها مورد انتقاد قرار گرفته و در نهایت، فیلترینگ یک سیاست کاملا شکست‌خورده است. در واقع با هر مبنایی که آغاز شده است، نتوانسته منشأ اثر برای جلوگیری از آسیب‌ها باشد و از طرفی، چون مبنای پژوهشی نداشته، نمی‌توان سنجید که پیش از آن چه آسیب‌هایی وجود داشته و بعد از آن چه اتفاقاتی رخ داده است. تجربه جامعه ما نیز این است که آسیب‌ها نه فقط پایان نیافته که بیشتر هم شده است. 
با استدلال حمایت از پلتفرم‌های داخلی نیز، نمی‌توان از آن دفاع کرد. مردم همچنان استفاده از پلتفرم‌های خارجی را ترجیح می‌دهند. فضای رسانه‌های اجتماعی نیز، اساسا فضایی مقررات‌گریز است، درحالی‌که ما دوست‌ داریم مقررات‌گذاری کنیم. این فضا به اصطلاح تمرکززداست؛ به این معنا که قدرت و ابزارهای دولت مانند تنظیم در تولید، سانسور و فیلترینگ تقریبا بی‌معنی و بی‌اثر می‌شود. من حتی با سیاست‌گذاری به معنای مقررات‌گذاری هم چندان موافق نیستم. 
از سویی، برخی از رفتارهای این‌چنینی در دسته جرایم عمومی است، چه فضای مجازی باشد و چه نباشد. من فکر می‌کنم قوانین رایج کشور برای رسیدگی به این رفتارها کفایت می‌کند و تنها بستر بروز این جرایم در فضای مجازی تفاوت می‌کند. راه‌حل این مسئله فراتر از سیاست‌گذاری است؛ سیاست به معنای تعیین خط‌مشی و چارچوب که اتفاق افتاده است. فضای مهم‌تر از آن، ایجاد تسهیل‌گری‌های نرم است؛ مانند طراحی کلان‌رویدادها و رویدادهای ملی در زمینه سواد رسانه‌ای و حتی آموزش و نظارت مستمر تولیدکنندگان محتوا. همچنین این نکته را باید در نظر داشت که این رفتارها مختص ایران نیست و در سراسر جهان دیده می‌شود. به‌طورکلی نیز جامعه ما جامعه تقلیدگری‌ است و بلاگرها، بلاگرهای مقلدی هستند که می‌شود نمونه‌های خارجی آنها را یافت؛ بنابراین فضای آموزش‌دادن و کمپین‌های ملی، نسبت‌به مقررات‌گذاری‌های دست‌وپاگیر و «قابل دور زدن» بیشتر می‌تواند منشأ اثر باشد. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.